وقتی «دادخواهی» از جانب عدهیی تبدیل به برندی تجاری میشود و از جانب عدهیی دیگر وسیلهای برای بسیج سیاسی در جهت تقرب به بارگاه فرزند شاه مخلوع، نتیجه همین میشود که میبینیم. وقتی «دادخواهی» از آرمان کشتهشدگان تفکیک و نه حتا به یک «امر حقوقی» خنثا، بلکه به چیزی درست علیه آرمان کشتهشدگان تبدیل میشود نتیجه همین است که «سرجلاد» ساواک، با دستانی تا مرفق آلوده در خون، به همراه دخترش که تا همین چندی پیش مقامات علمی او موجب «فخر ایرانیان» شده بود، در خیابان ظاهر میشود و گوش جان میسپارد به تلاوت آیاتی چند از «سبزی پلو با ماهی» و «رضا شاه روحت شاد». بهزودی زود او را در تلویزیونهای نکبتی اپوزیسیون خواهیم دید، حتا شاید در معیت چند زندانی سابق که حالا غرق در پشیمانیاند و حاضرند با سرشکنجهگر و سرجلاد سابق رژیم سابق به مغازلهٔ عاشقانه بنشینند یا خیلی «متمدن» و «مسرور» در مورد اینکه آیا اصلن باید شکنجه میشدند یا نه گفتگو کنند. دادخواهی سلیقهای و گزینشی چنین نتیجهیی دارد. راه را برای ورود جنایتکاران به عرصهٔ عمومی میگشاید. این ورود البته میتواند راه را برای جبران مافات نزد «فداییهای سابق» و «مجاهدهای سابق» باز کند. آنها میتوانند از همین حالا راهی دیدار و بیعت با سرجلاد سابق شوند و تمام توش و توان خودشان را بگذارند تا به جبران خطای پنجاه و هفت، به جبران اینکه به جای خبرچین ساواک چریک و مجاهد شدند، دستگاه جاسوسی «اتوبوس پهلوی» را سامان دهند. زیر نظر دقیق «مقام امنیتی» رژیم سابق آرشیوی از پروندهها باز کنند تا به وقت مقتضی دمار از روزگار پنجاه و هفتیهای وفادار به پنجاه و هفت در بیاورند. لازم به یادآوری است البته که دادخواهی روشهای دیگری هم دارد. پرویز ثابتی باید بیش از دیگران نگران سقوط جمهوری اسلامی باشد. در جهان گلولههایی است که جلادان را تا پایان عمر تعقیب میکند و بهخصوص جلادهایی را که با خیال راحت به «وطن» بازگردند و در دسترس باشند. همه خودشان را به نظم نوین شازدهای نفروختهاند.
برگرفته از فیسبوک هژیر پلاسچی
Hazhir Pelaschi ـ ۲۳ بهمن ۱۴۰۱