«من به تنگ آمدهام از همهچیز
من دچار خفقانم
بگذارید هواری بزنم». ــ (از شعر «خفقان» سروده فریدون مشیری با صدای محمدرضا شجریان)
حکایت ایران ما چنین است. برگردید وقایع سیاسی و اجتماعیاش را از سالهای ۵۸ و ۵۹ به بعد بشنوید، بخوانید، بنگرید و به خط سیر تکاملی آنها فکر کنید. همهٔ واقعیتها و تجربههای فردی و اجتماعی، ما را به این یقین رساندهاند که با وجود حاکمیت ولایت فقیه، هر ایرانی شریفی از یک جایی و در یک زمانی «از همهچیز به تنگ آمده»، «دچار خفقان» گشته و هیچ راهی جز «هوار» کشیدن، برخاستن، تصمیم گرفتن و انتخاب کردن نداشته است.
روند این رسیدن به نقطهٔ «هوار» کشیدن تا انتخاب کردن میتواند برای هر گروه یا شخصی یک طوری و یک جوری باشد. طورش و نوعش بستگی به شرایط زندگی و میزان ارتباط داشتن هر گروه یا شخصی با مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعهٔ ایران دارد.
از درد مشترک تا یقین مشترک
بر سر یک سرگذشت، همگی یقین مشترک داریم و آن اینکه هیچ امری و کاری و چیزی در ایرانٍ ۴۱سال گذشته خالی از سیاست و یا بهدور از اثرپذیری از سیاست حاکم نبوده است. دلیلش هم روشن است؛ وقتی حاکمیت ولایت فقیه با بازوهای اجراییاش در سیر تا پیاز زندگی مردم دخالت کرده و میکنند، وقتی از رنگ لباس و رنگ مو و سلیقهٔ فردی مردم هم نمیگذرند، وقتی میخواهند رسالهٔ خمینی و آخوندها در تمامی خانهها و ادارهجات و کارخانهها و مدارس و دانشگاهها و خیابانها حاکم باشد، دیگر چه چیزی به دور از سیاست باقی میماند؟ بههمین دلیل لازم است همهٔ این موارد را در یک اصل جامعهشناسی خلاصه و تعریف کنیم: «در جامعهی که آزادی نیست، همهچیز سیاسی میشود». معنی سادهاش این است که تمام مردم این مملکت، مخاطب حاکمیت و دولت جمهوری اسلامی هستند و اینان دست از سر لبیک گرفتنشان بر نمیدارند. این است درد مشترک که ما را به یقینی مشترک راهنمون بوده است.
نور ضمیر و قلعه تاریک ـ قطرهٔ آب و سنگ سیاه
معنی همین چند نکته این است که هر ایرانی شریفی روزی در مقابل حاکمیت ولایت فقیه به لحظه و نقطهٔ انتخاب بود و نبود میرسد. این یک ناگزیر است. درست مثل ناگزیریِ رویش از دل خاک سرد و سیاه. این یک حقانیت در تقدیر است که هر ضمیر انسانی و وجدان بیداری به لحظهٔ تلاقی با آن خواهد رسید. این یک نور در قلب و ذهنِ هر نیازمندی است که نمیتواند تا ابد این نور را در پشت قلعههای تاریکی، زندانی کند و به حصار آن تن دهد. این دانه و قطرهٔ آب است که با تمامی طراوتش، سنگ سیاه را بخاید و بساید و از آن بگذرد. اینگونه ضمیرهای سرشته با جوهر و ذات آزادیخواه و عدالتجو و برابریطلب، همواره در سیر گذار از انقیاد و اجبار به رهایی و انفجار هستند.
یک گواهی؛ همهچیز انسان و جامعهاش قانونمند هستند
به روند شکلگیری و بروز نهایی قیامهای یک دههٔ گذشته در ایران نگاه کنید. حرکت نخستین ناشی از جمع شدن خاطرهها از دههٔ ۶۰ و به هم پیوستن حجم جنایات خمینی، خامنهای، پاسداران، زندانبانان و داروغههایشان از زندانها تا خانهها، ادارهها، کارخانهها، مدارس و دانشگاهها بود. این خاطرهها بهمثابه زخمهای ملی به خیابانها آمدند و قیام سال۸۸ را رقم زدند. این اولین بروز جبهه بزرگ علیه دیکتاتور بود. در گام بعدی که دی ۹۶ بود، همام قیامیهای ۸۸ دریافتند که پدیدهیی بهنام آخوندصفت که با زالو و قدرت، ارتزاق میکند، حرف حساب و قانون و اعتراض و انتقاد و تمدن و مدنیت سرش نمیشود. در همان قیام ۸۸ هم انبوه جنایات کارگزاران ولایت فقیه را دیدند. به این واقعیت رسیدند که هر گونه اصلاحچیگری در این نظام فقط و فقط علافی است و بس. در دی ۹۶ به نفی کل نظام رسیدند. همین روند و تجاربش و بهطور قانونمند، تکاملش منجر به انفجار خشم در آبان ۹۸ شد. یعنی به تعیینتکلیف رسیدن در مقابل حاکمیت و دولت جمهوری اسلامی.
مسیر شجریان و دیگران زیر ذرهبین زمان
در ایستگاه بعدی که همین هفتهٔ پیش همهٔ ایرانیان شاهدش بودند و میلیونها نفر هم تجربهاش کردند، رسیدیم به برگزاری آیینهای درگذشت استاد محمدرضا شجریان. این مراسم اگر در هر کشور دیگری بود، بهطور متعارف و بیهیچ تنشی همراه با بزرگترین قدرشناسی از یک هنرمند پرآوازه، بااصالت، صاحب سبک، محبوب و مردمی برگزار میشد. این قدرشناسی میتواند برگ موفقیتی هم برای دولت آن کشور باشد که از فرهنگ و هنر کشورش و بهپای دارندگان آن نگاهبانی میکند. اما خامنهای این آیینها را بدل به اعمال حکومت نظامی کرد. چرا؟ دلیل نخستش در مسیر زندگی شجریان قابل بررسی است. استاد شجریان هم بهدلیل جوهر هنر همدلی و مردمدوستی، آزادیخواهی و عدالتجویش یک مسیر را پیمود و به لحظهٔ انتخاب بود و نبود در برابر دیکتاتور رسید. البته وی در سال۱۳۵۷ به این لحظه رسید و حساب خودش را با دیکتاتور وقت صاف کرد.
بانوی آواز ایران مرضیه هم روزی و لحظهیی به نقطهٔ بود و نبود در مقابل دیکتاتور رسید و تصمیم نهایی گرفت. در ۴۰سال گذشته میتوان بسیاری از هنرمندان و ورزشکاران را نام برد که به لحظهٔ موعود رسیدهاند و حسابشان را با دیکتاتور صاف کرده، به مردمشان سلام نموده و با آرمان آنها پیوند یافتهاند.
آری، این یک مسیر ناگزیر در جامعهی است که دیکتاتوری ولایت فقیهی همهچیزش را سیاسی کرده است؛ منتها از منظر او تحمیل سیاست حاکم بر جزئیات زندگانی مردم است. از این رو مردم هم لاجرم باید خودشان را با دیکتاتور تعیینتکلیف کنند. این است یک مسیر مشترک و ناگزیر در پیش پای هر ایرانی شرافتمندی.
۳۰خرداد؛ تابلویی نمادین برای همگان
اگر بخواهیم نمونههایی را که اشاره کردیم، روی یک تابلو نمادین نشان دهیم که دربرگیرندهٔ آغاز مسیر و لحظهٔ بود و نبود تصمیم بر سر آن باشد، بهنظر میرسد نمونهیی که تمامی وجوه و راه پیمودهٔ قیامها و شخصیتها را دربر میگیرد، مثال ۳۰خرداد ۶۰ باشد.
۳۰ خرداد چه بود؟ حاصل تمام مسیرهای مسالمت، اصلاحات، مدارا، قانون، حقوق، نامهنگاری، شکایت، توقع، انتظار و درخواست توجه و رسیدگی و پایبندی به آزادی و حقوقبشر بود. مجاهدین و طیف ترقیخواهان پیرامون آنها حرفشان این بود که آزادی بیان و انتشارات و تجمع، حق هر گروه و هر ایرانی با هر مرام و ایدئولوژی است. حتی در بهار سال۶۰ اعلام کردند که بهوجود یک آبباریکهٔ آزادی هم راضی هستند. یعنی بهقول فرخی یزدی «شام آزادی بهتر از صبح استبداد است». ولی خمینی دچار بیماریِ انحصارطلبیِ ایدئولوژیک و سرطان تمامیتخواهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود. یعنی فقط با آزادی بیان و انتشارات مجاهدین و باقی گروههای سیاسی مشکل نداشت، با تمام نویسندگان و هنرمندان و با تکتک مردم مشکل داشت و میخواست بر همهٔ اینها سلطه و آمریت مطلق داشته باشد.
مجاهدین بهدلیل هوشیاری سیاسیشان و نیز بهدلیل اشراف به ماهیت ضدتاریخی و ایدئولوژی ارتجاعی خمینی، دریافتند که آن مسیر مسالمت، اصلاحات، مدارا، قانون، نامهنگاری و انتظار دیگر هیچ فایدهیی ندارد که برعکس، ادامهاش یعنی تندادن به خفت و خواری زیر سلطهٔ ولایت فقیه.
لحظهٔ بود و نبود هر ایرانی
بنابراین اکنون تمامی تجربیات طی شده از مجاهدین تا قیامآفرینان تا جنبشهای دانشجویی در دو دههٔ اخیر تا سرنوشت هنرمندان ایران و اکنون چگونگی مراسم درگذشت شجریان، همه و همه گواهی داده و میدهند که هر ایرانی شرافتمندی به لحظهٔ ۳۰خرداد با حاکمیت و حکومت ولایت فقیهی میرسد. این یک ناگزیر رویش در برابر تطاول خزان است. از این پس شواهد بسیار بیشتری و با سرعت و شتاب فزونیابنده، این واقعیت را نشان خواهند داد.
خاطرات نسلها گواهی میدهند
در دفتر خاطرات روزانهٔ یکی از باز آمدگان از دههٔ ۶۰ آمده است: «حدود اوایل مهر ۹۷ با خانوادهام در ایران تماس گرفتم. بعد از حال و احوالپرسیها و تبادل خبرهای گرانی، بیکاری و رنجهای تحمیل شده به مردم و... یکی از خویشانم گوشی را گرفت و گفت: میخواهم بگویم که الآن به تو افتخار میکنم. با تعجب گفتم: چرا؟ چی شده؟ گفت: تو ۴۰سال زودتر از من فهمیدی که اینها کی هستند. الآن تمامی دوستان آن موقعت و حتی جوانهایی که تو را ندیدهاند، میگویند راهی که تو رفتی و حرفهایی که همان سالها دربارهٔ ماهیت اینها میگفتی، همه درست از آب درآمد. هر کی من را میبیند همین را میگوید و. ». . .
و همهٔ وجدانهای انسانی و دارای غیرت و غرور ایرانی، روزی حتی اگر ۴۰سال بعد از دههٔ ۶۰ هم باشد، به ۳۰خرداد با خمینی و خامنهای خواهند رسید. در این تردیدی نیست. این همان لحظهٔ ناگزیر عبور نور از دیوار قلعه و گذار قطرهٔ آب از سنگ سیاه است...