هرگز دل ما ز خصم در بیم نشــد در بیم ز صاحبان دیهیم نشد
ای جان به فدای آنکه پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد (فرخی یزدی)
بعد از توفانی مهیب، آن زمان، دیگر، شب شبها بود. ماه، پنهان در پشت ابرهای تیره و تار… و زمین فرو رفته در سکوت و تاریکی… به هر کرانه مینگریستی بیداد بود و تباهی، توطئه بود و خیانت، ظلمت بود و تاریکی که میخواستند سکون و خاموشی را آیههای زمینی و یأس و نومیدی را فاتح قصهها سازند؛ میخواستند فریاد و خیزش را واژههایی مدفون در میان آرزوهای بر باد رفته بخوانند و لبخند و امید را رویاهایی طلایی که به واقعیت نخواهند پیوست؛ اما در چنین خشکسالی از رویش و اعتقاد، نام آنها زینتبخش کتاب تاریخ وطنم گشت.
نام شهدای جاودان سحرگاه نوزدهم فروردین!
آنان که بیتابی چشمههای جاری بودند و درخشش آفتاب سوزان و ماندگار عشق و فدا؛ آنان که آیههای مجاهدت و صبر را بر دستها و قلبهایشان نوشتند تا حاملان بیبدیل آن در زمانهٔ بیداد باشند؛ آنچنان که خدا را در بشارتش به نماز ایستادند: «آنان که گفتند پروردگار ما همان معبود یگانه و خدای شایان پرستش است و در مسیر این آرمان شورانگیز استوار ماندند و پایداری پیشه کردند، همانا فرشتگان بر آنها فرود میآیند که بیم مدارید و حزن و اندوه به خود راه مدهید، که بهشت جاودانهیی به شما وعده داده شده».
صبا یکی از آن چشمههای بیتاب بود. چهره و نگاه بیقرارش از آن سحرگاه خونین، اما ماندگار تا امروز همیشه و در هر حال جلوی چشمانم بوده، هست و خواهد بود. صبای نازنینم که خنکای نسیم صبای آن سحر بهاری بر چهرهاش رُشک برد و برایش پروازی جاودان را به ارمغان آورد. پروازی که نهایت آمال صبا بود تا همیشه بر عهد و پیمانش استوار بایستد؛ تا به آخر…! و اینک آنجا، در آن دوردستها، در خاک پاک اشرف در کنار کسانی آرمیده است که زندگی را پیش از مرگ زیسته بودند! سردارانٍ بیشکستٍ ایستادگیِ تا به آخر که نام فدا و پایداری را با خود به بام جهان بردند و هر آینه از هر زندهای زندهتر و از هر بیداری بیدارترند، و در هر آفتاب از نو برخواهند دمید!
آری، اشرف زنده و جاوید خواهد ماند، در رزم و جهاد مجاهد، در هر جا!
تو مگو دفع که این دعوی خون کهن است خون عشاق نخفتست و نخسبد به جهان (مولوی)
الف. فرهادی