پس از خیزشهای گسترده مردم در دیماه گذشته در بیش از ۱۴۰شهر کوچک و بزرگ میهن که ظهور انقلاب نوین مردم ایران را نوید داد و استمرار آن در قیامهای مختلف از جمله در اصفهان، خرمشهر، کازرون، گوهردشت کرج، شیراز، اشتهارد و قهدریجان، با رادیکالیزه شدن بیشازپیش شعارها و فعالیتها و نیز گسترش و تعمیق فعالیتهای کانونهای شورشی، بیش از هر کس، برای عناصر ریز و درشت رژیم، امر سرنگونی محتوم و قطعی شده و در چشماندازی بسیار نزدیک قرار گرفته است. این تحولات شتابان گسترشیابنده در کنار تغییر جدی تعادلقوای بینالمللی و نیز ارتقای موقعیت شورای ملی مقاومت ایران به تنها آلترناتیو سیاسی این رژیم، در داخل و خارج کشور که سران رژیم گریزی از اذعان به تاثیرات قطعی و تعیینکنندهٔ آن نداشته و ندارند، همگی دربردارندهٔ پیامی روشن در ایران و جهان است: صفحات تاریخ ایران در حال ورق خوردن است و انقلاب نوین مردم ایران قطعی و در شرف وقوع میباشد.
با درک این پیام روشن بود که عناصر باندهای مختلف رژیم از زمان کلیدخوردن فاز نهایی این انقلاب در دیماه گذشته شتابان به صحنه پریدند و با شیوههای شناختهشده سعی در جلوگیری از وقوع این رویداد محتوم کردند. جدای از جدالی که در این فاز نهایی سرنگونی دامن باندهای رژیم را گرفت، در یک تقسیمکار نانوشته، هر یک از دو باند اصلی بهاصطلاح "اصولگرا" و "اصلاحطلب" بنا بر نقش تعریفشدهشان روشی برای حفظ رژیم در حال احتضار اتخاذ کردند. اصولگرایان تهدید به سرکوب و برخورد سخت را در پیش گرفتند و باند موسوم به اصلاحطلب به " انقلاب هراسی" متوسل شدند.
مأموریت باند «اصلاحطلب» برای مقابله با قیام: طرح مسأله «سوریهای شدن ایران»
شیوهای که باند اصلاحطلب پیش گرفت راه جدیدی نبود. از نیمه دوم دهه ۷۰ برای انحراف فضای انفجاری جامعه از رسیدن به موقعیت انقلابی، این باند با طرح شعارهای فریبکارانه و خالی از محتوای "جامعه مدنی" و "جنبش نفی خشونت" که توسط عناصر داخلی و خارجی ظاهراً دانشگاهی و مطبوعاتی بسیجشدهشان با هزینههای فراوان در قالب روزنامه و کتاب و مجله و فیلم و… تولید میشد، در یککلام قصد داشتند تا اساساً پدیدهٔ " انقلاب" را تخطئه کنند تا مبادا جامعه، هر چند تحت فشار و ستم، به سوی انقلابی دیگر و برچیدن بساط رژیم کشانده شود. پس از قیامهای سراسری دیماه گذشته نیز، که امر سرنگونی برای رژیم قطعی شد، این باند فریبکار بر مدار سابقه شناختهشدهٔ خود و بر پایهی همان تز "انقلاب هراسی" اینبار با طرح مسألهٔ "سوریهای شدن" وارد معرکهٔ حفظ و حراست از رژیم ولایت فقیه شد. طرح این مسأله که بهطور آشکاری هم نشان از هراس رژیم از قیامهای سراسری و فروریختن مشروعیت کامل ساختار سیاسی حاکم دارد و هم قطعیت سرنگونی در چشمانداز نزدیک در نگاه عوامل رژیم را آشکار میکند، بهصراحت در کلام عناصری همچون عباس عبدی، مصطفی تاجزاده و اخیراً هم آخوند محمد خاتمی بیان شد. در یک تحلیل اولیه بهسادگی میتوان با توجه به سابقهٔ این افراد دریافت که طرح این ادعا مبنایی جز هراس از سرنگونی ندارد. اما هر چند که این افراد توضیح و توجیهی برای این ادعا ندارند، در سطح دیگری از تحلیل میتوان واقعیت و صحت این ادعا را به بحث گذاشت.
"سوریهای شدن" یا "جنگ داخلی"
ابتدا باید توضیح داد که دقیقاً منظور این عناصر رژیم از "سوریهای شدن" چیست. اشاره این افراد مشخصاً به تجربه سوریه از پس خیزش انقلابی مردم آن کشور در بحبوحهٔ بهار عربی تاکنون است. زمانیکه توفان تغییر و انقلاب کشورهای عربی را دربرگرفت، پس از تونس و لیبی و مصر، این توفان به سوریه رسید. از همان ابتدا رژیم اسد به شیوهٔ شناختهشدهٔ همهٔ دیکتاتورها پاسخش به خیزش مردم، خشونت و کشتار بود. از این مرحله انقلاب سوریه از تظاهرات مسالمتآمیز و در پاسخ به خشونت بیحد رژیم اسد، وارد نبرد مسلحانه شد. با تداوم نبرد بخشی از ارتش اسد که حاضر به کشتار مردم خود نبودند از بدنهٔ نظامیان مزدور اسد خارج شده، با پیوستن به جبههٔ انقلاب، ارتش آزاد را تشکیل دادند که بازوی نظامی انقلاب سوریه بهشمار میرفت. نبرد انقلابی زمانی به نقطهای رسید که چیزی به فتح و آزادسازی دمشق نمانده بود. در این هنگامه تروریستهای صادراتی سپاه قدس برای دفاع از رژیم اسد وارد معرکه شدند و همزمان با تزریق تروریستهای حزبالله لبنان، اسد را در آن مقطع از مهلکهٔ سرنگونی نجات دادند. از آن پس، با ورود کشورهای دیگر همچون ترکیه، روسیه و آمریکا به زمین سوریه و تبدیل یک انقلاب مردمی به جنگهای نیابتی که یکی از عوامل اصلی این صحنه گردانی ضدانسانی، رژیم ولایت فقیه و تروریستهای صادراتی آن بود، سوریه سرزمینی به ظاهر بهلحاظ مرزی یکپارچه اما بهلحاظ هژمونی نیروهای سیاسی چندپاره شد. آنچه برخی از جمله همین عناصر رژیم از مسألهٔ "سوریهای شدن" یاد میکنند، اشاره به وضعیتی شبیه به یک جنگ داخلی است.
نخست باید گفت که برخلاف نظر کارشناسانی که از وضعیت سوریه با عنوان جنگ داخلی یاد میکنند، دستکم از منظر نیروهای انقلابی این رویارویی هرگز جنگ داخلی بهشمار نمیرود. در مباحث نظری، جنگ داخلی اشاره به وضعیتی است که گروهی در داخل یک کشور در یک رویارویی نظامی با دولت مرکزی خواهان کسب استقلال و کنترل بخشهایی از سرزمین است. در واقع در جنگ داخلی نیروی معارض دولت مرکزی قصد براندازی و تغییر رژیم حاکم را ندارد. در حالیکه در یک کنش انقلابی، انقلابیون دارای مطالبهای ملی و مشخصاً قصد سرنگونی رژیم مستقر را دارند. در مورد سوریه نیز جبههٔ انقلاب هیچگاه در هیچ مرحلهای از نبرد چندسالهٔ خود بهدنبال کنترل بر بخشی از سرزمین و اعلام استقلال نبوده بلکه بهطور آشکار از همان ابتدا با طرح شعار "الشعب یرید اسقاط النظام" خواهان یک انقلاب سیاسی و سرنگونی رژیم اسد بود. اما آنچه که طی این سالها در سوریه بروز کرد و تبدیل به محلی برای جنگهای نیابتی شد، ربطی به انقلابیون نداشت بلکه مشخصاً چنین وضعیتی اساساً زاییدهٔ تروریسم صادراتی رژیم ولایت فقیه بود. با این تحلیل ادعای آخوند خاتمی و شرکایش در طرح مسألهٔ "سوریهای شدن" ایران در صورت بروز انقلاب دارای ۲مغلطه است: نخست آن که با شیادی و هدفمند انقلاب سوریه را یک جنگ داخلی معرفی میکند، دوم اینکه وضعیتی را که طی این سالیان خود مسبب اصلی آن در سوریه بودهاند، به گردن انقلاب مردم سوریه میاندازد.
ادعای باطل "سوریهای شدن" ایران
اکنون صرفنظر از این مغلطه، و تمرکز بر ادعای "سوریهای شدن" یا به عبارتی "جنگ داخلی" ببینیم این ادعا چقدر در مورد ایران صحت دارد. همچنانکه گفته شد در جنگ داخلی، نیروهای معارض حکومت مرکزی نه قصد براندازی که خواهان کنترل بر بخشهایی از سرزمین هستند. این گروهها ممکن است از موضع ایدئولوژیک یا بر پایهی مطالبات قومی و منطقهای دست به چنین منازعهای بزنند. با این توضیح، از زمان ظهور فاز نهایی انقلاب نوین مردم ایران در دیماه گذشته تاکنون، کوچکترین نشانهای از بروز چنین رویدادی بر پایهٔ تعریفی که از جنگ داخلی ارائه شد، مشاهده نشده است. اگر طرح شعارهای قیامکنندگان در بیش از ۱۴۰شهر کوچک و بزرگ و در تمامی استانهای ایران با تفاوتهای قومی و زبانی را یک شاخص مهم برای ارزیابی مطالبات در نظر بگیریم، با توجه به یکسانی شعارها در تمامی شهرها که با شعارهای محوری "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنهای" مطالبهای یکسان را در خیابانها فریاد میزدند، میتوان گفت آنچه در ایران در جریان است یک انقلاب واقعی با هدف براندازی رژیم ولایت فقیه و نه مطالبهای قومی با هدف کنترل بر بخشی از سرزمین است. اگر چه بررسی شعارهای قیام اخیر مردم ایران به تنهایی بر ابطال ادعای "سوریهای شدن" ایران کفایت میکند، اما برای تعمیق بحث میتوان مسأله را از ۲جنبه اساسی اجتماعی و سیاسی مورد تأمل قرار داد.
ظرفیت دموکراتیک جامعه ایران
در ساختار دولت - ملت مدرن، مفهوم ملت واجد شاخصهای فرهنگی و تاریخی مشترک است که این شاخصها بهمثابه یک چسب اجتماعی نیرومند، یکپارچگی یک ملت را در یک واحد جغرافیایی تضمین میکند. البته مفهوم ملت عاری از شاخصهای افتراقی محلی و قومی نیست بلکه نیرومندی شاخصهای مشترک موجب میشود تا افتراقات هرگز محوریت پیدا نکند و تبدیل به تضادهای اصلی اجتماعی نشود. هر چند دیکتاتورها برای تحلیلبردن تضادها و بحرانهایی که در عرصه اجتماعی و سیاسی با آن روبهرو هستند تلاش میکنند این قاعده را بر هم بزنند و بهصورتی هدفمند با تشدید افتراقات، تضادهای قومی را برجسته کنند تا با تحتالشعاع قرار دادن بحرانها و تضادهای سیاسی جامعه که جنبهٔ ملی و عمومی دارند، سرکوب را تسهیل کنند. آنچه در رژیمهای شاه و شیخ در ایران، در آذربایجان و کردستان و حتی ترکمنصحرا در قالب سرکوب و کشتار به بهانهٔ موهوم تجزیهطلبی تجربه شد، از این دست ترفندهای دیکتاتوری بود. تجربهی دولت-ملت مدرن در اروپا همراه با همنشینی اجباری اقوام مختلف تحت یک نظم سیاسی مشخص و درون مرزهای قراردادی جغرافیایی بود که البته پیامدهایی نیز از نوع جنگ داخلی همانند آنچه که در مورد جنبش جداییطلبان باسک در اسپانیا اتفاق افتاد و هنوز در جریان است، در پی داشته است. اما در تجربهٔ ایران ما شاهد چنین اجباری بهلحاظ تاریخی نبودهایم. حتی پیش از ورود مدرنیزاسیون نیز همین اقوام امروزی به جهت داشتن تاریخ طولانی مشترک، بدون تضادهای عمده در کنار هم میزیستهاند. از قضا مسألهٔ تضاد قومی در سرزمینی که پیش از آن چنین تضادی در آن عمده نبود از زمان ظهور مدرنیزاسیون وارداتی در دوره پهلوی اول آغاز شد. این بحث ناظر بر نفی مناسبات مدرن نیست بلکه اشاره به تجربهٔ ایران در حلوفصل مسائل قومی و منطقهیی بر اساس تجربیات تاریخی و فرهنگی مشترک است. با این توصیف هر گونه گسست در ساختار سیاسی هرگز راه به بحرانهای قومی و منطقهای که پایهٔ جنگ داخلی است نخواهد برد.
اما جنبه اجتماعی مهمتری که ادعای جنگ داخلی در ایران را در اثر انقلاب نوین باطل میکند؛ شاخصی است که بهعنوان عاملی بسیار نیرومند از متلاشی شدن جامعه در لحظه فروپاشی ساخت سیاسی جلوگیری میکند و آن ظرفیت دموکراتیک جامعهٔ ایران است که میتوان گفت از این منظر در کشورهای منطقه و در مقایسه با بسیاری کشورهای جهان منحصربهفرد است.
نویسندگانی که در مورد جنبشهای اجتماعی و سیاسی تاریخ ایران قلم زدهاند عموماً جامعهٔ ایرانی را دستکم از مقطع ورود اسلام به اینسو، جامعهای معرفی کردهاند که در هیچ دورهای تهی از جنبشهای اجتماعی نبوده است. جنبشهای اجتماعی نمود سازماندهی اجتماعی است که عنصری مهم در حفظ انسجام اجتماعی و مانعی جدی بر سر راه پاشیدگی شیرازهٔ جامعه در دورههای بحران فراگیر سیاسی است. بهعنوان نمونه، غلامحسین صدیقی، ابوذر ورداسبی و لمبتون در آثار خود به این جنبشها اشاره کردهاند. این توان تاریخی سازماندهی اجتماعی امکانی است که میتوان از آن بهعنوان ظرفیت دموکراتیک یاد کرد.
در تاریخ معاصر نیز تاثیرات این توان تاریخی را میتوان بهخوبی مشاهده کرد. در مقطع انقلاب مشروطه (پیش و پس از آن) حدود ۹۰تشکیلات رسمی و عمدتاً غیررسمی در ایران وجود داشت که اسماعیل رایین در مقدمهای که بر کتاب لمبتون در مورد انجمنهای سری مشروطه نوشته آنها را لیست کرده است. این انجمنها که در بسیاری از شهرها از جمله تهران، تبریز، مشهد، کرمان، یزد، شیراز و رشت و با محوریت مطالبات مذهبی، سیاسی، اقتصادی و جنسی تشکیل شده بود پایهٔ ترکیب مجلس اول شورای ملی را فراهم کرد. در مجلس دوم مشروطه و پس از استبداد صغیر، این سازماندهی اجتماعی ارتقا یافت و پایهگذار فعالیت حزبی شد. بهطوری که نمایندگان مجلس دوم عموماً در ۵حزب شامل ۲حزب عمدهٔ دموکرات و اعتدالیون جناحبندی و سازماندهی شدند. نکته قابلتوجه در این سازماندهی اجتماعی این است که هیچکدام از این انجمنها و تشکیلات رسمی و غیررسمی، هر چند با مبنای قومی تشکیل شده بودند، مسائل و مطالبات خود را خارج از واحد سرزمینی ایران مطرح نمیکردند و ساز جداییطلبی از هیچکدام شنیده نشد. از مقطع مجلس دوم تا امروز نیز جامعهی ایرانی دارای تجربهای غنی از فعالیت حزبی بوده است که بهویژه از مقطع ۱۳۲۰به این سو، بهرغم سرکوب و انسداد سیاسی پهلوی دوم پس از کودتای ۲۸مرداد تا انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ و نیز سرکوب و خفقان سیاسی و اجتماعی دوران رژیم ولایت فقیه از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تا امروز، به لیست بلندبالایی از احزاب و سازمانهای سیاسی و اتحادیههای کارگری و صنفی و نیز تشکیلات زنان برمیخوریم که عموماً یکپارچگی سرزمین را بهرسمیت میشناختهاند. در واقع در تاریخ معاصر ایران، با وجود کثرت انجمنها و احزاب، حتی در شرایط بحرانهای سیاسی و جابهجایی قدرت سیاسی، شاهد بروز جنگ داخلی با تعریفی که از آن ارائه شد نبودهایم. حال با توجه به تجربهای که جامعه امروز ایران از سازماندهی اجتماعی بهویژه در تاریخ معاصر خود دارد و نیز کثرت اتحادیه و انجمنهای غیررسمی کارگران و زنان و معلمان و دانشجویان و… ادعای "سوریهای شدن" بر پایهٔ پروژهٔ "انقلاب هراسی" و ادعای بروز "جنگ داخلی" فریب و مغلطهای بیش نیست.
وجود آلترناتیو سیاسی در ایران امروز
یکی دیگر از امکانات جامعه امروز ایران و در آستانهٔ انقلاب نوین، وجود یک آلترناتیو سیاسی با گفتمان دموکراتیک و منطبق بر ظرفیتهای اجتماعی ایران و نیز موقعیت ممتاز بینالمللی است که تجربهای تازه و بدیع در تاریخ تحولات ایران بهشمار میرود و همین امر موجب شده تا امکانات جامعه ایران را برای خلق یک انقلاب اساسی و واقعی ارتقا بخشد. شاید یکی از دلایلی که انقلاب سوریه با ورود تروریستهای صادراتی رژیم ولایت فقیه و حزبالله لبنان به تعلیق درآمد، فقدان یک آلترناتیو سیاسی قدرتمند بود که میتوانست پیش از ورود ولیفقیه به زمین سوریه، آن انقلاب را تعیینتکلیف کند. ضمن آنکه جامعهٔ سوریه ظرفیتهای اجتماعی جامعه ایران و تجربیات آن را با خود نداشت. اما جامعه امروز ایران، علاوه بر تجربههای تاریخی و ظرفیتهای اجتماعی و توان سازماندهی اجتماعیاش، بهرهمند از یک آلترناتیو سیاسی نیرومند است که نه تنها فرایند انقلاب را ایجاد و هدایت کرده و میکند، بلکه به جهت تجربهٔ طولانی مبارزاتی و توان بیبدیل سازماندهیاش، در لحظهٔ سرنگونی راه را بر هر گونه آشفتگی، تحرکات مخرب مزدوران رژیم سرنگونشده و فعالیتهای فرصتطلبانه میبندد. این آلترناتیو سیاسی، یعنی شورای ملی مقاومت و نیروی اصلی آن سازمان مجاهدین خلق ایران با امکانات سیاسی(کثرت نیروهای سیاسی شورا) و نظامی(ارتش آزادیبخش ملی ایران و کانونهای شورشی)، چکیده و محصول همهٔ تجربههای انقلابی بهویژه در تاریخ ایران است که با جمعبندی و تحلیل درست شرایط و ممانعت از بروز آفتهای مرسوم در تجربههای انقلابی، فرصتی تاریخی و قطعی در اختیار جامعهٔ ایران میگذارد. پرسشی که عموماً در پروسه انقلاب ممکن است برای عدهیی ایجاد شود این است که با فروپاشی رژیم مستقر و فقدان قدرت سیاسی، تکلیف چیست؟ اساساً فلسفهٔ وجودی شورای ملی مقاومت ایران بهعنوان تنها آلترناتیو رژیم ولایت فقیه که نزدیک به ۴دهه از عمر این بزرگترین ائتلاف سیاسی تاریخ ایران میگذرد، پاسخ به این پرسش عمومی و اساسی است. برنامهی ۱۰مادهای این شورا و رئیسجمهور برگزیدهٔ آن خانم مریم رجوی طرحی از پیش برنامهریزی شده برای انتقال قدرت از یک ساختار الیگارشیک و انحصارطلب به یک نظم دموکراتیک است. از اینرو علاوه بر ظرفیتهای اجتماعی جامعه ایران، وجود شورای ملی مقاومت بهعنوان آلترناتیو این رژیم، باطلالسحر "انقلاب هراسی" عناصر رنگارنگ رژیم بهشمار میرود.