بهار،
سربرداشتن از عادت به ماندگاری دولت مرگ،
بیدار شدن از خواب زمستانی
و نهیبی به خو کردن به «هنوز»ها و «همیشه»هاست.
بهار رستاخیز است.
اشارتی است به دیگرگونگی
در جهانی که فراجهان ماست.
بهار را پنجره بگشا
بهار ۱۴۰۳ از کشاکش آتشین کانونهای شورشی با ضحاک عمامهدار سربرمیآورد. شکوفههای عطرآگین و خوشرنگ آن را از هم اکنون میتوان در شهر شهر میهن به تماشا ایستاد.
کانونهای شورشی، این قیامآفرینان بهارافروز با گلبرگهای سرخفام آتش به استقبال نوروز رفتند. آنها نگذاشتند چهارشنبهسوری امسال آنچنانکه دیکتاتور میخواست در سکون، سکوت و دلمردگی سپری شود.
بهآتش کشیدن نمادهای اختناق، پوسترهای خمینی، خامنهای و سلیمانی، برافروختن کپههای آتش در خیابانها، میدانها و محلهها خواب را از چشمان آخوندها گرفت. این یک پیام رسا از سوی جوانان شورشی به اشغالگران میهن بود. آری، قیام به طنینی رعدآسا به خیابانها بازخواهد گشت. چهارشنبهسوری آتشین نشانهیی از این بازگشت بود.
اما کارزار ادامه دارد و باید ادامه داشته باشد.
اکنون بهار با طاقههای سبز حریرباف خود از پس هزیمت زمستان فرامیرسد. شعلههای زمردین آن را در هر کوی و برزن دیدنی است.
بهار و نوروز برای قیامآفرینان یادآوری سنت محتوم آفرینش در غلبهی نو بر کهنه، زندگی بر مرگ، انقلاب بر ارتجاع و آزادی بر استبداد است.
بهار طبیعت به ما میگوید بهرغم سطوت قبرستانی یخبندان و کفنپوش بودن فصل ولی در لحظهٔ سرخ شکفتن، هیچ نیرویی قادر نیست از آمدنش جلوگیری کند. بهار میداند چگونه از زیر سنگهای ستبر و از لای دریچههای بسته سرک کشد و از لابلای سیمهای خاردار عبور کند. اگر نمیشود و نمیتوان از آمدن محتوم بهار ممانعت کرد بنابراین بهار اجتماعی نیز آمدنی است. با دار و دشنه و درفش و گزمه و نهیب و دستبند نمیتوان از آمدنش جلوگیری کرد.
برای هر چه زودتر بازآوردن این بهار باید دست به کار شد. نخستین شرط آن شستن غبار عادت از چشمان تماشاست. نباید به آنچه میبینیم عادت کنیم. چشمها را باید شست و نادیدههای تازه از پس پشت پدیدهها نظاره کرد. شاید این همان مفهوم «ایمان به غیب» باشد.
در آخرین پنجشنبهٔ سال همراه با مادران و خانوادههای شهیدان بر سر تربت عزیزترین یارانمان حاضر شدیم. بر سنگ نبشتههای مزارشان درنگ کردیم. چشمانمان را بر چشمان همیشه بازشان دوختیم و در سکوتی حرمتبار با آنان زمزمه کردیم. لبخندهایشان را با دستههای مشکبوی گل، گلباران نمودیم. به آنها گفتیم نخواهیم گذاشت خونشان آرام گیرد و یادشان از خاطراتمان سفر کند.
سوگند ما با آنان ادامهٔ راه بود.
اکنون باید در کارزار نوروزی، نمادهای این عید بزرگ ملی را به بستری برای ستیز با دیکتاتور تبدیل کنیم. دهانهایمان را ولو با یک حبة قند شیرین کنیم. به روی یکدیگر لبخند بزنیم. شادی را با سخاوت تمام به خانه راه دهیم. سفرههای هفتسین را در هر خانهای برافروزیم. یادمان باشد سین هشتم، سین ممنوع همان سین «سرنگونی» است. آن را حتی اگر شده بر تکهیی کاغذ بنویسیم و در برابر دیدگانمان قرار دهیم.
نوروز ۱۴۰۳ برای هر ایرانی یادآور این سین ممنوع است. ما میتوانیم در سالی که میآید با کارزارهای پیدرپی نوروزی، ضحاک عمامهدار را از تخت ستمپیشگی و شقاوت به زیرکشیم و بهاران آزادی را برای همیشه به ایران بازآریم.