تغییر در ایران حتمی است!
این گزارهٔ به ظاهر ساده و بدیهی، تا مدتی پیش یک ادعای پرت و دور از واقعیت تلقی میشد که صرفاً از سوی آرمانگرایانی همچون مجاهدین و متحدان آنها در شورای ملی مقاومت و اشرفنشانان هوادارشان در درون و خارج ایران بر زبان میآمد!
اکنون اما جوانان شورشگر ایران، با پرداخت هزینه از خون و جانشان، چنان این فرمول را به اثبات رساندهاند که برای هر خرد و کلانی روشن و قابل دفاع است؛ از جمله برای بدبینهای دنیای سیاست یا حتی طیفهایی از درون حاکمیت.
اما چگونگی این «تغییر محتوم» و یا به بیانی دیگر، چگونگی این «گذار از دیکتاتوری به دموکراسی» خود عرصهای برای یک جنگ خونین سیاسی و شاید ایدئولوژیک است!
از اصلاحات قلابی تا تغییرخواهی
این روزها نوکیسهگان و قارچها سیاسی در یک دگردیسی به نشخوار هماهنگ و همآوای یک ترم سیاسی ـ اجتماعی پرداختهاند؛ آن چنان که گویا کشف جدیدی نموده و عالم امکان را دگرگون کردهاند!
«گذار مسالمتآمیز»! از جمهوری اسلامی با کدواژهٔ «خشونت پرهیزی»! البته در محتوا موضوع جدیدی نیست. در تمام دوران فریب اصلاحات، مدافعان دروغین و البته سینه چاک «اصلاحطلبی» خواستار جنبشی «بی هزینه» بودند؛ اکنون همان جماعت، در همکاسهگی با زامبیهای بازمانده از مومیایی سلطنت، بالاخره از «اصلاح» جنازهٔ متعفن ولایت فقیه یک گام ناگزیر [بهدلیل در جریان بودن قیام و خروش سهمگین مردم ایران] عقب نشسته و ادای «تغییر» خواهی درمیآورند.
اگر همین قیامهای پیدر پی مردم در کف خیابان و خروش و آتش کانونهای شورشی نبود، هنوز این آنها کاسهٔ گدایی در برابر بیت خامنهای به دست داشتند و بالاترین سطح خواستهشان از آزادی، صرفاً حق برداشتن روسری از سر زنان بود!
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای «خشونت پرهیزی» را؟!
ولایت فقیه از ابتدای غصب کرسی حکومت، انواع و اقسام قتل و کشتار و شکنجه و تهدید و ترور را علیه تمامی طیفهای مخالف تا معارض خود به کار گرفته و همچنان بر مدار قساوت حداکثری پیش میرود. پرونده آنچنان روشن است که نه تنها اهل اخبار و سیاست، بلکه مردم عادی هم میتوانند سیاههای بلند بالا از فاکتها و اسناد خدشهناپذیر ردیف کنند.
از دستگیریهای خودسرانه و اتهامات واهی دوران ابتدای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی تا حذف فیزیکی یا سیاسی مهرههای نقشآفرین در قدرتگیری شخص خمینی؛
از نسلکشی در کردستان تا اصرار خیانتبار برای تداوم جنگ پوچ و بیحاصل ضدمیهنی که تنها هدف آن سرپوش گذاشتن بر اختناق و جنایات داخلی بود؛
از شکنجههای سیستماتیک در زندانهای دههٔ شصت تا قتلعام ۶۷؛
از ناپدیدسازیها تا خودکشیهای ساختگی دههٔ هفتاد؛
از کاردآجینکردن کودک خردسال در آغوش پدر تا طرح قتل دستهجمعی نویسندگان؛
از ترور مخالفان و مدافعان حقوقبشر همچون پروفسور کاظم رجوی در ژنو و محمدرضا نقدی در رم تا انفجار جنایتکارانهٔ میکونوس برای کشتار کسانی که به مذاکره دعوت شده بودند!
از پرتاب دانشجویان از بالای ساختمان در قیام ۷۸ تا تجاوز و آتش زدن دختران ایرانزمین در قیام ۸۸؛
از شلیک موشک و رگبار گلوله با هلیکوپتر به مردم در قیام قزوین در سال۷۵ تا رگبار گلولهها بر پیکر مردم بیدفاع در ماهشهر و قیام ۹۸؛
از شلیک موشک به هواپیمای مسافربری تا
تا شلیکهای هدفمند برای کور کردن جوانان قیامآفرین!
و...
اکنون جای این پرسش است که با چنین حکومتی و چنین جنایتکارانی و چنین قساوتی که واژهٔ «ضدبشر» نزدیکترین تعبیر به آن است، چگونه میتوان تنظیم رابطه کرد؟!
و به بیان زندهیاد نیما یوشیج، «به کجای این شب تیره بیاویزم... ؟!»
تقلبهای ناشیانه از دست دیگران!
سراسر مقالات و سخنرانیهای آتشین مدعیان پر سر وصدای «خشونت پرهیزی» را جستجو کنید، از تکرار نامهایی همچون «مارتین لوتر کینگ»، «مهاتما گاندی»، «جواهر لعل نهرو» و «نلسون ماندلا» سرسام میگیرید؛ برخی از علامهها که چند کتابی هم خواندهاند، شاید از «تیموتی اسنایدر» یا «واسلاو هاول» هم نام ببرند؛ همچنین مدعیان تجربه ممکن است دست به دامان «رزا پارکس» شوند!
اما هیچکدام از این نوابغ که در تلاش هستند پشت این نامهای بزرگ، بیعملی و بیمایگی خود را پنهان کنند، یا نمیخواهند یا نمیتوانند بیش از این پیش بروند و قبایی را که دوختهاند بر تن واقعیت بپوشانند تا هنرشان دیده شود!
یک دانشآموز که در هنگام امتحان قصد دارد از روی فرمولهای یادداشت شدهاش هم تقلب کرده و پاسخها را بنویسد، باید آنقدر از درسها آموخته باشد که بداند کدام فرمول به کدام پرسش میخورد، در غیر اینصورت همان تقلب هم برایش کارآیی نخواهد داشت!
ولایت فقیه نه یک دیکتاتوری کلاسیک و شناخته شده مانند حکومت شاه است و نه یک رژیم آپارتاید مانند آفریقای جنوبی؛ نه یک مستعمره مانند هندوستان است و نه رهایی از آن در گرو فرمولهای «رزا پارکس» گونه نهفته است!
از تمامی آن جنبشهای آزادیخواهانه، تنها چیزی که به کار تغییر در ایران میآید، همان «روح آزادیخواهی» است؛ اما با این قوم غضبپیشه، هیچ راه «نرمش» و «مسالمت» باقی نمانده؛ اگر میبود این همه خون مجاهد و مبارز روی زمین نریخته بود!