بهقلم: س.ج.سبزواری
اما ذهنیتسازی و مسخ حقیقت و مردم کار ساده و بیخرجی نیست. کاری است کارستان، کاری است که از سپاه و جلاد و تیغ برنمیآید. بدیهی است که خرج دارد. بدیهی است که باید سر کیسه خراج و غنیمت و غارت شل شود. اتفاقاً معاویه اینجا ولخرج است.(لله جنود من عسل) قافله قافله، بار شتر داستان و روایت جعلی به بلاد اسلام سرازیر میشود. توجه شود که اینها فقط در همان دهههای آغازین است و هنوز شاهدان نخستین و نسل اولیها زندهاند! هر جاعل و عاملی قیمتی دارد. هر که مرتبهاش بالاتر عسلش بیشتر. ارتشی متشکل از ارکان، سپاه و لشکرها و گردانها، تجهیزات و لجستیک، پایگاهها و قرارگاهها، نقاط استراتژیک، نقشهها، دسیسهها، مانورها و فرماندهان، اطلاعات و ضداطلاعات و... نگاهی به اشرافیت آخوندی و شروع غصب و مالمردمخوری و زمینخواری و جنگلخواری و امتیازات و انحصارات و رانتها و سرقتها و کلاهبرداریهای نجومی تا جعل مدرک دانشگاهی و جعل سند و قاچاق مواد مخدر و پدیده آقازادهها و... طومار بیحساب انگلها از همان ابتدای نزول بلای خمینی شکل گرفت.
او در تمهید جهنمی که تدارک دیده بود به لشکر جرار ذهنیتساز و جاسوس و جلاد نیاز داشت و عملهاش را تنها در انگلها مییافت. هر که شک دارد به ورقپارههای زمان نخستوزیر امام مراجعه و ذهنیتسازی و گفتمان "از کجا آوردهای" را ببیند.
از کجا آوردهاند؟! تو خودت هم یکی از همانها هستی. از کجا آوردهاند؟ از دست بازی که به پاداش دینفروشی و شکنجه و کشتار پیدا کردند. از کجا آوردهاند؟ چه کسی مفت دختر ۱۳ساله و پیر زن و مریض و جوان و دانشگاهی و معلم و کارگر و نویسنده میکشد؟ سعید امامی تنها جنبه قتلهای زنجیرهایش رو شده. جنبه ترمینال و هزاران هکتار ساخت ساز و رد و بدل پولهای هنگفت و همینطور برجهای الهیه و... ناگفته مانده. رفت و آمدها و مباشری این منافع کلان بهنمایندگی از که و چه خانوادهای بود؟ ماشالله قصاب سفارت آمریکا، انحصارات و شرکتهای انحصاری عسکراولادی و خامنهای و رفسنجانی و خاصهخرجیهای پاسدار-سردار-دکتر-حاج آقاها چگونه تأمین میشد؟
صرف لیست عناوین مالمردمخوریهای کلان و سرسامآور حتی در کتابهای قطور هم نمیگنجد. خمینی از اینها ذهنیتسازی و کشتار میخواست و اینها هم بیدنده و ترمز به غارت و دستاندازی به جان و مال و ناموس هستی مردم مشغول بودند. قمپز "از کجا آوردهای" آن زمان از اولین سیاهکاریها و خرمردرندی بود که تا به سبزینه رسید رنگی برایش نمانده بود و که اکنون تمامه ماجرا.
آخوندهای مرتجع و دربار
رکن اساسی سپاه ذهنیتساز قاجار و صفوی و پهلوی همانا آخوندهای مرتجع بوده است. آخوند مجلسی لبنانیالاصل نیاز به معرفی ندارد دعوا و تکفیر و به چگنها سپردن آن عصر هم در کتابها یافت میشود. در دوران قاجار هم به غیر از چهرههای معدود و معروفی که به اقتضای تحولات غرب و عموماً تحت تاثیر جریان روشنفکری ایران به جریان ضداستبداد پیوستند باز با اسلاف خمینی و کاشانی مواجه میشویم که از یکطرف پنهانی زمین به بانک استقراضی روس میفروشند و از طرف دیگر به جریان ضدروس لبخند میزنند و پنهانی در پناه اسلام عزیز خنجر خیانت به پیکرشان فرودمیآورند. گر چه در دیکتاتوری پهلوی به اقتضای ماهیت و زمانه ارکان دیگری هم به میان آمد و پررنگ شد. از امکانات و ابزارهای معاصر هم در ذهنیت و فرهنگسازی بهره برد. فرهنگ مصرفی و بورژوایی سوار بر تمدن بزرگ و ژاندارمی.
مثلاً روحانیان اول آنتن رادیو و بعد تلویزیون را علم و بیرق شیطان خواندند. علیالخصوص که از کاهش مخاطبینشان هراس داشتند. اما به گواه عکسها، فیلمها و مستندات و خاطرات جمعی، نیایش و سپاس به درگاه اعلیحضرت همایونی ظلالله پادشاه اسلامپناه شایعتر و آشکارتر از انکار است. هر قدر هم که انکار مکارانه باشد. در مساجدی عکس احرام شاه اسلامپناه به دیوار بود و آخوند مسجد در دعاهای آخر منبر طول عمر دیکتاتور را طلب میکرد. حکایت بهخصوص اوقاف و آستان قدس و سر و سرّ گندههای آخوندی با ساواک و سایر دستگاهها هم که خود همین رژیم بهتر از هر کسی خبر دارد. خمینی دجالانه به آنان لقب درباری داده بود اما در عینحال از سیلی خوردن مصدق خوشحال بود و خود همدست کاشانی بود. ابایی از تناقض نداشت چون در قاموس او هر چه هر زمان و هر چقدر سخیف از دهانش درآید همان حجت است.
در یک سفر از مشهد به تهران ۲آخوند با من همکوپه بودند. سالهای ۵۴-۵۵ بود. یکی به دیگری در وصف قدرت و نفوذ روحانیت معظم و خاصه آخوند فلسفی چانهاش گرم شده بود: «آقا باور نمیکنید. چه جذبهای داره! هر کی تو حوزه گرفتاری داشته باشه به ایشون مراجعه میکنه و با یه تلفن حل میشه! خودم حاجتی داشتم رفته بودم دیدم تلفونو برداشت و یه زنگ زد سرهنگ... ۵دقیقه نگذشته حل شد! بعله ماشاالله نفوذ روحانیت بالاست. بازم حساب میبرند! خیلی خرش میره»! به یاد آوردم که نوار استیضاح دولت همین فلسفی را شنیده بودم اما از همکاری جنایتکارانهاش با خائنان کودتاچی اطلاع نداشتم تا اینکه به یمن بهار زودگذر آزادی عکسهایش با عامل کودتا فضلالله زاهدی را دیدم و ماوقع همکاریهای پلید و خنجرزدن به مصدق کبیر؛ اسناد و ماوقع مو بر اندام سیخ میکرد.
عجبا که در محاکمات و کشتارهای اولیه حتی یکی از همان آخوندهای "درباری" دم تیغشان نرفت. بلکه همین فلسفی فاسد محبوب خمینی شد و در محضرش منبر میرفت. اما روحانیتی که حسابش را از ولایت خونریز خمینی جدا کرد هر کدام به طریقی نیش ضحاک را چشیدند. حتی تعدادی را هم شکنجه و کشتار کرد. بهطور ویژه هشدارها و نیش و کنایههای خمینی به روحانیتی که با او نیست؛ هراسش از برهمخوردن دستگاه ذهنیتسازی بهخصوص در میان حلقههای چفت حاکمیت بود.
فرهنگسازی
اساساً هر حاکمیتی برای ادامه بقا به فضای فرهنگی نیاز دارد که روابط و مناسبات موجود و مطلوبش به باور و وجدان مردم برسد. یعنی ذهن و ضمیر مردم همان هرم قدرت طبقاتی را جزء باور و اعتقاد خود بهحساب آورد، در اعتقادشان ثبت و ضبط شود و تا ناخودآگاه هم پیش برود. سیستم ارزشی رایج همان باشد که مطلوب حکومت است. تا مثلاً تحفههای مریضی مثل خدایگان آریامهر ظلالله و ولایت امر مسلمین آیهالله در رسالت تمدن بزرگ و امالقرای اسلام چهارنعل و بیدنده و ترمز سردمداری کنند. دخالت و ترور و سرکوب منطقهای توجیه شود و بلندپروازیهای نظامی تا خالی کردن ذخیرههای ملی توجیه و باور شود. در عصر کبیر آگاهی اما اینها دردسر دارند. یکی به رخ اعلیحضرت میکشد که... حضرت عباس که دست نداشت! دیگری به رخ بت جماران میکشد که چرا برای پیغمبر یکی و برای تو سه تا صلوات؟! لذا ابزار و ارتش سابق کفایت نمیکند و باید پیچیدهتر ومجهزتر شود. حالا نقش لشکر جادوگر و کاهن و رهبان به سپاه و ارتش دسیسهساز و شیطانساز بالغ شده و بسا از منبر و محراب فراتر رفته است، وزارت و نهاد و ارگان دارد. جمعیت و انجمن و میزگرد و سمینار دارد. رسانه و وبسایت و ورقپاره دارد. تشکیلات آدمخوار دارد. به یاری امواج و دیجیتال اذهان را محاصره میکند. تحلیلگر، کارشناس، مفسر، خبرنگار، نویسنده، شاعر، هنرمند، سلبریتی میخرد و اگر نبود میسازد. این عرصه جای شوخی نیست. اگر شاه و شیخ خردهحسابهایی دارند نباید یه این عرصه کشیده شود. به این تکه از خاطرات ثریا، زن اسبق شاه، نگاه کنید(قریب به مضمون):
،چمدانها را بسته بودیم و عازم بودیم (جریان فرار شاه را میگوید) مصدق که ما به زبان خودمان در دربار نام او را... گذاشته بودیم آمده بود و در سرسرا ایستاده بودیم. سر و صدا از دور میآمد. مصدق گفت از در پشتی بروید که با مردم مواجه نشوید. من یک لحظه به صداهایی که میآمد دقت کردم. صداها نزدیکتر آمد. آنها پیروان! آیتاللهی به نام کاشانی بودند و به نفع شاه شعار میدادند و میگفتند ما نمیگذاریم اعلیحضرت برود (فرار کند) من هم به مصدق گفتم حالا شما از در پشتی بروید».
بله، مصدق برود و بر جان عزیز و تن تبدار فاطمی گلوله ببارند تا قهقهه و مستی سرگیرند آنقدر بلند که به حزب فقط رستاخیز برسد و امانت را از آنجا که ماندند به اخلاف کاشانی برسانند. کسانی که عمق و گستردگی این خیانت تاریخی را به اندازه کافی درک نکردهاند به اسناد پولهای انگلیسی در دست کاشانی و حاشیهاش مراجعه کنند. همان اسنادی که بیان میکند چه کسری از پولها برای کاشانی و آخوندها بوده و چه کسری هم برای هزینه عملیات و چه مقدارش را همین آخوندها مجدداً به جیب زدند!
البته طرف انگلیسی حسابش را کرده بود اما درست درنیآمد چون طمع آخوند به پول کثیف و حتی دزدی از پول کثیف، بیشتر از برآورد طرف انگلیسی بود!
ادامه دارد..
شمارههای قبل از همین سلسله مقاله: