«من از درد به خودم میپیچم و خوابم نمیبرد؛ اما نه از درد جسمی و نه از
درد شخصی، بلکه از درد تاریخی مردم این مرز و بوم، از دردی که ظلم و
بیعدالتی به جان ما انداختهاست.» (محمدعلی حاجآقایی)
«من قطرهای هستم در این هستی که سعی کردهام همسو با حرکت تکاملی
هستی در راه خلقم قدم بردارم.» (جعفر کاظمی)
«سال باران شقایق، سال داغ
سال توفانهای یاد، سال فراق
و تو آرام و شکیب
بذرافشان امید؛
اینهمه توفانها
به برت میشکنند!»
شگفتانگیز است! شگفتانگیز از نوعی زیستن که هماره از قلهیی به قلهیی گام میزند و نگاه از افقهای پیوستن و وصال برنمیگیرد.
امید چیست؟ امید فینفسه نیست، باید بذرافشانش بود،آفریدش، آب و نانش داد و پروراندش.
برای ناامید کردن آرزومندان آزادی، همیشه کوههای آهن و نمیتوان، تمامقامتاند. بدین سبب است که امید را باید از جزر و مد رخدادها عبور سرفرازنه و سیاوشوار داد.
ریشههای درخت امید باید در خموپیچ هزارتوی واقعیتهای سرسخت زمانه نفوذ کند، قوام گیرد تا شاخ و برگش از پس توفان آزمایشها برآیند.
امید، مشعلدار واژهی آزادی است. از اینرو «امید» از اجتماعیترین واژههای عجین با حیات انسان بهطور عام و پیشتاز آرمانخواه بهطور خاص است.
اکنون که از پست و بلند خاطرات نبرد همهجانبه با دیکتاتوری فقاهتی گذر میکنیم، درمییابیم که عناصر سازندهی مقاومت و پایداری از دههی ۶۰ به بعد و سپس قیامآفرینان دو دههی اخیر، اوج و فرود هر فصل نبرد برای آزادی را سکوی بذرافشانی امید نمودهاند. بهراستی کدام زندگی ــ با اوج و فرود خاطراتش ــ پرجلوهتر، پویاتر و منطبقتر با جوهر آفرینش انسان و تعبیر فلسفی وی از امید هستیبخش خویش است؟
پس آفریدن امید، فاعل فعال میخواهد. فاعل شناسای شاهراه امید و عشق و شناسای نیروی یأسآفرین و آزادیکُش. فاعلان فعال و شناسا در میان کهکشان شقایقهای آزادی، بسستارهی دنبالهدار شبشکن است. در هر یادوارهیی به چندین نام از اینان برمیخوریم. در یادوارهی ۴ بهمن هر سال، دو ستارهی روشنگر در فلک سیاسی و اجتماعی ایران میدرخشند: محمدعلی حاجآقایی و جعفر کاظمی.
«من جعفر کاظمی قطرهای هستم در این هستی که سعی کردهام همسو با حرکت تکاملی هستی در راه خلقم قدم بردارم. من هدفمند بودن مبارزهام را با تجربهای که از مسیر مبارزات گذشته ملتمان برایم ثابت شده است، در چارچوب یک نیروی انقلابی و با تجربه و البته موحد که اصالت خود را در سرفصلهای بسیار صعب مبارزاتی از خود نشان داده است، شکل دادهام، یعنی مجاهدین خلق ایران.
رژیم بیپایه و اساس خمینی که ثمرهٔ ۱۴۰۰سال ارتجاع سفیانی است و از خون اسلام تغذیه کرده است، بیگمان رفتنی و آنچه که پایدار و ماندنیست، حقیقت روشن فردا است.» (مجاهد شهید جعفر کاظمی، ۱۲/۷/ ۱۳۸۹)
«من از درد به خودم میپیچم و خوابم نمیبرد؛ اما نه از درد جسمی و نه از درد شخصی، بلکه از درد تاریخی مردم این مرز و بوم، از دردی که ظلم و بیعدالتی به جان ما انداختهاست. در دنیای امروز که سخن از حقوق حیوانات است ما چه گناهی کردهایم که باید از نخستین حقوق خود محروم باشیم؟ چرا من در طول بیش از یکسالونیم از زمان دستگیریام فقط هشت دقیقه بتوانم وکیلم را ببینم؟ چرا وکالتنامهٔ من پس از هفت ماه هنوز به دست خانوادهام نرسیدهاست؟ چرا و چرا و چرا؟ من این نامه را نه برای خودم که اولین نبوده و آخرین هم نخواهم بود، بلکه برای ملتی مینویسم که همهٔ آنها در معرض این بیعدالتی قرار دارند. امیدوارم مرگ من برای آنها زندگی، اسارت من برای آنها آزادی و ناامنی خانوادهام برایشان امنیت را به ارمغان آورد. به امید جهانی سرشار از آزادی، عدالت و امنیت.» (مجاهد شهید محمدعلی حاجآقایی، دی ۱۳۸۹، زندان اوین، از نامه به بان کی مون دبیر کل وقت سازمان ملل)
جعفر کاظمی و محمدعلی حاجآقایی بامداد روز ۴ بهمن ۱۳۸۹ در زندان اوین تهران به دار آویخته شدند؛ اما میراث آنها از همان توشهی عمرشان که در همین دو یادداشت گزیده و کوتاه یادآوری شد، در استمرار «امید به جهانی سرشار از آزادی، عدالت و امنیت» تداوم یافت؛ در قیامهای پیاپی دو دههی اخیر، در حافظه و پایداری غرورانگیز زندانیان سیاسیِ همرزمشان، در عزم و رزم اشرفنشانان در قارههای جهان، در وفاداری و مبارزهی تماموقت یارانشان در اشرف ۳ و در ارادهی هماره دادخواه مادران ایرانزمین.
امید و عشق همیشه و همهجا در نبرد با بنبستآفرینان قرار میگیرند. در عرصهی سیاسی و اجتماعی، بنبستآفرین، جز دیکتاتور و آمران و عاملان جنایتزیاش نیستند. محمدعلی حاجآقایی که در جریان قیام ۱۳۸۸ از حق آزادی دفاع میکرد، دستگیر شد. مقیسه جلاد در اولین برخورد با پروندهی او، گفته بود «تو بوی اشرف میدی، باید اعدام شوی، مگر در تلویزیون بگویی جاسوس اسرائیل هستی و پول از آمریکا میگرفتی که خط نفاق را پیش ببری»!
مقاومت حاجآقایی و به پشیزی نگرفتن ترهات آخوند چرکاندیش، یعنی ندای «آری» به امید و عشق و «نه» به بنبست و یأس جلاد. هماکنون نیز مقام مقیسهٔ جلاد و رازینیِ دژخیم بهکیفر رسیده، در همین روزها در صفحات اینترنت و در جامعهی ایران جز نفرین و لعن، پاداشی نیافته و جایگاه محمدعلی حاجآقایی و جعفر کاظمی در قلب و ضمیر مردم ایران هماره ستودنی، غرورانگیز و الهامبخش مانده است.
بذرافشان امید، به امید هم پویایی میدهند.
«من
به تو میاندیشم.
تو بمان!» (فریدون مشیری، آخرین جرعهٔ این جام)