دستگاه تبلیغاتی حاکمیت ملایان یک ویژگیِ برجسته دارد که با آن، مرزها را یکییکی درمینوردد. این دستگاه، اول آبرو و اخلاق و شرافت را سلاخی میکند، سپس روی جسدشان به ترکتازی تبلیغاتی میپردازد. این کار چهلوپنج سالهٔ این نظام بوده است. این کار وقتی به سیرکگردانی مناسبتهای خاص میرسد، در همان سلاخی هم افسارگسیخته میشود.
مجموع این ویژگها، چنین نشانییی میدهند:
حاکمیت ولایی ـ آخوندی = ابتذال = قلب واقعیت = دروغ نجومی = رقمسازی = پروپاگاندا = شارلاتانیسم.
این روزها اقشار اجتماعی، شهرهای ایران را پر از مطالبات کف زندگی از حاکمیت کردهاند. یک شعار یا فریاد مشترک بین اقشار، بهطور مستمر تکرار میشود. این شعار، بیان صریح اصلیترین ویژگیِ حاکمیت ملایان است:
«عدالتی ندیدیم ـ فقط دروغ شنیدیم».
چهلوپنج سال «فقط دروغ» برای حفظ نظام با حداکثر شارلاتانیسم.
در آستانهٔ سالگرد انقلاب ضدسلطنتی ــ که خمینی به آن خیانت کرد و همهساله اوج نمایش دجالگری و دروغدرمانیِ رژیم است ــ رسانهها و برخی کارشناسان حکومتی پیشبینی کردند که جز قسمخوردگان به نظام، کسی به خیابان نخواهد آمد.
مراسم ۲۲ بهمن امسال رژیم، با کارگردانیِ ترکیبی از طنز و سیرک، رکورد شکست. وقایع گزارش زیر را که در بخشی از پایتخت است، اگر در کل ایران ضرب کنید، شمایی از بههمرسانیِ ترفندهای شارلاتانیستی برای جمعیتزایی ترسیم میشود.
تهران
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
گزارش خبرنگار سایت مجاهد
«از ساعت هشتونیم برای تهیهٔ گزارش، با اتوبوس به سمت چهار راه نواب ـ آزادی رفتم. به میدان جمهوری که رسیدیم جلوی اتوبوس را گرفتند. گفتند همینجا همهٔ مسافرها را پیاده کنید. جماعت توی اتوبوس که هر کدام دنبال کارشان بودند با عصبانیت و ناراحتی شروع به ناسزاگویی کردند؛ اما فایده نداشت. همه را پیاده کردند تا حجمی از جمعیت در خیابان رها شوند. این افراد به هر سمتی که میرفتند ناخواسته سوژهٔ نمایش میشدند و دوربینها شکار میکرد.
از همانجا پیاده رفتم چهارراه نواب و مستقیم از خیابان فرصت به سمت انقلاب رفتم. توی خیابانها پر از مأمور بود؛ هم لباس فرم، هم لباس شخصی. تمام مسیرهایی را که به خیابان انقلاب راه داشت، بسته بودند تا هیچ وسیلهٔ نقلیهیی به آن سمت تردد نکند. کمی جلوتر رفتم. دیدم آنجا جمعی لباسشخصی و افغان صبحانه میخورند. وارد انقلاب شدم. رفتم به سمت چهارراه ولیعصر. بعد از سمت دیگر خیابان، رفتم به سمت آزادی.
آن موقع هنوز خبری نبود. تک و توک آدمهایشان را میآوردند و راه میرفتند [مثلاً راهپیمایی]. قبلاً یکطرف پیادهرو خیابان، بساط غرفههایشان را راهاندازی میکردند. امسال پیادهروهای دو طرف خیابان را بساط ساندیس و آش و عدسی و... چیده بودند. کسانی که آمده بودند تماماً یا از نیروهای بسیج و سپاه بودند یا از مدارس یا از اطراف تهران و شهرهای دور افتاده و حتی کسانی که کارتنخواب بودند. وسط این جمعیت هم دیدم یکسری افغانیان که با اتوبوس آورده بودند. انوبوسهایشان را در میدان جمهوری و اطراف خیابانهای انقلاب و آزادی دیده بودم.
یکهو دیدم چند دختر جوان دهه ۷۰ و ۸۰ بدون پوشش دارن قدم میزنن. یکیشان با کاپشن جلو باز کوتاه تا کمر با کلاه و موهای بلند پریشان، یکیشان با آرایش خیلی غلیظ با تیپی که اگر قبل از این راهپیمایی در مترو و خیابان دیده میشد، لت و پارش میکردند.
راه پلههای پلهای هوایی عابر پیاده را مسدود کرده بودند تا اگر کسی خواست برود آن سمت خیابان، مجبور شود از بین آن خیمهشببازیها رد شود تا جمعیت بیشتری در وسط خیابان دیده شود. من از پله برقی بین ایستگاه بی.آر.تی. خیابان انقلاب رفتم بالا که بروم به سمت آزادی. البته برقش قطع بود. پل هوایی درست روبهروی ساختمان وزارت کار و تأمین اجتماعی است. تعدادی از بسیجیها و لباسشخصی سپاه آنجا ایستاده بودند و راه سمت دیگر را که آن دست خیابان بود، مسدود کرده بودند. من از آن بالا از دو جهت خیابان فیلمبرداری کردم. صحنهها تماشایی بود. هیچ شباهتی به راهپیمایی و تظاهرات نداشت. حتی خودیها و نخودیهای نظام هم نسبت به سال قبل کمتر آمده بودند. بعد برگشتم پایین، رفتم بین جمعیت به سمت پیاده رو.
پشت بساط چادر غرفه، یک آخوند چاقالو، پشت یک وانت که بساط خوراکیها بود، مثل زامبیها داشت تندتند ساندویچ کالباس میخورد. واقعاً چندشآور بود. نتوانستم خوب فیلم بگیرم.
تعدادی را چه از خودشان، چه از اطراف تهران و... جمع کرده بودند. همهشان به غرفههای خوراکی هجوم میبردند و سعی میکردند چندتا چندتا خوراکی بگیرند. به آب میوه ساندیس و پرتغال، به کیک، عدسی، حلیم، سمنو و هر چیزی که خوردنی بود، هجوم میبردند».