در سال ۱۴۰۳ شاهد سربرداشتن دور جدیدی از کشمکش برای سهمخواهی از قدرت در بین باندهای وابسته به فاشیسم دینی هستیم. نمونهٔ بارز آن نامهٔ سرگشادهٔ حسن روحانی، مهرهٔ کارکشتهٔ امنیتی و رئیس جمهور سابق نظام است. او در آن نامه ضمن مجیزگویی از خامنهای، نوشته بود:
«میدانم که علت حساسیت برای حضور برخی از منتخبان تأثیرگذار در مجلس خبرگان بهویژه در این دوره چیست و چرا بسیاری از مجتهدان، یا انگیزه ثبتنام در انتخابات خبرگان را نداشتند یا رد صلاحیت شدند یا تخریب شدند.
میدانم دوره ششم خبرگان دورهای مهم و سرنوشتساز و حضور من و افرادی چون من در آن از نظر فقهای شورای نگهبان نگرانکننده است» (سایت روحانی. ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳).
شکوائیهٔ سرگشاده شیخ حسن فریدون، اشارهٔ آشکار به معضل جانشینی خامنهای دارد. خامنهای از طریق گماشتگان و پاسداران فرهنگیاش به او پاسخ داد: «بهنظر میرسد آقای روحانی یک احساس و حق و حقوق مادامالعمری از آن رأی ناپلئونی دارد»!
این فقط یک شمه از کشمکشهای لاعلاج در درون حاکمیت برای میراثبری از مردهریگی است که نظام ولایت فقیه نام دارد، اما نشانهیی بارز از شاخشکستگی و افول موقعیت خامنهای در کلیت نظام است.
تراشیدن روزبهروز بدنهٔ نظام و کنار گذاشتن عناصر غیر خالص باعث شده است که خامنهای حتی به اطرافیانش هم اعتماد نداشته باشد. این سرنوشت شوم همهٔ فاشیستها و دیکتاتورها در پایان عمر نکبتبار آنان است. اکنون او با معضل جانشینی و بیآیندگی مواجه است.
خلیفهٔ ارتجاع در دور دوم انتخابات مجلس ارتجاع نیز با یک سیلی آتشین از طرف مردم ایران مواجه شد. روزنامهٔ فرهیختگان، وابسته به باند علیاکبر ولایتی در مورد آن نوشت: «دور دومیترین! (مفتضحترین) انتخابات بود!... لطفاً به عدد مشارکت ۸ درصدی این بار در تهران فکر کنید!»
این تحریم سراسری نشان داد که مردم ایران از تمامیت این رژیم عبور کردهاند. بازندهٔ اول این شکست خامنهای بود. او نه تنها با پروژهٔ «خالصسازی» به هدف اصلی خود (سد بستن در برابر قیام) نرسید، بلکه موقعیت هژمونیک خود را بیشازپیش از دست داد. از این رو او و رژیمش در ضعیفترین و پرشکافترین موقعیت قرار دارند.
از آنجا که نظام ولایت فقیه قائم به ولیفقیه است. تضعیف و افول موقعیت خامنهای روی کلیت نظام تأثیر میگذارد؛ عکس آن نیز صادق است. بهمیزانی که تمامیت فاشیسم دینی در مواجهه با بحرانهای لاعلاج دوران سرنگونی، شقهشقه، شکننده و آسیبپذیر میشود، تأثیر آن را باید بهطور مستقیم روی «عمود خیمهٔ نظام» دید.
همانطور که میدانیم قائلشدن تقدس و ارتباط با خدا یا برگزیدگی و نظر کردگی از جانب او، برای پیشوا، پادشاه یا ولیفقیه، از پایههای شکلگیری فاشیسم است.
نظامهای فاشیستی برای تداوم سلطه خود بهگونهیی افراطی «پیشوا» یا «رهبر» را برجسته میکنند. ساختن سرودهایی مانند «سلام فرمانده» و سر دادن شعارهایی چون «روح منی خمینی / بت شکنی خمینی» یا «جاوید شاه» و... تبلیغات غلوآمیز و مجیزگویانه و سخنرانیهایی آتشین در مدح رهبر، برگزاری آیینهای حکومتی همراه با مراسم سان و رژه و نمایش ادوات نظامی و سلاحهای کشتار جمعی در خیابان این تمایل را نمایندگی میکنند. گویی اگر هیمنه و اقتدار پوشالی «پیشوا»، «رهبر» یا «شاه» فروبریزد، پایههای نظام فاشیستی فرو ریخته است.
بگذریم از اینکه مشاطهگران و مجیزگویان خمینی و خامنهای پا را از این فراتر گذاشته و نیز شأن آنها را تا مرتبهٔ «نایب امام زمان»! بالا بردند. . اطلاق واژهٔ «امام»! به این دو آخوند خونآشام از این دیدگاه فاشیستی ناشی میشود. یکی از کسانی که مبدع و پیشبرنده این نامگذاری ضداسلامی و ضدایرانی بود، شخص شیخ حسن فریدون است. او اکنون از ته صف قرار گرفتن و محرومشدن از سهم قدرت مینالد و حسرت عضویت در خبرگان ارتجاع را میخورد.
مردم ایران با شرکت در چند قیام سراسری، از خامنهای و باندهای سهیم و غیرسهیم در قدرت عبور کردهاند. شاخ شکستگی و افول موقعیت خامنهای و تمامیت نظام فاشیستی ولایت فقیه، آن روی سکهٔ حتمیت قیام و سرنگونی است. این افول محصول یک فرایند قانونمند در جریان قیامهای سراسری است؛ قیامهایی که در آنها مردم و جوانان قیامآفرین شعار مرگ بر خامنهای را با صدای رسا خروشیده و بر سینهٔ دیوارها حک کردهاند.
شایان یادآوری است که رسیدن خامنهای و فاشیسم ولایت فقیه به این نقطه نیز مرهون پایداری شگفتانگیز مقاومت ایران بر خط سرخ مقاومت و سرنگونی است؛ خطی که از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تاکنون همچنان شرافتمند و بیاعوجاج ادامه داشته است. شعار «مرگ بر خامنهای» از دل شعار «مرگ بر خمینی» در ۵ مهر ۱۳۶۰ جوشیده است.
یاد و نام ۱۲۰هزار جان شیفتهٔ آزادی برای رساندن اهریمنیترین حکومت تاریخ ایران به نقطهٔ افول و سقوط گرامی باد.