وقتی میگویند «کارگر»، اولین تصویری که در ذهن ما نقش میبندد مردانی قویپنجه هستند با امکانات کارگری. اما اینجا نه از عضله خبری است، نه از کلاه ایمنی و ابزارآلات کار. اینجا بچههای نحیفی را میبینی که کارگری میکنند برای زنده ماندن.
این جملات، مطلع نوشته یک روزنامه حکومتی در مورد وضعیت کودکانی است که روزانه تا «۲۰ساعت» زبالهگردی میکنند. کودکانی که در کوران کرونا مجبورند شبها هم در میان زبالهها بیتوته کنند تا فقط زنده بمانند. همین!
یک کودک کار: «کل زمستونو بیرون بودیم، پوستمون کنده شد... بد سرمایی بود. ۱۲روز، از ترس اینکه یخ نبندیم، تا صبح از بغل آتیش تکون نمیخوردیم، میگفتیم اگه بخواییم، یخ میزنیم. بعد ۱۲روز دیگه از حال میرفتیم، بچهها میاومدن یه چیزی رومون مینداختن که یخ نزنیم... میگفتیم اگه بهار رو ببینیم، دیگه نمیمیریم».
خمینی دجال سال ۵۷: «دلخوش نباشید که مسکن فقط میسازیم آب و برق را مجانی میکنیم اتوبوس را مجانی میکنیم دلخوش به این مقدار نباشید ما هم دنیا را آباد میکنیم و هم آخرت».
این نمونهیی از تنازع بقای انسانهای مستضعفی است که خمینی وعده نجاتشان را داد.
- چرا اومدی بیرون؟
- کاسبی میکنم.
- کاسبی؟ برو مواظب باش کرونا نگیری عمو.
- هیچی خونهمون نداریم. برنج و روغن نداریم. از گرسنگی مردیم.
یکی از گرسنگی میمیرد و یکی از بیدردی.
سکوت خامنهای و سران فاسد نظامش نسبت به زندگیهای افسانهای آقازادهها؛ آنان که پدرهای ریاکارشان بر منابر تزویر روضه قناعت میخوانند، نشان میدهد فساد از رأس نظام آغاز میشود.
پس تنها راه پایان دادن به این تراژدی به زیر کشیدن آنان است.