از ظلم و ستم اعمالشده از سوی طبقات حاکم بر رنجبران و تهیدستان نمیشود بلافاصله یک انقلاب همهجانبه و تودهیی را انتظار داشت، یعنی غلیان شرایط عینی با هر درجه و شدت و حدتی، لزوماً و حتماً یک انقلاب اجتماعی را نتیجه نخواهد داد.
هر چه فاصله طبقاتی بین فقیر و غنی زیاد باشد، هر چه شدت سرکوب بالاتر رود و حیطهٔ بیشتری از زندگی خصوصی و عمومی مردم را فرا گیرد، هر چه آمار اعدامها رکورد بزند و سرهای بیشتری از بیگناهان را بالای دار ببرد و به هر میزان که اعتراضات اقشار مختلف اجتماعی فراگیر شود، در نهایت تا عامل انفجاری و جرقهٔ مورد نیاز زیر بشکه خشم تودهها قرار نگیرد، هیچ تضمینی برای قیام و انقلاب وجود ندارد و باید به انتظار سیر حوادث نشست و اسیر روند تصادفی و خودبهخودی اوضاع و احوال شد.
در این حال نیز حتی اگر، اگر بنا به رویدادی غیرمترقبه یا هر دلیل دیگری مثل حمله خارجی شاهد تحولی عظیم در قد و قوارهٔ یک انقلاب باشیم، جبراً و ضرورتاً این نیروهای انقلابی و بالنده نیستند که قدرت را در دست میگیرند و باز این بخت و اقبال است که سرنوشتها را رقم میزند. آن هم که غالباً با فرصتطلبان و میوهچینان است و نه محرومان و استثمارشوندگان.
نمونههای انبوه در تاریخ صد ساله اخیر میهن ما همچون آیینه عبرتی در پیش روی ماست که از پس صد سال ِخونین و پر رنج و شکنج مردم ما چه بهرهای برده و به کجا رسیدهاند.
از اولین سال قرن چهاردهم شمسی، سایه شوم و سنگین رضاخان بر تاریخ ایران سایه افکند و تمام دستآوردهای مشروطه را یک جا بر باد داد. همه گلهایی که در بهار مشروطه روییده بود و همهٔ آن فضای عطرآگین و باز ِسیاسی و شکوفایی احزاب و نشریات و مطبوعات ِآزاد، گرفتار چنان خزانی شد که تا سالها جز پژمردگی و سانسور و زندان خبری نبود. هر آزادیخواه و بزرگمردی به دام میافتاد و صدایش در زندان و تبعید و تنهایی خفه میشد. وقتی هم که استعمار، پدر ِدیکتاتور را میبرد ـ که خود آورده بود - پسر ِخودکامه را به جایش مینهاد. نتیجهٔ تداوم سلطنت پهلویها تا ۵۷ سال از قرن گذشته، سیاهی و تباهی کامل بود. پس از آن هم که شیخ از راه رسید و در فقدان یک رهبری انقلابی، انقلاب را ربود. مابقی قرن را لگدمال سم پاسداران خود کرد و بر سر ایران و ایرانی آمد آنچه آمد و شد آنچه شد.
اگر هم در نیمهٔ دوم قرن گذشته و از سالهای دههٔ پنجاه بهتدریج سازمانهای انقلابی همچون فداییها و مجاهدین شکل گرفتند و شرایط ذهنی جامعه یعنی تشکیلات رهبریکننده برای انقلابی ریشهیی و عمیق نضج گرفت، اما شاه و شیخ آن قدر از مبارزان کشتند که هرگز امکان پیوند عمیق و ناگسستنی بین دو عامل عینی و ذهنی تا آخرین سالهای سدهٔ شمسی گذشته میسر نشد و آن دو همچون طفل و دایهاش دههها از هم جدا ماندند.
تا اینکه به یمن فداکاری چندین نسل پرشور و از خود گذشته، بهتدریج آموزشها و پاکبازیهای پیشآهنگ انقلابی به میان جوانان رفت و قیامهای سراسری از نارضایتیهای اجتماعی سر بر آورد. شکوفید و جوشید.
انقلاب در راه است...
بنا بر این پیوند خجسته بین شرایط عینی و عوامل ذهنی است که اینک در آغاز سال جدید ۱۴۰۳ مقاومت سازمانیافته و «پراتیکهای انقلابی در ۳۱ استان کشور» به اندازهای گسترش یافته است که:
کارزار نوروزی از سوی واحدهای مقاومت با انواع ابتکارات سکوتشکن و فعالیتهای تبلیغی حتی قبل از تحویل سال آغاز گشته است.
در سفرههای هفتسین، «سرنگونی» در فراز همه سینها قرار گرفته و تبدیل به باوری عمومی شده است.
تنوع اشکال مقاومت، نبرد مردم ایران علیه استبداد را در همه جبههها منتشر کرده است.
پیام رهبران مقاومت، آٰٰذینبخش پلها، خیابانها و دیوارهای شهرها شده است که: «بهاران آزادی ایرانزمین در راه است»؛ «قیام خاموشی نمیپذیرد، به کارزار نوروزی برخیزید»؛ «بهار انقلاب دموکراتیک مردم ایران حتمی است» و...
فراگیری شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» خبر از بلوغ آگاهی تودهیی در جلوگیری از انحراف قیام میدهد.
شعار «زن، مقاومت و آزادی» در قامت یکی از شعارهای محور جنبش، نویدبخش پیشتازی زنان آزاده میهن شده است.
اینگونه، عامل ذهنی و همان رهبری سرشار از ایمان و امید به پیروزی قطعی انقلاب و شکست ارتجاع، خود را در همه شهرهای ایران ترویج و تکثیر کرده است. امید به پیروزی در دل تودهها زنده گشته و جوانان و جامعه در کمین شورش و قیام بیتاب هستند و لحظه شماری میکنند.
چشمانداز یک انقلاب دموکراتیک در افق ایرانزمین دیده میشود.