۴۹سال از گلولهباران و کشتار سبعانهٔ ۹تن از برجستهترین زندانیان سیاسی در زندانهای شاه خائن میگذرد. ۷قهرمان فدایی و در رأسشان فدایی بزرگ بیژن جزنی و دو مجاهد قهرمان فرمانده والا مقام کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل، قهرمان مقاومت در زیر شکنجههای ساواک، بهفرمان شاه در تپههای اوین بهرگبار بسته شدند و بهشهادت رسیدند. طراح و کارگردان این جنایت سبعانه پرویز ثابتی سردژخیم ساواک بود. بهدستور او شماری از بازجویان و شکنجهگران ساواک، زندانیان سیاسی را بهبالای تپههای اوین بردند و آنها را بهرگبار مسلسل بستند و فردای آن روز نیز روزنامههای رژیم نوشتند، ۹زندانی هنگام انتقال بهزندان دیگر، در حین فرار کشته شدند! اما جنایت هولناکتر از آن بود که در پس پردهٔ چنین دروغهایی، مخفی بماند. ۴سال بعد و پس از سقوط دیکتاتوری شاه جنایتکار، دژخیمانی که در آن جنایت شرکت داشتند، خود صحنه پایداری آن قهرمانان و نحوهٔ انجام این جنایت را تشریح کردند.
سردژخیم پرویز ثابتی کسی است که در گرماگرم قیام۴۰۱، (بهمن ۱۴۰۱) پسماندههای ساواک و رژیم فاسد شاه، در مونیخ در کنار تصاویر منحوس شاه و بچهٔ شاه، تصویرش را بالا بردند و روی آن نوشتند: «کابوس آینده تروریستها».
این دار و دستهٔ چماقدار و چاقوکش و بقایای ساواک، در معیت و همدستی با پاسداران نفوذی، در این خیالات هستند که مأموریت لاجوردی جلاد خمینی در ریشهکنی مبارزین و مجاهدین خلق را تمام کنند. آنها در زیر این عکسها همچنین شعار میدادند «مرگ بر سه مفسد/ ملا، چپی، مجاهد». روشن است که کلمهٔ «ملا» را هم فقط برای خالی نبودن عریضه در کنار چپی و مجاهد قرار داده بودند تا همدستی بارز با ملایان حاکم و همدستی تاریخی شیخ و شاه را که کودتای استعماری ۲۸مرداد نمونهٔ بارز آن است، پردهپوشی کنند. آنها بهوضوح نشان دادند که انتقام گیری از پیشتازان رهایی مردم را برای آینده خیالی خود در دستور کار دارند.
آلترناتیو ارتجاعی ـ که میخواست با سوار شدن بر موج قیام۴۰۱، بار دیگر حاصل رنج و مبارزه مردم ایران و رشیدترین فرزندان مبارز و مجاهدش را برباید، در پرتو چراغ راهنمای «نه شاه، نه شیخ!» و با داغ ننگ ثابتی جلاد که بر پیشانیاش خورد، نشاندار شد و برای همیشه سوخت. همچنان که نام خمینی ملعون، بهگفتهٔ قائممقامش منتظری، با خون ۳۰هزار سربهدار آزادی در عداد منفورترین جنایتکاران تاریخ برای همیشه بهثبت رسید.
افشای بازی استعماری ـ ارتجاعی آلترناتیوسازی پوشالی، حول بچه شاه، باز هم اثبات کرد که این مرزبندی تاریخی و میهنی، تنها معطوف بهآینده و ساختار دموکراتیک ایران فردا نیست، بلکه قبل از آن، ضرورت سرنگونی استبداد دینی است.
نقش عوامل رژیم در علم کردن بچهٔ شاه و پیوندهای آشکار ساواکی ـ سپاهی در این ماجرا از یکسو و خشموکین استبداد دینی بر ضد جایگزین دموکراتیک شورای ملّی مقاومت ایران از سوی دیگر، برای هر ایرانی آزاده و مشتاق استقلال و آزادی وطن گواه اصالت و ضرورت تاریخی مرزبندی و شعار «نه شاه ـ نه شیخ» برای سرنگونی دیکتاتوری آخوندی و احراز حق حاکمیت ملت در ایران آزاد فرداست.
حقانیت و اصالت این مرزبندی خونین را ۱۷۵زندانی سیاسی مجاهد خلق که سالیان در زندانها و شکنجهگاههای شاه خائن بهسر بردهاند، طی اطلاعیهیی (به تاریخ بهمن۴۰۱) گواهی دادند. آنها «با یادآوری تجارب شخصی و مشاهدات خود از شکنجههای وحشیانه انقلابیون توسط ساواک از جمله قهرمانانی که زیر شکنجه بهشهادت رسیدند» خاطرنشان نمودند: «تبلیغات نفرتانگیز برای موجه جلوه دادن این جرثومه نظام شکنجه و کشتار (ثابتی)، افشاگر ماهیت تلاشهایی است که میخواهد بقایای دیکتاتوری پیشین و ولیعهد شاه مدفون را با بهرهبرداری از جنایتهای بیحد و حصر خمینی و خامنهای، دموکرات جا بزند و با نیرنگ وکالت و همکاری نیروی انتظامی و سپاه پاسداران ولایت و ریزشیهای اصلاحطلب، انقلاب دموکراتیک نوین مردم ایران را ملوث و آن را مصادره و سرقت کند».