پرسشی این روزها میچرخد؟ چه شد که ناگهان ملت ایران به خروش در آمد؟
چه شد که آن سکوتها به فریاد تبدیل شد؟ و خشم شعله کشید؟
به راستی آیا شما غافلگیر نشدید؟
به راستی آیا این خروشها خود به خودی بود؟
آیا وقتی در ایام و ماهها و سالهای گذشته، آه و فغانها را میشنیدیم، وقتی که موشکبارانها را به قرارگاههای رزمندگان مقاومت میشنیدیم،
وقتی خبر شهادتهای مجاهدین را میشنیدیم،
وقتی خبر اعدامهای ده تا ده تا و بیست تا بیست تای هموطنان را میشنیدیم... .
وقتی خبر دارو ندادن به زندانیان و جلوگیری از معالجه آنها را میشندیم...
وقتی خبر پرداخت نشدن حقوق هیجده ماهه کارگران را میخواندیم و درست در همان حال خبر ارسال کشتیهای سلاح به یمن میرسید...
وقتی خبر اعدام ریحانهها را میخواندیم... وقتی خبر خودکشیها میرسید... وقتی خبر کلیه فروشیها... و ووو هزار وقتی دیگر را خودتان به این فهرست اضافه کنید... .
و بغض گلویمان را میگرفت، و با خود میگفتیم خدایا پس کو نصرت خدا، ... پس کجاست خشم مردم، .. پس کجاست انقلاب...
شاید نمیدانستیم که در این چهاردهه، آبی دارد به نقطهٴ جوش میرسد.
آب انقلاب. آب دریای خشم مردم. دریای آگاهی و درد مردم. و درک ضرورت تغییر. و این آب به راستی با چه آتشی گرم میشد؟ با آتش آه مظلومان. با داغی خون انقلابیون. مجاهدین. مبارزین. با داغی اشک مادران و پدران. با شعلههای سرخ جنگ خانمانسوز ضدمیهنی. با شعلههای خشم دیدگان مردم ستمدیده تحت ستم مضاعف. و... . بسیار میتوان گفت...
البته بهتر است که بهجای آب بگوییم خونی. آبی به جوش نمیآمد. بلکه خونی به جوش میآمد. خونی که در رگان میجوشید. خونی که در کف خیابانها میریخت. از رگهای آگاهترین جوانان. و از اولین روزها از رگ پاکترینها ریخت. و بعد در پایگاههای ایستادگی در برابر ولیفقیه ریخت و بعد در زندانها روی تختهای شکنجه ریخت و بعد در روی دارها در رگها منعقد شد، و به زیر خاک رفت. بعد در میادین نبرد در آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان بر صخرهها و جادهها و تنگهها ریخت؛ و بعد در زندانها در رگان زندانیانی همچون حجتها و ولی اللهها و صارمیها و حاج آقاییها و زندانیان بلوچ و کرد و فرزادها و شیرین علم هولیها... و صدها زندانی بلوچ دیگر... .
خونی که در کوی دانشگاه از مغزهای باتونخوردهی دانشجویان فوران میکرد... در کف خیابانها از پیکر ترانهها و نداها و سهرابها میریخت...
خونی که بر نخهای لبهای دوختهی زندانیان خشک شد. در رگهای اعتصابکنندگان به آرامی حرکت کرد. اما پیاپی پیام من ایستادهام داد..
خونی که در قرارگاههای اشرف و لیبرتی از جانهای موشک خورده بر تیوالها شتک شد و به دیوارها پاشید.
خونی که در اشرف از سرهای گلوله خوردهی مجاهدین دست بسته فوران کرد و بر خاک داغ اشرف ریخت...
و خونی که در جانهای داغ هزاران هزار پناهنده در سراسر دنیا میجوشید و فریاد میشد و وجدانهای یخ بستهی مماشاتگران را آب میکرد... و دنیا را به حقانیت مقاومت ایران متوجه میساخت.
بله! به جوش آمدن خون این انقلاب، با رنج مقاومتی سراسری بوده است که در آن همه رنج بردهاند، همه سوختهاند، اما مقاومتی بوده است که در پیشاپیش این خلق سینه سپر کرده، آرامش و زندگی را بر خود حرام کرده پذیرای همهٴ تیغها و تهمتها و تبرها و خطرها و شلیکها و دامها شده تا این روز برسد. چرا که به باطل بودن این حاکمیت ایمان داشته؛ با فریبهای اصلاح طلبی شیادان گول نخورده؛ از تهمتهای پیمودن راه حق نترسیده. هر آنچه ضروری بوده است به آن دست یازیده و از فدا کردن و پرداخت بهای آن و از جانبازی و خطر کردن هراسی به دل راه نداده است.
هربار ضربه خورده است دوباره برخاسته دوباره پرچم را به دست گرفته و کمر راست کرده و پیش تاخته است. به کنج عافیت و به پشت جبهههای خوش نشینی عقب ننشسته است. و فرصتطلبی و خیانت و موج سواری را ننگ خود دانسته و از آن همواره پرهیز کرده است. صدق و فدا را سرلوحة رزم و کار خود دانسته است. و در این مسیر هیچ برای خود نخواسته است. جز آزادی خلق قهرمان ایران.
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان، ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی... ..
اینچنین، زخمهای خیانتهای گذشته و زخم خیانت خمینی و آخوندها نیز التیام مییابد و ملتی دوباره برای آزادی خود و ساختن ایرانی آزاد و آباد برمیخیزد.
چه شد که آن سکوتها به فریاد تبدیل شد؟ و خشم شعله کشید؟
به راستی آیا شما غافلگیر نشدید؟
به راستی آیا این خروشها خود به خودی بود؟
آیا وقتی در ایام و ماهها و سالهای گذشته، آه و فغانها را میشنیدیم، وقتی که موشکبارانها را به قرارگاههای رزمندگان مقاومت میشنیدیم،
وقتی خبر شهادتهای مجاهدین را میشنیدیم،
وقتی خبر اعدامهای ده تا ده تا و بیست تا بیست تای هموطنان را میشنیدیم... .
وقتی خبر دارو ندادن به زندانیان و جلوگیری از معالجه آنها را میشندیم...
وقتی خبر پرداخت نشدن حقوق هیجده ماهه کارگران را میخواندیم و درست در همان حال خبر ارسال کشتیهای سلاح به یمن میرسید...
وقتی خبر اعدام ریحانهها را میخواندیم... وقتی خبر خودکشیها میرسید... وقتی خبر کلیه فروشیها... و ووو هزار وقتی دیگر را خودتان به این فهرست اضافه کنید... .
و بغض گلویمان را میگرفت، و با خود میگفتیم خدایا پس کو نصرت خدا، ... پس کجاست خشم مردم، .. پس کجاست انقلاب...
شاید نمیدانستیم که در این چهاردهه، آبی دارد به نقطهٴ جوش میرسد.
آب انقلاب. آب دریای خشم مردم. دریای آگاهی و درد مردم. و درک ضرورت تغییر. و این آب به راستی با چه آتشی گرم میشد؟ با آتش آه مظلومان. با داغی خون انقلابیون. مجاهدین. مبارزین. با داغی اشک مادران و پدران. با شعلههای سرخ جنگ خانمانسوز ضدمیهنی. با شعلههای خشم دیدگان مردم ستمدیده تحت ستم مضاعف. و... . بسیار میتوان گفت...
البته بهتر است که بهجای آب بگوییم خونی. آبی به جوش نمیآمد. بلکه خونی به جوش میآمد. خونی که در رگان میجوشید. خونی که در کف خیابانها میریخت. از رگهای آگاهترین جوانان. و از اولین روزها از رگ پاکترینها ریخت. و بعد در پایگاههای ایستادگی در برابر ولیفقیه ریخت و بعد در زندانها روی تختهای شکنجه ریخت و بعد در روی دارها در رگها منعقد شد، و به زیر خاک رفت. بعد در میادین نبرد در آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان بر صخرهها و جادهها و تنگهها ریخت؛ و بعد در زندانها در رگان زندانیانی همچون حجتها و ولی اللهها و صارمیها و حاج آقاییها و زندانیان بلوچ و کرد و فرزادها و شیرین علم هولیها... و صدها زندانی بلوچ دیگر... .
خونی که در کوی دانشگاه از مغزهای باتونخوردهی دانشجویان فوران میکرد... در کف خیابانها از پیکر ترانهها و نداها و سهرابها میریخت...
خونی که بر نخهای لبهای دوختهی زندانیان خشک شد. در رگهای اعتصابکنندگان به آرامی حرکت کرد. اما پیاپی پیام من ایستادهام داد..
خونی که در قرارگاههای اشرف و لیبرتی از جانهای موشک خورده بر تیوالها شتک شد و به دیوارها پاشید.
خونی که در اشرف از سرهای گلوله خوردهی مجاهدین دست بسته فوران کرد و بر خاک داغ اشرف ریخت...
و خونی که در جانهای داغ هزاران هزار پناهنده در سراسر دنیا میجوشید و فریاد میشد و وجدانهای یخ بستهی مماشاتگران را آب میکرد... و دنیا را به حقانیت مقاومت ایران متوجه میساخت.
بله! به جوش آمدن خون این انقلاب، با رنج مقاومتی سراسری بوده است که در آن همه رنج بردهاند، همه سوختهاند، اما مقاومتی بوده است که در پیشاپیش این خلق سینه سپر کرده، آرامش و زندگی را بر خود حرام کرده پذیرای همهٴ تیغها و تهمتها و تبرها و خطرها و شلیکها و دامها شده تا این روز برسد. چرا که به باطل بودن این حاکمیت ایمان داشته؛ با فریبهای اصلاح طلبی شیادان گول نخورده؛ از تهمتهای پیمودن راه حق نترسیده. هر آنچه ضروری بوده است به آن دست یازیده و از فدا کردن و پرداخت بهای آن و از جانبازی و خطر کردن هراسی به دل راه نداده است.
هربار ضربه خورده است دوباره برخاسته دوباره پرچم را به دست گرفته و کمر راست کرده و پیش تاخته است. به کنج عافیت و به پشت جبهههای خوش نشینی عقب ننشسته است. و فرصتطلبی و خیانت و موج سواری را ننگ خود دانسته و از آن همواره پرهیز کرده است. صدق و فدا را سرلوحة رزم و کار خود دانسته است. و در این مسیر هیچ برای خود نخواسته است. جز آزادی خلق قهرمان ایران.
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان، ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی... ..
اینچنین، زخمهای خیانتهای گذشته و زخم خیانت خمینی و آخوندها نیز التیام مییابد و ملتی دوباره برای آزادی خود و ساختن ایرانی آزاد و آباد برمیخیزد.