خمینی خطاب به شاه (یک سال پس از قیام خونین 15خرداد 42 و بر روی خون شهدای آن قیام) !:
«وزارت فرهنگ حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست خوب یکی هم از ما، خوب بدهید این فرهنگ را دست ما، خودمان اداره میکنیم. ما خودمان اداره میکنیم.اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10، 15سال ما را بیرون کنید.
وزارت اوقاف میخواهید درست کنید، وزارت اوقاف از ما باشد) !
«وزارت فرهنگ حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست خوب یکی هم از ما، خوب بدهید این فرهنگ را دست ما، خودمان اداره میکنیم. ما خودمان اداره میکنیم.اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10، 15سال ما را بیرون کنید.
وزارت اوقاف میخواهید درست کنید، وزارت اوقاف از ما باشد) !
......
ترافیک خبری ایران بالاست
این روزها، فضای سیاسی اجتماعی ایران بهشدت ملتهب و رفت و آمد خبرها هم مانند ترافیک تهران بسیار شلوغ و پر سر و صداست.
جدیدترین خبر نه به گورخوابها بر میگردد و نه مربوط به ردیابی پولهای بابک زنجانی، بلکه مربوط به بنیانگذار نظام، یعنی شخص خمینی است.
داستان برمیگردد بهخاطرات یکی از روحانیان دربارهٴ سازشکاری خمینی با شاه و ساواک در سالهای 40 خورشیدی.
اصل خبر را بخوانید:
خبرنامه حکومتی دانشجویان ایران در تاریخ 13 دی 95 نوشته: چندی است متن گفتگوی فردی ناشناخته به نام میرزا علی آقا خراسانی در شبکههای مجازی دست به دست میشود که در آن برای نخستین بار امام خمینی (ره) را بهعنوان چهرهای سازشکار با ساواک معرفی کردهاند...
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» ؛ این گفتگو در ویژه نامه آیین نکوداشت مرحوم آیتالله العظمی میلانی درج شده است، از اولین ساعتهای برگزاری همایش مذکور، بخشهای گزینش شدهای از گفتگوی جنجالی مذکور بهصورت کاملاً جهت دار، بر خروجی برخی رسانههای حوزوی قرار گرفت.
جناب آقای شیخ میرزا علی آقا خراسانی (همان شیخ علی تهرانی) در ویژه نامه نکوداشت آیتالله العظمی میلانی، مطالبی تأمل برانگیز پیرامون شخصیت و مبارزات امام خمینی بیان نمودهاند. بخشی از متن گفتگوی ایشان به قرار زیر است:
”[وقتی که در سال ۴۲] آقای [امام] خمینی [بعد از تبدیل حبس به حصر خانگی] در منزل آقای روغنی در قیطریه، مستقر شد… همین زمان بود که رئیس وقت ساواک با وزیر کشور، پیش آقای خمینی آمدند و گفتند این سیاست را که چیزی جز دروغ و حیله و خلف وعده و... . نیست، به ما واگذار کنید و بروید سر درس و بحث خودتان! ایشان هم گفته بود ما با این نوع حکومت و سیاست، کاری نداریم و بعد تعهدنامهای را که آورده بودند، امضاء کرده بود.
- این موضوع را آقا مصطفی به خود من گفت و من هم به خدا قسم، به ایشان گفتم صلاح نبود آقای خمینی به ساواک تعهد و امضاء بدهد. همانطوری که آقای قمی امضاء نداد... شگفتآور اینکه بعد از آزادی آقای خمینی که با وساطت مراجع صورت گرفت، آقا مصطفی به من گفت که مراجع و علما در این زمینه نقشی نداشتند؛ بلکه شرایط و اقتضائات بینالمللی، رژیم را وادار کرد که پدرم را آزاد کند و من درک نکردم که چه شرایط بینالمللی وجود داشت که رژیم را به آزادی ایشان مجبور ساخت؟
موضوع دیگری که در همان زمان اتفاق افتاد، این بود که بر اساس انقلاب سفید شاه، قرار بود که انتخابات مجلس برگزار شود که مراجع تهران تحریم کردند؛ اما باز به گفته آقامصطفی، آقای خمینی از تحریم خودداری کرد.»
این، بخشی از آن مصاحبه است که رسانههای حکومتی نقل کردهاند، از مابقی آن البته سخنی نگفتهاند. و ظاهراً همین مقدار هم کافی بوده تا جیرهخواران سفرهٴ خمینی را بهشدت به هم بریزد و باعث گردد تا مورخ السلطنهٴ بیسواد نظام (آخوند حمید روحانی) را به صحنه آورده و با مارک و برچسبهایی مانند مرتد و... که بوی خون میدهند، مردم را از ادامه اینگونه افشاگریها باز دارند.
درحاشیهٴ این خبر و به بهانهٴ انتشار آن، فرصتی است تا در روزهایی که به سالگرد 22بهمن و سالگشت پیروزی انقلاب ضدسلطنتی منتهی میشوند یادی از سارق بزرگ آن انقلاب شکوهمند، خمینی ضدبشر شود.
خمینی آخوند جاهطلبی بود که پس از درگذشت آیتالله بروجردی و در ضدیت مردم با دیکتاتوی شاه، اسمش سر زبانها افتاد گرچه که در همان زمانی که بروجردی مرجع بلامنازع شیعیان بود، وی در سمت پیشکاری و بهعنوان ”امربر“ بروجردی دو بار با شاه ملاقات کرده بود و راه و چاه دربار را به خوبی یادگرفته بود!
پس از آن و بنا به اسنادی که همین چند ماه پیش افشا شد، در جریان مخاصمات سیاسی اولین سالهای دهه 40 خورشیدی، یعنی همان مقطعی که علی امینی بهعنوان یک سیاستمدار وابسته تلاش میکرد، با کمک آمریکا تغییر ناگزیر در ایران را مهندسی کند و شاه را پشت سر بگذارد، درست در همان مقطع خمینی هم در تلاشی مشابه و با نامهنگاری به رئیسجمهور وقت آمریکا، همان راهبرد را دنبال میکرد. نامه رسان خمینی به سفارت آمریکا در تهران هم در همانزمان، آیتالله کمرهای معروف بود (ریز اخبار و اسناد آن ماجرا را میتوانید در اینتر نت و در سایت مجاهد بخوانید).
غرض از یادآوری این نمونه، بیان این نکته است که: خمینی هم مانند تمامی رجال هم دورهٴ خودش، سیاستمدار فاسد و دودوزه بازی بود که به ”موقع“ شلوغ میکرد، به موقع، توبه نامه مینوشت! به موقع به ارباب سیاست جهانی و منطقهیی کانال میزد! قول میداد! قرار میگذاشت! به موقع، درخواست سهم قدرت و... میکرد! و...
نسل امروز طبیعی است که ماجراهای دهه 40 و 50 خورشیدی را ندیده و نشناخته باشد اما خیلیها در دور و برمان هستند که خمینی دهه 60 را به چشم خود دیدهاند و نیک به یاد دارند که پیرمرد دجال، چگونه مرگ بر آمریکا میگفت و همزمان از آمریکا سلاح و مهمات میگرفت!
آخوند مزوری که با استعدادی شگرف در مردم فریبی میتوانست همزمان بگوید اسراییل آنقدر نجس است که اگر دستش را به دریا بزند، دریا نجس میشود اما همزمان در هتل استقلال تهران، نمایندگانش با آمیرام نیر (فرستادهٴ ویژه حکومت اسراییل) بر سر کم و کیف سلاح و مهمات مورد نیاز برای کشتن شیعیان عراق در جنگ ضدمیهنی، چک و چانه بزنند!
رابطهای که حداقل بیشتر از یکسال و نیم ادامه داشته و شرح آن را در سایت مجاهد میتوانید با سند و مدرک بیابید (نگاه کنید به مقاله جعبة سیاه جنگ)
در همین مورد میتوانید حتی به افشاگریهای احمقانهٴ پاسدار حسن عباسی هم نگاه کنید که در اینترنت با صدا و تصویر عباسی موجود است! گرچه که او میخواهد کاسه کوزة فضاحت را روی سر باند رقیبش بشکند.
با این مقدمات شاید نیازی به تکرار سابقه خمینی و سیاستهای مزورانهاش نباشد اما نگاهی دوباره به برخی مقاطع زندگی سیاسی او (با اختصار تمام) در پرتو نکات جدیداً افشا شده، چهرهٴ پلید او را بیشتر نمایان میکند.
شاید باورش سخت باشد اما خمینی از همان ابتدای فعالیتهای سیاسیاش دنبال باز کردن راهی به دل ”معبود“ یعنی قدرت سیاسی و قدرت حکومتی بود و برایش هم اصلاً و ابداً فرقی نمیکرد که شریک خدا باشد یا شیطان!
او فقط چشم بهراه دریافت سهمی از قدرت حکومتی بود و بس! از همینرو در اعمال و اقوالش بهشدت حواسش جمع بود که چهکار بکند و چهکار نکند؟ چه بگوید و چه نگوید؟ بهعنوان نمونه به این سند نگاه کنید:
خمینی در سخنرانی مورخ 11خرداد 41 و با اشاره به جشن 17 دی حکومت، خطاب به اطرافیان شاه با دلسوزی نسبت به اعلیحضرت میگوید: اینها (یعنی این جشنها) وسیلهٴ منفوریت است، منفور نکنید سلطان مملکت را!
در یک مورد دیگر که فوقا هم به آن اشاره شد، احمد پسر خمینی گفته بود پدرش دو نوبت نزد شاه رفته بود تا پیام آیتالله بروجردی را به شاه برساند (کتاب پا به پای آفتاب ج1 ص 64)
موسوی اردبیلی هم از یکبار رفتن خمینی نزد شاه صحبت کرده (همان کتاب پا به پای آفتاب ج 4 ص 200).
صادق خلخالی دژخیم جنایتکار هم گفته بود خمینی دو بار به ملاقات شاه رفته بود. (پا به پای آفتاب ج3 ص 56)
خمینی پیش از کارچاق کنی آیتالله بروجردی، سابقه پیشکار سیاسی آخوند بدنام، کاشانی را در پروندهاش داشت. کاشانی که خود نیز از جنس رجال سیاسی عصر انحطاط (پس از کودتای ضد ملی 28مرداد) بود، با آن شامه تیز ضدانقلابیاش، در حالیکه بر ویرانههای منزل دکتر مصدق خوشرقصی میکرد، دربارهٴ خمینی گفته بود: «تنها کسی که امید است بعد از من به درد ملت ایران بخورد، آقای خمینی است» (بررسی و تحلیل از نهضت امام خمینی. زیرنویس ص 96)
نگاهی به مکاتبات خمینی با دربار در همان سالهای 40، ما و نسل ما را در شناخت بهتر خمینی، بیشتر یاری میکند. به این سند نگاه کنید که چگونه با اعلیحضرت صحبت میکند؟!
تلگرام مورخ 15آبان 41 خمینی به شاه: «... آقای (اسداله) علم از نشر افکار عمومی و... اظهار تظلم آنها به اعلیحضرت... جلوگیری کرده و میکند و برخلاف قانون اساسی، مطبوعات کشور را مختنق کرده و میکند و به وسیلة مأموران در اطراف، ملت مسلمان را که میخواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت و علمای ملت برسانند ارعاب و تهدید میکند…
اینجانب به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه میکنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانهزادی میخواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسی را که ضامن ملیت و سلطنت است با تصویبنامه خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند».
خمینی از این روشنتر نمیتوانست به شاه اظهار ”چاکری و جاننثاری“ کند و تلاش کند زیرآب اسدالله علم را بزند! تا شاید راهی برای خودش در سمت ”مشیر و مشار“ اعلیحضرت همایون شاهنشاه اسلام پناه باز کند!
از آن پیشتر، هنگامی که خمینی کتاب «کشفالاسرار» را مینوشت، همانجا تصریح میکرد که آخوندهای همسنخ خودش هیچوقت با اساس رژیم سلطنتی مخالفت نکردند و «هیچوقت نخواستند اساس حکومت را بههم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آنکه، بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص دادهاند وگرنه با اصل و اساس سلطنت تاکنون از این طبقه، مخالفتی ابراز نشده است» (صحیفة نور ج1 ص 39).
و یا به این سند نگاه کنید تا به عمق دریوزگی خمینی در برابر شاه پی ببرید،
«والله من شنیدهام که سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بیندازد تا بیرونش کنند و لهذا مطلب را معلوم نیست به او برسانند» (صحیفة نور ج1 ص 54 تا 57).
مورخ السلطنهٴ بارگاه خمینی، حمید روحانی در همان کتاب تاریخش نوشته:
«بعد از ماجرای 15خرداد، روز جمعه 11مرداد42 تیمسار پاکروان رئیس سازمان امنیت در عشرت آباد به دیدن خمینی رفت، خمینی به پاکروان گفت: ممکن است در آن نطق (15خرداد) تندرویهایی شده باشد، ولی هرچه بوده جنبهٴ نصیحت داشته است!» (بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی»، ص575). به این میگویند توبه خفتبار خمینی از شکر اضافی که خورده بود!
مرتضی پسندیده برادر خمینی هم مورد دیگری در این حال و هوا از برادر سیاستبازش نوشته و دربارهٴ بازداشت خمینی پس از 15خرداد 42 گفته: توسط دامادمان که معلم مدرسه نظام بوده، به خمینی پیام دادیم شما را بناست امروز آزاد کنند و (تیمسار) پاکروان برای آزادی شما بهآنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل نجاتی ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست و شما صلاح نیست بهآنجا بروید. لذا موافقت نکنید» پسندیده ادامه داده:
من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند. امام در پاسخ نوشتند: "ماراهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و بهمنزل نجاتی برویم. ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم و بعدها باید منزل بگیریم و فعلاً رفتن بهآنجا اشکال ندارد" » (مجلهٴ پاسدار اسلام سال 1367 شمارههای 84 به بعد) نگاهی به همین اسناد نشان میدهد که خمینی تا چه اندازه در رابطه با مقامات امنیتی مطیع و تسلیم بوده و با آنچه که در این سالها از وی و اقتدار و ابهت نداشتهاش میگویند، فاصله داشته است و اتفاقاً به علت همین وادادگیها و نشانهای ضعف و تسلیم و ذلتی که از خودش بارز میکرده، دوباره وی را با آنهمه ”رشادتهای سیاسی؟! “با سلام و صلوات به قم و به منزلش بر میگردانند تا بهسر کار درس و مشقش در حوزه برود!
دلیل اثبات این مدعا هم همین بس که:
خمینی حتی بعد از مخالفتش با کاپیتولاسیون هم از ایران تبعید نشد تا وقتی که تلاش کرد از ماجرای 15خرداد و شهدای آن برای خودش سهم قدرت در کابینهٴ شاه بگیرد!
شاید تعجب کنید اما اول این مطلب را بخوانید، سندی است که در کتاب صحیفة نور ج1 ص 97 و 98 هم آمده! خمینی در سخنرانی مورخ 18خرداد 43 گفت: «باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست خوب یکی هم از ما، خوب بدهید این فرهنگ را دست ما، خودمان اداره میکنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم.اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10، 15سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید، وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید…
وزارت اوقاف میخواهید درست کنید، باید وزارت اوقاف از ما باشد نه اینکه شما تعیین کنید…»
باید توجه داشت که سهمخواهی خمینی از کابینه رژیم شاه، پس از قیام 15خرداد صورت میگیرد که در آن، راه هرگونه مبارزه مسالمتآمیز و رفرمیستی با رژیم شاه بهپایان رسیده و از آن پس هر گونه حرکت اصیل مبارزاتی باید در جهت سرنگونی رژیم شاه متمرکز میشد.
خمینی حتی پس از آنهم و در سالگرد 15خرداد در اطلاعیهای تلاش کرد با چشمک و چراغ مجدد به شاه، و با مبرا نشاندادن خود از قضایای پیش آمده، دل شاه را به دست بیاورد. خمینی نوشت: «مأمورین تمام قانونشکنیها را بهشاه نسبت میدهند، اگر اینها صحیح است، باید فاتحه اسلام و ایران و قوانین را خواند، و اگر صحیح نیست و اینها به دروغ، جرمها و قانونشکنیها و اعمال غیرانسانی را بهشاه نسبت میدهند، پس چرا ایشان از خود دفاع نمیکنند؟ تا تکلیف مردم با دولت روشن شود و عمال جرم را بشناسند و در موضع مناسب بهسزای اعمال خود برسانند!» (صحیفه نور» ج1، ص 27).
و اینگونه بود که سرانجام شاه که از سهمخواهیهای خمینی از قدرت، حوصلهاش سر رفته بود، روز 13آبان 43 وی را با یک هواپیمای سی 130 از مهرآباد مستقیماً به شهر ”بورسای“ ترکیه تبعید کرد.
نگاهی به فعالیتهای انقلابی ترین!؟ مرد جهان پس از تبعید
از آبان سال43 که خمینی به ترکیه فرستاده شد، تا یکسال بعد که در بورسای ترکیه بود، وی از هر گونه موضعگیری علیه رژیم شاه بهکلی خودداری کرد.
خمینی روز 13مهر 44 و باز هم تحت عنایات ملوکانه، از ترکیه به نجف که باب طبعش بود ارسال! شد و تا سالها بعد بنا به توصیهٴ ساواک، دربارهٴ اوضاع سیاسی ایران سکوت اختیار کرد. نگاهی به سیاهه فعالیتها و اعلامیههایی که خمینی در آن سالها منتشر کرد، شاهد صحت مدعای این نوشته است.
در سالهای44 و 45 آنچه از پیامهای خمینی در کتابهای تاریخ حکومتی و به قلم امثال ”مورخ السلطنه! “ ثبت شده، سه نامه خصوصی بهمنتظری، نجفیمرعشی است و همچنین یک سخنرانی که تنها سخنرانی او در این سهساله بهحساب میآید. در این سخنرانی، خمینی نهتنها کمترین تعرضی، حتی در حد اشاره، به رژیم شاه ندارد ، بلکه با بهکاربردن عنوانهایی مثل سلاطین اسلام، و پشتیبانی از حمایت ایران و ترکیه و ایران و مصر و نظایر این اشارهها، بهرژیم شاه چراغسبز نشان میدهد.
در سال46تنها موضعگیریهای ثبتشده خمینی، یکی نامهیی است که در پاسخ نامه اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا میفرستد، و دیگری نامهیی است که در تاریخ 27فروردین46 برای هویدا ارسال میکند.
جالب آنکه خمینی در همان نامهاش به هویدا، باز هم از صنعت ادامه ”چشمک و چراغ“ به شاه و هویدا کوتاه نیامده و از جمله نوشته: «آیا علمای اسلام که حافظ استقلال و تمامیت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت دارند؟ آیا حوزههای علمی غیر از خدمت به اسلام و مسلمین و کشورهای اسلامی گناهی دارند؟» ( «صحیفه نور»، ج1، ص132 تا 136)
باید توجه داشت که نامه سال46 خمینی به هویدا، با نامههایی که در سال41 به اسدالله علم مینوشت، متفاوت بود. خمینی به این دلیل به هویدا نامه مینوشت که امور مربوط به او مستقیماً زیر نظر دفتر هویدا انجام میگرفت. رفت و آمد خانواده خمینی از جمله پسرش احمد از ایران به نجف، توسط همین دفتر هویدا تسهیل میشد و آخوندی به نام سید محمد موسوی واعظ شاهعبدالعظیمی رابط خمینی با دفتر هویدا بود.
در فاصله سالهای46 تا 50 موضعگیریهای خمینی ــ بنا به آنچه در کتاب «صحیفه نور»، ج1 آمده ــ عبارتند از
ــ مصاحبه با نماینده الفتح درباره کمک بهمجاهدان الفتح
ــ پیام کوتاه بهدول و ملل اسلامی درباره رابطه با اسراییل
ــ شش نامه خصوصی به آیتالله سعیدی، مطهری، محمدرضا حکیمی و دو پیام به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان.
ــ یک پیام تسلیت بهفضلا و محصلین علوم انسانی در مورد شهادت آیتالله سعیدی.
ــ پیام به زائران حج.
در موضعگیریهای خمینی از هنگام اقامت در نجف تا سال50، دو نکته مهم، قابلتوجه است:
نخست آن که فعالیتهایش بسیار اندک و معدود است. آنقدر که، اگر بگوییم اساساً کنار گود و برکنار از مبارزه مردمی با رژیم شاه بوده، هیچ مبالغه نکردهایم.
دیگر آنکه بهطور علنی و در سطح سیاسی، متعرض اساس حکومت شاه نمیشود.
از اینرو، نسبت بهمهمترین تحولات صحنه سیاسی و رویدادهای مبارزاتی که لاجرم مربوط بهشاه بود، بهکلی ساکت است. از جمله نسبت به تظاهرات مردم تهران و بهویژه تظاهرات بزرگ دانشجویان دانشگاه تهران در سال46 که پس از شهادت جهان پهلوان تختی روی داد، خمینی در خفقان محض بهسر میبرد.
همچنین نسبت بهمراسم مشمئزکننده تاجگذاری شاه که مخارج سرسامآوری بهبهای برباد دادن دارایی مردم ایران، صرف آن شد و نیز در مورد تظاهرات گسترده و پیروزمند دانشجویان در سال48 در اعتراض به گران شدن بلیت اتوبوس شرکت واحد در تهران، که از مهمترین حوادث این سالهاست، خمینی هیچ واکنش صریحی نشان نداد.
اما متقابلاً عملیات مسلحانه فداییان در سیاهکل و شهیدان قهرمان آن را که توسط دژخیمان شاه بهشهادت رسیدند، براحتی و به سرعتی شگفتانگیز تخطئه کرد!
بی گمان مهمترین و سریعترین موضعگیری سیاسی خمینی در تمامی این سالها، همان موضع ننگین او در ضدیت با جنبش سیاهکل بود که در واقع به سرعت به کمک شاه آمد تا به خیال خودش، موج سمپاتی اجتماعی را که با شروع مبارزه مسلحانه، خیزش آغاز کرده بود، بخواباند یا حداقل کم اثر کند. این شاید بزرگترین هدیه خمینی به شاه در آن سالها بود.
همین آخوند حمید روحانی که آن روزها همراه خمینی در نجف بوده، درباره واقعهٴ سیاهکل نوشته:
«در سال1349 گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. مردم که از فشار و ظلم بیحد رژیم جانشان بهلب رسیده بود از این حرکت بهوجد آمدند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در اینجا بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طی نامهیی به اتحادیه دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: "از حادثهآفرینی استعمار در کشورهای اسلامی نظیر حادثه سیاهکل و حوادث ترکیه فریب نخورید و اغفال نشوید»! ( «پا بهپای آفتاب»، ج3، ص163، مصاحبه آخوند حمید روحانی.).
به یاد آورید که این، همان خمینی است که به هویدا مینوشت گناه روحانیان جز مصلحت اندیشی و خیر خواهی برای اسلام و مسلمین و سلاطین اسلامی؟! چه بوده؟ اما وقتی پای مبارزان واقعی عرصه انقلاب پیش میآمد، آنها را مانند شاه و با جملاتی بسا تندتر از شاه و ساواک، عوامل استعمار؟! مینامید!
خمینی در این دوران حتی نسبت به اعدام عاملان ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر رژیم شاه هم (که از قضای روزگار نوعی کاپیتولاسیون را امضا و مقرر کرده بود!) هیچ عکسالعملی ابراز نمیکرد. حال آن که پس از به قدرت رسیدن، دستگاه تبلیغاتی رژیمش از عوامل آن ترور، پیوسته تقدیر میکرد و ترور منصور را واکنشی در برابر تبعید خمینی قلمداد مینمود.
در نظر داشته باشید آن مقطع از تاریخ ایران، همان سالهایی بود که مجاهدین خلق با تمام هستی خود در برابر دیکتاتوری سلطنتی قیام کردند. مجاهدینی که برخلاف خمینی نه در مخالفت با حقوق زنان و اصلاحات ارضی جعلی شاه، بلکه دقیقاً برخلاف خمینی برای احقاق دموکراسی، استقلال و آزادی و برابری، به تنها راهی که باقی مانده بود (یعنی مبارزه مسلحانه) گام گذاشتند.
با شروع مبارزه مسلحانهٴ مجاهدین خلق بود که خمینی اندک اندک از لاک چله نشینی در حوزه و دروس حوزوی و مباحث آداب نجاست و طهارت اندکی خارج شد و تلاش کرد در مقابل رشد روزافزون محبوبیت اجتماعی مجاهدین، دکان و دستگاه آخوندی خودش و منابع خمس و زکاتش را حفظ کند و گرنه که در همان سالها، باد انقلاب او را چون پر کاهی به زبالهدان تاریخ افکنده بود.
آنچه گفته شد تنها بخشی از داستان پیرمرد دجالی بودکه حتی در موج خون شهدای 15خرداد دنبال گرفتن کرسی وزارت فرهنگ و اوقاف از شاه بود! و حتی با رذالتی ”عجیب غریب“ برای وزارتش مدت هم تعیین میکرد که: حداقل بگذار یک 10-15سالی وزارت فرهنگ، اگر قبول نداری! پس حداقل این وزارت اوقاف ناقابل! را به ما آخوندها بدهند بعد اگر ترا راضی نکردیم، ما را عوض کن! (نقل به مضمون. اصل سند این نکته در ابتدای همین مقاله آمده)
ترافیک خبری ایران بالاست
این روزها، فضای سیاسی اجتماعی ایران بهشدت ملتهب و رفت و آمد خبرها هم مانند ترافیک تهران بسیار شلوغ و پر سر و صداست.
جدیدترین خبر نه به گورخوابها بر میگردد و نه مربوط به ردیابی پولهای بابک زنجانی، بلکه مربوط به بنیانگذار نظام، یعنی شخص خمینی است.
داستان برمیگردد بهخاطرات یکی از روحانیان دربارهٴ سازشکاری خمینی با شاه و ساواک در سالهای 40 خورشیدی.
اصل خبر را بخوانید:
خبرنامه حکومتی دانشجویان ایران در تاریخ 13 دی 95 نوشته: چندی است متن گفتگوی فردی ناشناخته به نام میرزا علی آقا خراسانی در شبکههای مجازی دست به دست میشود که در آن برای نخستین بار امام خمینی (ره) را بهعنوان چهرهای سازشکار با ساواک معرفی کردهاند...
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» ؛ این گفتگو در ویژه نامه آیین نکوداشت مرحوم آیتالله العظمی میلانی درج شده است، از اولین ساعتهای برگزاری همایش مذکور، بخشهای گزینش شدهای از گفتگوی جنجالی مذکور بهصورت کاملاً جهت دار، بر خروجی برخی رسانههای حوزوی قرار گرفت.
جناب آقای شیخ میرزا علی آقا خراسانی (همان شیخ علی تهرانی) در ویژه نامه نکوداشت آیتالله العظمی میلانی، مطالبی تأمل برانگیز پیرامون شخصیت و مبارزات امام خمینی بیان نمودهاند. بخشی از متن گفتگوی ایشان به قرار زیر است:
”[وقتی که در سال ۴۲] آقای [امام] خمینی [بعد از تبدیل حبس به حصر خانگی] در منزل آقای روغنی در قیطریه، مستقر شد… همین زمان بود که رئیس وقت ساواک با وزیر کشور، پیش آقای خمینی آمدند و گفتند این سیاست را که چیزی جز دروغ و حیله و خلف وعده و... . نیست، به ما واگذار کنید و بروید سر درس و بحث خودتان! ایشان هم گفته بود ما با این نوع حکومت و سیاست، کاری نداریم و بعد تعهدنامهای را که آورده بودند، امضاء کرده بود.
- این موضوع را آقا مصطفی به خود من گفت و من هم به خدا قسم، به ایشان گفتم صلاح نبود آقای خمینی به ساواک تعهد و امضاء بدهد. همانطوری که آقای قمی امضاء نداد... شگفتآور اینکه بعد از آزادی آقای خمینی که با وساطت مراجع صورت گرفت، آقا مصطفی به من گفت که مراجع و علما در این زمینه نقشی نداشتند؛ بلکه شرایط و اقتضائات بینالمللی، رژیم را وادار کرد که پدرم را آزاد کند و من درک نکردم که چه شرایط بینالمللی وجود داشت که رژیم را به آزادی ایشان مجبور ساخت؟
موضوع دیگری که در همان زمان اتفاق افتاد، این بود که بر اساس انقلاب سفید شاه، قرار بود که انتخابات مجلس برگزار شود که مراجع تهران تحریم کردند؛ اما باز به گفته آقامصطفی، آقای خمینی از تحریم خودداری کرد.»
این، بخشی از آن مصاحبه است که رسانههای حکومتی نقل کردهاند، از مابقی آن البته سخنی نگفتهاند. و ظاهراً همین مقدار هم کافی بوده تا جیرهخواران سفرهٴ خمینی را بهشدت به هم بریزد و باعث گردد تا مورخ السلطنهٴ بیسواد نظام (آخوند حمید روحانی) را به صحنه آورده و با مارک و برچسبهایی مانند مرتد و... که بوی خون میدهند، مردم را از ادامه اینگونه افشاگریها باز دارند.
درحاشیهٴ این خبر و به بهانهٴ انتشار آن، فرصتی است تا در روزهایی که به سالگرد 22بهمن و سالگشت پیروزی انقلاب ضدسلطنتی منتهی میشوند یادی از سارق بزرگ آن انقلاب شکوهمند، خمینی ضدبشر شود.
خمینی آخوند جاهطلبی بود که پس از درگذشت آیتالله بروجردی و در ضدیت مردم با دیکتاتوی شاه، اسمش سر زبانها افتاد گرچه که در همان زمانی که بروجردی مرجع بلامنازع شیعیان بود، وی در سمت پیشکاری و بهعنوان ”امربر“ بروجردی دو بار با شاه ملاقات کرده بود و راه و چاه دربار را به خوبی یادگرفته بود!
پس از آن و بنا به اسنادی که همین چند ماه پیش افشا شد، در جریان مخاصمات سیاسی اولین سالهای دهه 40 خورشیدی، یعنی همان مقطعی که علی امینی بهعنوان یک سیاستمدار وابسته تلاش میکرد، با کمک آمریکا تغییر ناگزیر در ایران را مهندسی کند و شاه را پشت سر بگذارد، درست در همان مقطع خمینی هم در تلاشی مشابه و با نامهنگاری به رئیسجمهور وقت آمریکا، همان راهبرد را دنبال میکرد. نامه رسان خمینی به سفارت آمریکا در تهران هم در همانزمان، آیتالله کمرهای معروف بود (ریز اخبار و اسناد آن ماجرا را میتوانید در اینتر نت و در سایت مجاهد بخوانید).
غرض از یادآوری این نمونه، بیان این نکته است که: خمینی هم مانند تمامی رجال هم دورهٴ خودش، سیاستمدار فاسد و دودوزه بازی بود که به ”موقع“ شلوغ میکرد، به موقع، توبه نامه مینوشت! به موقع به ارباب سیاست جهانی و منطقهیی کانال میزد! قول میداد! قرار میگذاشت! به موقع، درخواست سهم قدرت و... میکرد! و...
نسل امروز طبیعی است که ماجراهای دهه 40 و 50 خورشیدی را ندیده و نشناخته باشد اما خیلیها در دور و برمان هستند که خمینی دهه 60 را به چشم خود دیدهاند و نیک به یاد دارند که پیرمرد دجال، چگونه مرگ بر آمریکا میگفت و همزمان از آمریکا سلاح و مهمات میگرفت!
آخوند مزوری که با استعدادی شگرف در مردم فریبی میتوانست همزمان بگوید اسراییل آنقدر نجس است که اگر دستش را به دریا بزند، دریا نجس میشود اما همزمان در هتل استقلال تهران، نمایندگانش با آمیرام نیر (فرستادهٴ ویژه حکومت اسراییل) بر سر کم و کیف سلاح و مهمات مورد نیاز برای کشتن شیعیان عراق در جنگ ضدمیهنی، چک و چانه بزنند!
رابطهای که حداقل بیشتر از یکسال و نیم ادامه داشته و شرح آن را در سایت مجاهد میتوانید با سند و مدرک بیابید (نگاه کنید به مقاله جعبة سیاه جنگ)
در همین مورد میتوانید حتی به افشاگریهای احمقانهٴ پاسدار حسن عباسی هم نگاه کنید که در اینترنت با صدا و تصویر عباسی موجود است! گرچه که او میخواهد کاسه کوزة فضاحت را روی سر باند رقیبش بشکند.
با این مقدمات شاید نیازی به تکرار سابقه خمینی و سیاستهای مزورانهاش نباشد اما نگاهی دوباره به برخی مقاطع زندگی سیاسی او (با اختصار تمام) در پرتو نکات جدیداً افشا شده، چهرهٴ پلید او را بیشتر نمایان میکند.
شاید باورش سخت باشد اما خمینی از همان ابتدای فعالیتهای سیاسیاش دنبال باز کردن راهی به دل ”معبود“ یعنی قدرت سیاسی و قدرت حکومتی بود و برایش هم اصلاً و ابداً فرقی نمیکرد که شریک خدا باشد یا شیطان!
او فقط چشم بهراه دریافت سهمی از قدرت حکومتی بود و بس! از همینرو در اعمال و اقوالش بهشدت حواسش جمع بود که چهکار بکند و چهکار نکند؟ چه بگوید و چه نگوید؟ بهعنوان نمونه به این سند نگاه کنید:
خمینی در سخنرانی مورخ 11خرداد 41 و با اشاره به جشن 17 دی حکومت، خطاب به اطرافیان شاه با دلسوزی نسبت به اعلیحضرت میگوید: اینها (یعنی این جشنها) وسیلهٴ منفوریت است، منفور نکنید سلطان مملکت را!
در یک مورد دیگر که فوقا هم به آن اشاره شد، احمد پسر خمینی گفته بود پدرش دو نوبت نزد شاه رفته بود تا پیام آیتالله بروجردی را به شاه برساند (کتاب پا به پای آفتاب ج1 ص 64)
موسوی اردبیلی هم از یکبار رفتن خمینی نزد شاه صحبت کرده (همان کتاب پا به پای آفتاب ج 4 ص 200).
صادق خلخالی دژخیم جنایتکار هم گفته بود خمینی دو بار به ملاقات شاه رفته بود. (پا به پای آفتاب ج3 ص 56)
خمینی پیش از کارچاق کنی آیتالله بروجردی، سابقه پیشکار سیاسی آخوند بدنام، کاشانی را در پروندهاش داشت. کاشانی که خود نیز از جنس رجال سیاسی عصر انحطاط (پس از کودتای ضد ملی 28مرداد) بود، با آن شامه تیز ضدانقلابیاش، در حالیکه بر ویرانههای منزل دکتر مصدق خوشرقصی میکرد، دربارهٴ خمینی گفته بود: «تنها کسی که امید است بعد از من به درد ملت ایران بخورد، آقای خمینی است» (بررسی و تحلیل از نهضت امام خمینی. زیرنویس ص 96)
نگاهی به مکاتبات خمینی با دربار در همان سالهای 40، ما و نسل ما را در شناخت بهتر خمینی، بیشتر یاری میکند. به این سند نگاه کنید که چگونه با اعلیحضرت صحبت میکند؟!
تلگرام مورخ 15آبان 41 خمینی به شاه: «... آقای (اسداله) علم از نشر افکار عمومی و... اظهار تظلم آنها به اعلیحضرت... جلوگیری کرده و میکند و برخلاف قانون اساسی، مطبوعات کشور را مختنق کرده و میکند و به وسیلة مأموران در اطراف، ملت مسلمان را که میخواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت و علمای ملت برسانند ارعاب و تهدید میکند…
اینجانب به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه میکنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانهزادی میخواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسی را که ضامن ملیت و سلطنت است با تصویبنامه خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند».
خمینی از این روشنتر نمیتوانست به شاه اظهار ”چاکری و جاننثاری“ کند و تلاش کند زیرآب اسدالله علم را بزند! تا شاید راهی برای خودش در سمت ”مشیر و مشار“ اعلیحضرت همایون شاهنشاه اسلام پناه باز کند!
از آن پیشتر، هنگامی که خمینی کتاب «کشفالاسرار» را مینوشت، همانجا تصریح میکرد که آخوندهای همسنخ خودش هیچوقت با اساس رژیم سلطنتی مخالفت نکردند و «هیچوقت نخواستند اساس حکومت را بههم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آنکه، بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص دادهاند وگرنه با اصل و اساس سلطنت تاکنون از این طبقه، مخالفتی ابراز نشده است» (صحیفة نور ج1 ص 39).
و یا به این سند نگاه کنید تا به عمق دریوزگی خمینی در برابر شاه پی ببرید،
«والله من شنیدهام که سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بیندازد تا بیرونش کنند و لهذا مطلب را معلوم نیست به او برسانند» (صحیفة نور ج1 ص 54 تا 57).
مورخ السلطنهٴ بارگاه خمینی، حمید روحانی در همان کتاب تاریخش نوشته:
«بعد از ماجرای 15خرداد، روز جمعه 11مرداد42 تیمسار پاکروان رئیس سازمان امنیت در عشرت آباد به دیدن خمینی رفت، خمینی به پاکروان گفت: ممکن است در آن نطق (15خرداد) تندرویهایی شده باشد، ولی هرچه بوده جنبهٴ نصیحت داشته است!» (بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی»، ص575). به این میگویند توبه خفتبار خمینی از شکر اضافی که خورده بود!
مرتضی پسندیده برادر خمینی هم مورد دیگری در این حال و هوا از برادر سیاستبازش نوشته و دربارهٴ بازداشت خمینی پس از 15خرداد 42 گفته: توسط دامادمان که معلم مدرسه نظام بوده، به خمینی پیام دادیم شما را بناست امروز آزاد کنند و (تیمسار) پاکروان برای آزادی شما بهآنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل نجاتی ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست و شما صلاح نیست بهآنجا بروید. لذا موافقت نکنید» پسندیده ادامه داده:
من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند. امام در پاسخ نوشتند: "ماراهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و بهمنزل نجاتی برویم. ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم و بعدها باید منزل بگیریم و فعلاً رفتن بهآنجا اشکال ندارد" » (مجلهٴ پاسدار اسلام سال 1367 شمارههای 84 به بعد) نگاهی به همین اسناد نشان میدهد که خمینی تا چه اندازه در رابطه با مقامات امنیتی مطیع و تسلیم بوده و با آنچه که در این سالها از وی و اقتدار و ابهت نداشتهاش میگویند، فاصله داشته است و اتفاقاً به علت همین وادادگیها و نشانهای ضعف و تسلیم و ذلتی که از خودش بارز میکرده، دوباره وی را با آنهمه ”رشادتهای سیاسی؟! “با سلام و صلوات به قم و به منزلش بر میگردانند تا بهسر کار درس و مشقش در حوزه برود!
دلیل اثبات این مدعا هم همین بس که:
خمینی حتی بعد از مخالفتش با کاپیتولاسیون هم از ایران تبعید نشد تا وقتی که تلاش کرد از ماجرای 15خرداد و شهدای آن برای خودش سهم قدرت در کابینهٴ شاه بگیرد!
شاید تعجب کنید اما اول این مطلب را بخوانید، سندی است که در کتاب صحیفة نور ج1 ص 97 و 98 هم آمده! خمینی در سخنرانی مورخ 18خرداد 43 گفت: «باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست خوب یکی هم از ما، خوب بدهید این فرهنگ را دست ما، خودمان اداره میکنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم.اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10، 15سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید، وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید…
وزارت اوقاف میخواهید درست کنید، باید وزارت اوقاف از ما باشد نه اینکه شما تعیین کنید…»
باید توجه داشت که سهمخواهی خمینی از کابینه رژیم شاه، پس از قیام 15خرداد صورت میگیرد که در آن، راه هرگونه مبارزه مسالمتآمیز و رفرمیستی با رژیم شاه بهپایان رسیده و از آن پس هر گونه حرکت اصیل مبارزاتی باید در جهت سرنگونی رژیم شاه متمرکز میشد.
خمینی حتی پس از آنهم و در سالگرد 15خرداد در اطلاعیهای تلاش کرد با چشمک و چراغ مجدد به شاه، و با مبرا نشاندادن خود از قضایای پیش آمده، دل شاه را به دست بیاورد. خمینی نوشت: «مأمورین تمام قانونشکنیها را بهشاه نسبت میدهند، اگر اینها صحیح است، باید فاتحه اسلام و ایران و قوانین را خواند، و اگر صحیح نیست و اینها به دروغ، جرمها و قانونشکنیها و اعمال غیرانسانی را بهشاه نسبت میدهند، پس چرا ایشان از خود دفاع نمیکنند؟ تا تکلیف مردم با دولت روشن شود و عمال جرم را بشناسند و در موضع مناسب بهسزای اعمال خود برسانند!» (صحیفه نور» ج1، ص 27).
و اینگونه بود که سرانجام شاه که از سهمخواهیهای خمینی از قدرت، حوصلهاش سر رفته بود، روز 13آبان 43 وی را با یک هواپیمای سی 130 از مهرآباد مستقیماً به شهر ”بورسای“ ترکیه تبعید کرد.
نگاهی به فعالیتهای انقلابی ترین!؟ مرد جهان پس از تبعید
از آبان سال43 که خمینی به ترکیه فرستاده شد، تا یکسال بعد که در بورسای ترکیه بود، وی از هر گونه موضعگیری علیه رژیم شاه بهکلی خودداری کرد.
خمینی روز 13مهر 44 و باز هم تحت عنایات ملوکانه، از ترکیه به نجف که باب طبعش بود ارسال! شد و تا سالها بعد بنا به توصیهٴ ساواک، دربارهٴ اوضاع سیاسی ایران سکوت اختیار کرد. نگاهی به سیاهه فعالیتها و اعلامیههایی که خمینی در آن سالها منتشر کرد، شاهد صحت مدعای این نوشته است.
در سالهای44 و 45 آنچه از پیامهای خمینی در کتابهای تاریخ حکومتی و به قلم امثال ”مورخ السلطنه! “ ثبت شده، سه نامه خصوصی بهمنتظری، نجفیمرعشی است و همچنین یک سخنرانی که تنها سخنرانی او در این سهساله بهحساب میآید. در این سخنرانی، خمینی نهتنها کمترین تعرضی، حتی در حد اشاره، به رژیم شاه ندارد ، بلکه با بهکاربردن عنوانهایی مثل سلاطین اسلام، و پشتیبانی از حمایت ایران و ترکیه و ایران و مصر و نظایر این اشارهها، بهرژیم شاه چراغسبز نشان میدهد.
در سال46تنها موضعگیریهای ثبتشده خمینی، یکی نامهیی است که در پاسخ نامه اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا میفرستد، و دیگری نامهیی است که در تاریخ 27فروردین46 برای هویدا ارسال میکند.
جالب آنکه خمینی در همان نامهاش به هویدا، باز هم از صنعت ادامه ”چشمک و چراغ“ به شاه و هویدا کوتاه نیامده و از جمله نوشته: «آیا علمای اسلام که حافظ استقلال و تمامیت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت دارند؟ آیا حوزههای علمی غیر از خدمت به اسلام و مسلمین و کشورهای اسلامی گناهی دارند؟» ( «صحیفه نور»، ج1، ص132 تا 136)
باید توجه داشت که نامه سال46 خمینی به هویدا، با نامههایی که در سال41 به اسدالله علم مینوشت، متفاوت بود. خمینی به این دلیل به هویدا نامه مینوشت که امور مربوط به او مستقیماً زیر نظر دفتر هویدا انجام میگرفت. رفت و آمد خانواده خمینی از جمله پسرش احمد از ایران به نجف، توسط همین دفتر هویدا تسهیل میشد و آخوندی به نام سید محمد موسوی واعظ شاهعبدالعظیمی رابط خمینی با دفتر هویدا بود.
در فاصله سالهای46 تا 50 موضعگیریهای خمینی ــ بنا به آنچه در کتاب «صحیفه نور»، ج1 آمده ــ عبارتند از
ــ مصاحبه با نماینده الفتح درباره کمک بهمجاهدان الفتح
ــ پیام کوتاه بهدول و ملل اسلامی درباره رابطه با اسراییل
ــ شش نامه خصوصی به آیتالله سعیدی، مطهری، محمدرضا حکیمی و دو پیام به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان.
ــ یک پیام تسلیت بهفضلا و محصلین علوم انسانی در مورد شهادت آیتالله سعیدی.
ــ پیام به زائران حج.
در موضعگیریهای خمینی از هنگام اقامت در نجف تا سال50، دو نکته مهم، قابلتوجه است:
نخست آن که فعالیتهایش بسیار اندک و معدود است. آنقدر که، اگر بگوییم اساساً کنار گود و برکنار از مبارزه مردمی با رژیم شاه بوده، هیچ مبالغه نکردهایم.
دیگر آنکه بهطور علنی و در سطح سیاسی، متعرض اساس حکومت شاه نمیشود.
از اینرو، نسبت بهمهمترین تحولات صحنه سیاسی و رویدادهای مبارزاتی که لاجرم مربوط بهشاه بود، بهکلی ساکت است. از جمله نسبت به تظاهرات مردم تهران و بهویژه تظاهرات بزرگ دانشجویان دانشگاه تهران در سال46 که پس از شهادت جهان پهلوان تختی روی داد، خمینی در خفقان محض بهسر میبرد.
همچنین نسبت بهمراسم مشمئزکننده تاجگذاری شاه که مخارج سرسامآوری بهبهای برباد دادن دارایی مردم ایران، صرف آن شد و نیز در مورد تظاهرات گسترده و پیروزمند دانشجویان در سال48 در اعتراض به گران شدن بلیت اتوبوس شرکت واحد در تهران، که از مهمترین حوادث این سالهاست، خمینی هیچ واکنش صریحی نشان نداد.
اما متقابلاً عملیات مسلحانه فداییان در سیاهکل و شهیدان قهرمان آن را که توسط دژخیمان شاه بهشهادت رسیدند، براحتی و به سرعتی شگفتانگیز تخطئه کرد!
بی گمان مهمترین و سریعترین موضعگیری سیاسی خمینی در تمامی این سالها، همان موضع ننگین او در ضدیت با جنبش سیاهکل بود که در واقع به سرعت به کمک شاه آمد تا به خیال خودش، موج سمپاتی اجتماعی را که با شروع مبارزه مسلحانه، خیزش آغاز کرده بود، بخواباند یا حداقل کم اثر کند. این شاید بزرگترین هدیه خمینی به شاه در آن سالها بود.
همین آخوند حمید روحانی که آن روزها همراه خمینی در نجف بوده، درباره واقعهٴ سیاهکل نوشته:
«در سال1349 گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. مردم که از فشار و ظلم بیحد رژیم جانشان بهلب رسیده بود از این حرکت بهوجد آمدند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در اینجا بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طی نامهیی به اتحادیه دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: "از حادثهآفرینی استعمار در کشورهای اسلامی نظیر حادثه سیاهکل و حوادث ترکیه فریب نخورید و اغفال نشوید»! ( «پا بهپای آفتاب»، ج3، ص163، مصاحبه آخوند حمید روحانی.).
به یاد آورید که این، همان خمینی است که به هویدا مینوشت گناه روحانیان جز مصلحت اندیشی و خیر خواهی برای اسلام و مسلمین و سلاطین اسلامی؟! چه بوده؟ اما وقتی پای مبارزان واقعی عرصه انقلاب پیش میآمد، آنها را مانند شاه و با جملاتی بسا تندتر از شاه و ساواک، عوامل استعمار؟! مینامید!
خمینی در این دوران حتی نسبت به اعدام عاملان ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر رژیم شاه هم (که از قضای روزگار نوعی کاپیتولاسیون را امضا و مقرر کرده بود!) هیچ عکسالعملی ابراز نمیکرد. حال آن که پس از به قدرت رسیدن، دستگاه تبلیغاتی رژیمش از عوامل آن ترور، پیوسته تقدیر میکرد و ترور منصور را واکنشی در برابر تبعید خمینی قلمداد مینمود.
در نظر داشته باشید آن مقطع از تاریخ ایران، همان سالهایی بود که مجاهدین خلق با تمام هستی خود در برابر دیکتاتوری سلطنتی قیام کردند. مجاهدینی که برخلاف خمینی نه در مخالفت با حقوق زنان و اصلاحات ارضی جعلی شاه، بلکه دقیقاً برخلاف خمینی برای احقاق دموکراسی، استقلال و آزادی و برابری، به تنها راهی که باقی مانده بود (یعنی مبارزه مسلحانه) گام گذاشتند.
با شروع مبارزه مسلحانهٴ مجاهدین خلق بود که خمینی اندک اندک از لاک چله نشینی در حوزه و دروس حوزوی و مباحث آداب نجاست و طهارت اندکی خارج شد و تلاش کرد در مقابل رشد روزافزون محبوبیت اجتماعی مجاهدین، دکان و دستگاه آخوندی خودش و منابع خمس و زکاتش را حفظ کند و گرنه که در همان سالها، باد انقلاب او را چون پر کاهی به زبالهدان تاریخ افکنده بود.
آنچه گفته شد تنها بخشی از داستان پیرمرد دجالی بودکه حتی در موج خون شهدای 15خرداد دنبال گرفتن کرسی وزارت فرهنگ و اوقاف از شاه بود! و حتی با رذالتی ”عجیب غریب“ برای وزارتش مدت هم تعیین میکرد که: حداقل بگذار یک 10-15سالی وزارت فرهنگ، اگر قبول نداری! پس حداقل این وزارت اوقاف ناقابل! را به ما آخوندها بدهند بعد اگر ترا راضی نکردیم، ما را عوض کن! (نقل به مضمون. اصل سند این نکته در ابتدای همین مقاله آمده)