این مقاله در تاریخ ۷اردیبهشت ۹۸ در سایت ایران افشاگر منتشر شده بود، که بازنشر میشود.
بهدنبال توطئه تروریستی علیه مقاومت ایران در ۹ تیرماه ۱۳۹۷ (۳۰ ژوئن ۲۰۱۸) و دستگیری اسدالله اسدی دیپلمات رژیم در آلمان، ابوالقاسم دلفی سفیر رژیم در فرانسه بهنحو مشکوکی در همان تیرماه پاریس را ترک کرده و به تهران رفت.
در آن زمان هیچ گزارشی از این موضوع در رسانهها درج نشد. رژیم سکوت اختیار کرد. واضح است که سفیر مربوطه با توطئه انفجار ویلپنت مربوط بوده است. چندین ماه بعد در ۲۵فروردین ۱۳۹۸ روزنامه حکومتی دنیای اقتصاد نوشت که «… ابوالقاسم دلفی سال گذشته به فاصله کمی پس از انتصاب بهعنوان سفیر جدید ایران در فرانسه از این سمت برکنار شد»
چند روز بعد در ۳۱فروردین ۱۳۹۸ (۲۰ آوریل ۲۰۱۹) خبرگزاری فارس سپاه پاسداران ضمن اعلام اینکه بهرام قاسمی سفیر جدید رژیم در فرانسه به پاریس رفت، اصل مطلب را بیشتر آشکار کرد و نوشت «ابوالقاسم دلفی سفیر پیشین ایران تیرماه ۱۳۹۷ و همزمان که در محل مأموریت بود، درخواست بازنشستگی زودتر از موعد را داد و به تهران بازگشت»!
علاوه بر داستان بیان نشده سفیر، در ۲۶اکتبر ۲۰۱۸ اعلام شد که فرانسه یک دیپلمات دیگر رژیم را هم اخراج کرده است و مجاهدین متعاقباً اسم و مشخصات او را فاش کردند (حسین شهرابی فراهانی از صاحب منصبان وزارت اطلاعات).
اما غیبت تعجب برانگیز سفیر آخوندها در پاریس، بهصورت ”تصادفی ”! همزمان شد با سکوت ”حرام لقمه“ عاطفه اقبال (ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی) آن هم دقیقاً در فاصله ژوئن ۲۰۱۸ یعنی فرار سفیر رژیم به تهران، و آوریل ۲۰۱۹ (ورود سفیر جدید رژیم به فرانسه)، سکوتی که او میخواست وانمود کند که بهخاطر بیماری مادر و تالمات ناشی از فوت او بوده است.
در جریان فوت مادرم، ماماچه پلیدک با واسطه تراشی تلاش کرد روغنی را که بهخاطر فراری شدن سفیر رژیم به زمین ریخته بود، خرج من کند و وانمود نماید که دیگر به وزارت بدنام خدمتگزاری نخواهد کرد. من هر چند که میدانستم کسی که پا روی خون شهدا و از جمله برادر شهید خودش گذاشته و آگاهانه به مزدوری وزارت در آمده است، اصلاحپذیر نیست، اما بهشرحی که در یک پست فیسبوک نوشتهام، گفتم صبر میکنیم و میبینیم.
اما افسوس که پیشبینی من درست بود و ماماچه سالها قبل خود را به وزارت بدنام فروخته بود و طبق دستور عمل میکرد. با تبادل سفرا بار دیگر این کفچه مار به صحنه آورده شد و دوباره و بیمقدمه بعد از چند ماه از ابتدای آوریل دوباره حملاتش به مقاومت و مجاهدین را شروع کرد.
او در اول همین آوریل ۲۰۱۸ در مطلبی تحت عنوان «برای ابتداییترین حقوق انسانی»! مجدداً بیقافیه و بیدنده و ترمز به بهانه اینکه بریدهای در آلبانی اعتصاب کرده، به پاچهگیری از مجاهدین و مقاومت ایران پرداخت که چرا ساکنان لیبرتی را یک راست به فرانسه و انگلیس و اروپای غربی نیاوردهاند! خزعبلاتی که هیچ انسان سالم و بیعیب و علت به آن نمیآویزد. ماماچه به همین بهانه، و البته به فرموده، همزمان با لیستگذاری سپاه پاسداران از ”فروپاشی بزرگ“ که در انتظار سازمان مجاهدین است خبر داد و معلوم بود که این طالع بینی را مشترکاً با برادران سپاه و اطلاعات مرتکب شده است!
بگذریم که هر گاه لازم باشد سازمان مجاهدین و کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورا، کمکهای مالی را که در آلبانی و غیرآلبانی به این افراد کردهاند، برای اطلاع افکار عمومی خواهند گفت و مثل همیشه لابد اسناد آن راهم به تمام و کمال در اختیار دارند. بنابراین من وارد این بحث نمیشوم. فقط طبق تجربهای که در اشرف و در تیف جلو چشم همه ما بود میگویم که دست آخر در یکی از نشستهای عمومی فهمیدیم سازمان بیش از ۵۰۰هزار دلار به بریدگانی که ژنرال استون آنها را بعد از ۵سال به هنگام بستن تیف سر خیابان گذاشت کمک کرده است.
در آلبانی هم تا آنجا که من میدانم ماهیانهای که مجاهدین به این افراد میدهند از سرانه هزینه خود مجاهدین کمتر نیست بلکه بیشتر است. البته تا وقتی که پای رژیم و سفارت و عوامل و مزدوران آن در میان نباشد. خلاصه اینکه بدون شک مجاهدین در سالهای پس از جنگ و اشغال عراق و همچنین در آلبانی از هیچ چیز فروگذار نکردهاند و فکر میکنم هر گاه بخواهند میتوانند اسناد میلیونها دلار کمک به این قبیل افراد را منتشر کنند.
برخی مواردی که من دیدهام و رسیدهایی که در سایت ایران افشاگر از مدعیان مزدور منتشر شده است گواه این سخن است.
برای ثبت در سینه تاریخ میگویم که در این سالها به چشم دیدم چه در اشرف و چه در لیبرتی و چه در آلبانی مجاهدین با زدن از نیازهای اولیه خودشان، از کمک به این افراد برای اینکه بتوانند زندگی مطلوب خود را بکنند، و طعمه دشمن نشوند، هیچ دریغی نکردند. کاش زمانی مجاهدین گزارشی از این موضوع را به خلق قهرمان بدهند. این تجربه منحصر بهفردی در تاریخ جنبشهای مقاومت است. سازمانی غرقه در خون، زیر تیغ دشمنی جرار با همدستانی رنگ و وارنگ، در محاصره سیاسی و اقتصادی، با اینحال با این سعه صدر برخورد میکند.
در مهر ۱۳۹۶ مجاهدینی که فقط با ۲۰ کیلو بار از لیبرتی به آلبانی آمده بودند و هیچ جا و مکانی متعلق به خودشان نداشتند با ابلاغیههای کمیساریا که به در و دیوار میچسباند مجبور شدند حدود ۵۰۰ آپارتمان محل استقرار موقتشان را تخلیه کنند و آپارتمانها را به کمیساریا برگردانند. این استقرار موقت بخشی از توافق آمریکا با مجاهدین در لیبرتی بود تا زمانی که بتوانند محلی از آن خودشان داشته باشند یا بتوانند جایی را مانند دانشگاه «ویترینا» اجاره کنند. طبق توافق انجام شده در لیبرتی آمریکا اجاره آپارتمانها را از حساب اموال مجاهدین در اشرف و لیبرتی به سازمان ملل میداد و کمیساریا فقط دریافت کننده بود. اما مجاهدین به ناگاه در آغاز فصل سرما مجبور به تخلیه آپارتمانها شدند، با اینحال، حتی در این شرایط هم، در منتهای فشار مالی، کمک هایشان را به سایرین قطع نکردند بلکه با قرض کردن و کم کردن از هزینههای روزانه، سختیها را تحمل کردند.
اما ماماچه پلیدک حرام لقمه در چارچوب «ابتداییترین حقوق انسانی» که اطلاعات آخوندی از مجاهدین طلبکاری میکند کماکان در آرزوی «ریزش بیشتر» و «فروپاشی بزرگ» مجاهدین بهسر میبرد که پاسداران و وزارت بدنام چهل سال است رؤیای پنبهدانه آن را در سر میپرورانند.
افسران آمریکایی که مسئولیت حفاظت از اشرف را به عهده داشتند، همچنانکه طاهر بومدرا نماینده حقوقبشر سازمان ملل در عراق که در سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ مسئولیت اشرف را بهعهده داشت، بارها از طرحهای رژیم برای فروپاشی مجاهدین پرده برداشتهاند.
مضمون جلسات چند ساعته مارتین کوبلر با فالح فیاض مشاور مالکی و سفیر رژیم در بغداد نیز چیزی جز طراحی رذیلانه برای فروپاشی مجاهدین نبود. در آن روزهایی که هنوز اولین اکیپ از اشرف به لیبرتی نرفته بود، خبرگزاری سپاه پاسداران بهنقل از کوبلر نوشت که وقتی مجاهدین به لیبرتی بروند، ۱۶۲۰تن از آنها به ایران بازخواهند گشت!: گهی لف لف خورد گه دانه دانه!
از عجایب روزگار اینکه وزارت اطلاعات در همان روزگار برای کارشکنی، اسامی مسافران لیبرتی به آلبانی را پیاپی به ماماچه میرساند و او هم مرتباً منتشر و علنی میکرد که کاری بسیار کثیف و مُجرمانه بود (اطلاعیههای کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت ایران در این باره را به تاریخ ۳۱اردیبهشت و ۱۳دی ۱۳۹۲ را ببینید).
از طرف دیگر همزمان با حیوان لیبرتی، آن پلیدکچه یعنی عفت اقبال هم که مدتی بنا به مصلحت سکوت کرده بود به فرموده لگداندازی را شروع کرد و مطالبی را به بانو مرضیه و پهلوان فیلابی و … نسبت داد که نمیتوانستم سکوت کنم و طی یادداشتی در صفحه فیسبوکم پاسخ هرزهدریهایش را دادم و نوشتم یک علت این دریدگی ها… «وارد شدن سپاه پاسداران جهل و جنایت در لیست سازمانهای تروریستی است چرا که تا دلتان بخواهد فک و فامیل پاسدار و طرف قرارداد سپاه و وزیر سابق و بهقول دوستی ”نعلین لیس“ دارد که در صورت لزوم با عکس و تفاصیل منتشر خواهم کرد…».
در آنجا نوشته بودم «آری این است عاقبت حرام لقمه گی. این پلیدکچه هم رؤیای ”به خاک و خون کشیدن و بریدن زبانهایمان و درآوردن چشمهایمان“ را در سر دارد که البته به گور خواهد برد».
متعاقباً ماماچه پلیدک که از این یادداشت افسار پاره کرده بود به تبعیت از رؤسایش در وزارت بدنام، تهدید کرد که مرا نیز همراه سایرین از «صحنه جارو خواهد کرد»! و نوشت: «مجاهدین …از زبان یکی از اعضای شورایشان، مادر و پدر مرا متهم کردهاند که لقمه حرام به فرزندانشان دادهاند!».
البته توضیحات این مقوله را جداگانه در صفحه فیسبوکم دادهام، حیوان لیبرتی خوب میداند که مقصود از حرام لقمه کسی است که به آنکس که روزی او را تأمین کرده و لقمه در دهانش گذاشته خیانت میکند و دست او را گاز میگیرد. به همین معنا این دو موجود خبیث بهغایت حرام لقمه هستند از جمله بهخاطر اینکه به پدر و مادر و برادر شهیدم عارف خیانت کردهاند.
همانطور که در پاسخ به پلیدکچه نوشته بودم، من در سال۱۳۶۲ عفت اقبال و شوهر و دو دخترشان (خواهرزاده هایم) را که آن زمان کودکی بیش نبودند را از زیر تیغ خمینی بیرون کشیدم، و در وزارتخارجه با تأکید بر اینکه هوادار مجاهدین هستند، برایشان ویزا گرفتم، و آنها را به پاریس آوردم. در حالی که آپارتمان کوچک و محقرمان در حومه پاریس دو اتاق بیشتر نداشت من مدتها او و کل خانواده را نزد خودمان جا دادم و همه مسائل پناهندگی و اقامت آنها را حل کردم و برایشان خانه اجاره کردم و ….
عاطفه اقبال (لاحقًا حیوان لیبرتی – ماماچه پلیدک) را نیز قبلاً در سال۱۳۶۱ با سفر به استانبول و سپس به کوههای ترکیه در مرز ایران، از تهران به مرز آوردم و از زیر تیغ خمینی بیرون کشیدم و در استانبول گذاشته و به پاریس بازگشتم. وقتی هم تشکیلات سازمان در استانبول از فتنهها و اذیت و آزار او به امان آمده بود، من را دوباره به استانبول فرستادند تا او را با ترتیباتی که سازمان ابلاغ کرده بود همراه خودم به پاریس بیاورم. او را نیز جا دادم و تا آخرین مراحل پناهندگی و اقامت او را هم حل کردم.
علاوه بر وقت و امکانات من که طبعاً متعلق به سازمان بود، سازمان از سال۱۹۸۴ تا سال۲۰۱۰، در مجموع معادل بیش از ۵۰۰هزار دلار (به فرانک و یورو) به این خانواده پرداخته که رسیدهای آن باید موجود باشد و حالا بهرغم همه اینها رو در روی مجاهدین و مقاومت و از جمله این جانب بهعنوان یک عضو کوچک این مقاومت ایستادهاند، به این میگویند حرام لقمگی پسا مدرن.
به یاد میآورم که عاطفه اقبال وقتی میخواست تغییر دنده بدهد برای توجیه دریافتیهایش از وزارت بدنام در نامهیی به دبیر ارشد شورا که خودش خواسته بود برای من هم ارسال شود، با کمال وقاحت نوشته بود پولی که سازمان به آنها میداد“ چندرغازی» بیش نبوده است (۲۱ اوت ۲۰۱۰).
کاش ماماچه یک بار هم بگوید و بنویسد که آیا هنوز هم با همان پاسپورت پناهندگی زندگی میکند، یا با ابراز انزجار از «منافقین» (با برگردان مقتضی) تابعیتهای دیگر گرفته است؟ و علاوه بر وزارت بدنام در خدمت سرویسهای دیگر هم هست؟
«حیوان لیبرتی» مینویسد «هیچ یک از اعضای خانواده ما از رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی حمایت نمیکنند» … بهقول مولانا:
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا میآیی ای فرخنده پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست در زانوی تو
یا بهقول آن الجزایری، پلیدک بهتر است بگذارد ما که او را میشناسیم، از این دنیا برویم و آنگاه ادعای شرافت بکند.
او در ادامه مطلب این بار اتفاقاً به درستی نوشته است که“ هیچ یک از افراد خانواده ما دیگر از سازمان مجاهدین حمایت نمیکنند». خدا را صد هزار مرتبه شکر که ما از اعضای خانواده ماماچه پلیدک حرام لقمه و وزارت بدنام نیستیم و کماکان از مجاهدین حمایت میکنیم و افتخار عضویت در شورای ملی مقاومت را داریم و خواهیم داشت.
اگر مرحوم نوبل یک جایزه نوبل برای دروغپردازی یا حرام لقمهگی پسا مدرن تعیین کرده بود قطعاً مزدوران وزارت اطلاعات از جمله ماماچه پلیدک – حیوان لیبرتی – برنده آن میشدند.
بعد از اینکه این جانور عکس مجعول خودش را با یک رزمنده کرد در کوههای ترکیه منتشر کرد و در حالی که آن عکس مربوط میشد به یکی از فرماندهان یک گروه کردی و بهخوبی افشا شد که عکس ربطی به سی و چند سال پیش ندارد و مربوط به همین سال گذشته است!، اکنون مدعی شده که کتاب“ حکومت اسلامی ”خمینی جزو تدریسات[!] درونی مجاهدین از ابتدای تأسیس بوده است! حتماً در قدم بعد هم مدعی میشود که خودش از ابتدای تأسیس در سازمان حضور داشته است. بسیاری از اعضای اولیه مجاهدین حی و حاضرند و مواضع و تحلیل مجاهدین از بدو تأسیس تا دوران زندانشان و تا همین امروز واضح و شفاف در دسترس است ولی حرام لقمه گی پسا مدرن ماماچه پلیدک و مسئولان تودهای او در وزارت به حدی است که حتی روز روشن و آفتاب تابان را انکار میکند. وقتی منبع و مصدر موثق، سریالهای تلویزیونی و کتب متشر شده وزارت بدنام باشد همین میشود دیگر…
وی انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را «انحراف ایدئولوژیک» میخواند. این همان کسی است که قبل از دگردیسی به ماماچه پلیدک و «حیوان لیبرتی» در سال۱۳۶۴ در مطلبی که در نشریه مجاهد در آن زمان چاپ شد، در مورد انقلاب درونی مجاهدین نوشته بود:
«… مسعود نمیدانی آن شب بر دلها چه گذشت. آری، تمامی تهمت ها ولجنپراکنیهای دژخیمان در هر مقطع فقط تو را تطهیر کرد و بالا برد ودر ذهنم تصویر تو شفافتر و پاک تر میشد. بگذار بار دیگر با شما بیعت کنم بدرستی که زمین از حجت خدا خالی نخواهد ماند و شما صالحترین افراد روی زمین وحجتهای خدایید…
سلام بر تو، سلام بر مریم، حجت ها و آیات راهنمای خدا
آتشی در وجودم بود، نمیگنجیدم، میخواستم پوستم را بشکافم، همه جا برایم تنگ مینمود. روحم آرام نمیگرفت. گفتم برایت بنویسم شاید سوزش درونیام التیام یابد. نمیدانستم چه میخواهم بنویسم ولی از اعماق وجودم میآمد، بر قلمم جاری میشد و بر روی کاغذ نقش میبست، سلام بر تو ای مسعود.
نمیدانم چگونه حالم را بیان کنم، آتشی بودی که با مریم بر خاکسترم گذرگردی، در آن دمیدی. آتشی شدم بر خاکسترم گذر کردم، در شما نگریستم، بهدنبال آمدم، نه، تو آتش نبودی. خورشیدی درخشان در اوج آسمان، خواستم که بیابمت. به سوی آسمان توحید و انقلاب پرکشیدم، به من تابیدی، زنگارها را میسوزاندی، رسوبات جاهلیت را ذوب میکردی. به سویت آمدم. میسوختم، ذوب میشدم و گداخته، وجودی دیگر میگشتم ذرهای از خورشید، ذرهای از نور یگانگی و ایمان.
مسعود، باتو چه بگویم که مرا سوزاندی.
در تو و مریم جاوید شدم. بگذار با شما بیعت کنم، نمیدانی در شبهای قدرم چه برمن گذشت، میسوختم و از خاکسترم دوباره بر میخاستم و دوباره میسوختم، آتشی بودی نه، خورشید سوزان و گدازان. از زندان به بعد همیشه فکر میکردم نام اشرف را با خود یدک میکشم، نام مستعار نا متناسبی، احساس میکردم نام مقدسی است من که نمیتوانم اشرف باشم. من ”عاطفه ام“ فقط احساس، اما اشرف ایثار است، ایمان است، فدا است. اشرف خود به هیبت و عظمت یک تاریخ رنج و شکنج است. اشرف تبلور آرمانهای والاست.
ولی مسعود، حالا تو و مریم در وجودم آتش برافروختید و سوزاندید. میخواهم فریاد بزنم. من دیگر فقط ”عاطفه“ نیستم. من ایمانم. من جزیی از اشرفم، جزیی از وجود تاریخی مریم، من جزیی از وجود عقیدتی – انقلابی توأم مسعود. من ”یقینم“، ”باورم“، مرا با خود به دیار متعالیترین باورها ببرید میخواهم در این ”ایام قدر“ با شما به افقهای بالا بلند سفر کنم. میدانی چه احساسی دارم. میخواهم بسان یاران محمد (ص)، زمانی که قرار شد دین خدا را آشکارا تبلیغ کنند و به میان مردم ریختند و فریاد زدند: لااله الاالله …
… چه بگویم که از سالها پیش که مجاهدین را شناختم بر مصلوبشدنت و بر نبودت گریسته بودم و تو را در میان جمعمان بازنیافته بودم، آری تو مظهر نسل بخون شستهای، چه بگویم و چگونه بخشیده خواهم شد که بارها و بارها سخنرانی هایت را شنیده بودم و سوراخ ها را بر دست و پاهای مصلوب شدهٔ تو و نسل تو ندیده بودم و اکنون که مرتجعین رنگارنگ زبان به سنگسارت گشودهاند، معنی بازمصلوبی تو را بهتر و بهتر میفهمم…».
آری این حرفهای عاطفه اقبال به خط و امضای خودش در اردیبهشت ماه سال۱۳۶۴ است…
و حالا، با ذوب در ولایت، همچون دوستانش در پشت بلندگوهای بیرون کمپ اشرف که فریاد میزدند «شما را به خاک و خون میکشیم و نابود میکنیم» تهدید میکند که ما را از «صحنه جارو خواهد کرد»! این غلط های اضافی و بزرگتر از دهان شایان پاسخگویی نیست.
پلیدک در قدم بعدی حرام لقمه گی پسا مدرن، به «البته خمینی» گفتن میرسد و مینویسد رژیم و مجاهدین هر دو «به یک شکل بر علیه مخالفانشان عمل کرده و میکنند. جمهوری اسلامی مخالفانش را بهلحاظ فیزیکی حذف میکند چون در قدرت است. سازمان مجاهدین سعی در ترور شخصیتی مخالفانش دارد چون در قدرت نیست. اما شیوه کار مجاهدین این را میرساند که آنها نیز در حذف فیزیکی مخالفانشان اگر در قدرت باشند اندکی تردید نخواهند کرد».
پلیدک و پلیدکچه در سال۱۳۷۷ و قبل از استخدام در وزارت بیانیه ملی ایرانیان را امضا کردند که در آن آمده است:
«رژیم سرکوبگری که تاکنون بیش از چهل بار، به جرم نقض آشکار حقوقبشر، از سوی مجامع بینالمللی محکوم شده، سالها میکوشید تا اتهام نقض حقوقبشر را به سوی جنبش مقاومت برگرداند …
شگفتا که متحدان حزب چماقداران در جبهه ضداستکباریش، همکاران ارگانهای سرکوب و جاسوسی و نویسندگان اصل ولایت فقیه، اکنون علمدار این بسیج بیشرمانه شدهاند تا پیشگامان فداکار مبارزه با مرتجعان و چماقداران را ”دوقلوهای مشابه و موازی آنها“ بنامند. اما این سفسطه شیادانه را که در اصل از آن آخوند خاتمی و شرکا است در صورتی میتوان جا انداخت که بتوان به موازات آن، نظام مبتنی بر ”اراده برتر ولایت فقیه“ و ”منتسب به وحی“ را هم با ”خدمتگزارانی“ مانند لاجوردی ”جامعه مدنی“ قلمداد کرد! در این میان تکلیف کارگزاران و همدستان رژیم، که از مدتها پیش زره ”البته خمینی“ به تن کردهاند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، کاملاً روشن است. آنها به وظیفهیی که به عهده گرفتهاند عمل میکنند».
و بنگرید که آدمی وقتی سرنوشت خودش را به رژیم آخوندی گره میزند تا چه اندازه به ذلت و انحطاط کشیده میشود.
«بسم الله الرحمن الرحیم
تبت یدا أبی لهب وتب، ما أغنی عنه ماله و ما کسب، سیصلی نارا ذات لهب، وامرأته حماله الحطب، فی جیدها حبل من مسد».