728 x 90

این همه ابتذال را از کجا آورده‌یی؟

حقیقتاً لازم است روی این طبیعت انسانی یک رنگ شفاف خوبی زده شود و مخصوصاً در تغییر دادن حالت و قیافه برای ریاکاری و گول زدن، دارای یک مهارت کامل بود. (نیکولا ماکیاولی)

به مصداق «در جامعه‌یی که آزادی نیست، همه‌چیز سیاسی می‌شود»، باید گفت «هر جا آزادی نیست، همه‌چیز مبتذل می‌شود». این دو مصداقِ مترادف را با ظرافت‌بینیِ حکیم سنایی غزنوی، در ایران کنونی این‌طور می‌خوانیم:
ریشک و حالک ثناجویی
کبرک و عجبک زبان‌دانی
چه همه روز، بهر مشتی دون
ژاژخایی و ریش‌ جنبانی
از سیاست‌پیشگی و سیاست‌بازی که بگذریم، داشتن «شعور سیاسی»، یک ضرورت ناگزیر برای جامعه ایران شده است. مردم ایران این ضرورت را در حاکمیت ضد آزادی خمینی و میراث‌داران آخوندی‌اش، تجربه‌آموزی کرده‌اند؛ مردمی که زیر و بالای شیخان نظام ولایی را با تمثیل‌ها و تعبیرها، نقل محفل‌آرایی‌شان کرده و می‌کنند. از طرفی اما این ضرورت از این در می‌آید که به‌واقع «در جامعه‌یی که فقر هست و آزادی نیست، همه‌چیز سیاسی می‌شود». در سیاست هم، همیشه ترازویی هست که باید مدام شاهین شود؛ و اسمش «تعادل قوا» است.

ابتذالی پروردهٴ تعادل قوا
تعادل قوا در قامت آخوند خمینی‌پرورده که «حاکمیت، از اوجب واجبات» ش است، در هر «ریش‌جنبانی» و «دم‌جنبانیِ» انتخاباتی، از شکل متعارفش خروج می‌کند تا ماهیت ذاتی‌اش را بروز دهد. از آنجاکه «ذات»، مجموع وجوه و خصائل و ویژگی‌های شخص است، از این‌رو، «تعادل قوا» در ذات این نحله از آخوندهاست که مردم ایران به‌طور خاص از بهمن 57 تاکنون، زیر و بالایشان را نقد سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و صنفی کرده و می‌کنند.
انواع این ظرافت‌بینی و نقدها را که بر روی صفحه شطرنج تاریخی ـ سیاسی ـ اجتماعی ـ اخلاقیِ ایران بریزیم، حاصل آنچه می‌بینیم، این است: یک عمر ابتذال، یک عمر رمـالی، یک عمر دین‌فروشی، یک عمر زالوگری، یک عمر خدافروشی، یک عمر دست در زر و زور و روی در تزویر داشتن، یک عمر بوزینه‌گی بر منابر، یک عمر جوفروشی و گندم‌نمایی، تمام عمر دجالگری در سیرک مبتذل دین و سیاست، همه عمر در ریـا...
حالا این «ذات» زالو‌زی و انحصارجو و مبتذل، وقتی پا در دایرهٴ قدرت سیاسی می‌گذارد، همان خمینی است که حکومت، «اوجب واجبات» ش می‌شود و برای «اوجب» ش، سلطه مطلق ولایت‌فقیه پهن می‌کند. دست‌آموزانش هم در «تعادل قوا» ی انتخاباتی، «ریش‌جنبانی» برای دختران و زنان ایرانی می‌کنند. همان دختران و زنانی که در شکنجه شدن و اعدام گشتن، مساوی‌ترین حقوق را با مردان دارند. همان دختران و زنانی که زندگی ثانیه‌مره‌شان منکوب افسارگسیخته‌ترین سرکوب و تنگنا و حصار است. همان دختران و زنانی که در لجام‌دریدگی‌های فکر حوزوی، دست دوم‌اند و ناقص‌العقل، ظریف، حساس و وسیلهٴ بهره‌جویی آخوند و مایملک شیخ ریا و بردهٴ فکری خمینیان ادوار تاریخ ایران. همان دختران و زنانی که قربانی اسیدپاشی‌یی هستند که محصول رواج زن‌ستیزی ولایت‌فقیه و عمله و اکره این نحله است. حالا می‌خواهد همین پتانسیل فشرده و مهیای سرنگونی را قربانی تعادل قوای دایرهٴ ولایت‌فقیه‌ کند. معلوم است عده‌یی هم قربانی ابتذال تعادل قوای «ریش‌جنبانی» می‌شوند و هیزم‌کش تنور شیادی و جلادی می‌گردند...

«دین و دولت چو با هم آمیزند    اقتداری عجب برانگیزند
گر به شمشیر سبحه گردد یار   خوش ز خصمان برآورند دمار
یک تن ار دم زند ز آزادی             ـ که بود نعمتی خدادادی ـ ،
طعمه طعن مؤمنین! افتد          داغ کفرش چو بر جبین افتد
واجب‌اللعنه آید و مردود زود از کنده‌اش برآید دود
نو شود راه و رسم شدادی گم شود نام نحس آزادی» (علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، منظومه بلند «شیخ ریـا»)

همت عالی و عزم متین
اما چه توان کرد زمانه را که دور گردونش پس از چرخه‌های خون و رنج دختران و زنان ایران و پیشتازان وفادار آرمان آزادی، «شام سیه» ابتذال آخوندی را به جانب افتخار «صبح سپید» گرائیده‌اند؟
«زنگار با سنگ مرمر چه تواند کرد
یا غل و زنجیر با توفان؟» (یانیس ریتسوس، شاعر نامی یونان)
چه توان کرد شعور زمانه را که دیگر «عجبک زبان‌دانی» و «ریش‌جنبانی» شیاد و جلاد را «خزف» می‌بیند و بازار دجالیِ «شیخ ریا» خریدار ندارد. ولی‌فقیه چه تواند کرد که «خزف» ِ ابتذال و زهدفروشی، نتوانسته بازار «لعل» ِ آزادیخواهی مردم و مقاومت ایران را بشکند؟ (1)
چه توان کرد حافظة تاریخی، همت عالی و عزم متین مردم و مقاومت ایران را که در بازار رأی‌خری جلاد فرزندانشان، سیل آثار جنایت قرن در تابستان 67 را به بارگاه و خرگاه ولایت‌فقیه و باندهایش سرازیر کرده و خودشان ـ حتی در تعادل قوای انتخاباتی ـ به فکر حسابرسی از رئیسیِ جلاد افتاده‌اند؟
آری، «در جامعه‌یی که آزادی نیست، همه‌چیز سیاسی می‌شود» و ابتذال، مصداق دقیق سیاسی‌کاری و نمایش‌بازی و سیرک انتخاباتی نظام ولایی‌ست که «چون نیک بنگری، همه تزویر می‌کنند». این همه ابتذال از ذات زن‌ستیز و ضد آزادیِ فکر و نظامی در می‌آید که در تهی‌گاه قرون وسطایی‌اش، هیچ سنخیت و همگرایی با دموکراسی، رأی و انتخابات نداشته و ندارد. از این‌رو قربانیان مغبون‌گشته را هیزم‌کش تنور شیاد و جلاد می‌کند. اما چه توان کرد با شعور زمانه که:
«عنقا شکار کس نشود، دام بازچین
کان‌جا همیشه باد به دست است دام را»
***
«خط ساقی گر از این‌گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد»
***
«مرغ زیرک به درِ خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم، رسم این است
که چو صبحی بدمد، در پی‌اش افتد شامی»
                                                      (حافظ) 
 
س.ع.نسیم
22فروردین 96
 
 (1) روزگاری در قرن هشتم خورشیدی که زمانهٴ استیلای ریاکاران، محتسبان و زهدفروشان در خطة فارس بود، حافظ آزادیخواه، اندیشمند و نکته‌سنج در حصار دجالگریِ آخوندیِ زمانه، از روی دلتنگی، کلک قلمش را زبان زمانه کرد که: «جای آن است که خون موج زند در دل لعل ــ زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش»

خزف: یکدیگر را در معامله فریب دادن و مغبون ساختن، زیانکاری، افسوس و پشیمانی (فرهنگ عمید)
                                    
                        
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/43e2ddc2-2f75-4ccc-ad9b-b90fca4b62bf"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات