728 x 90

از قرون وسطی تا رنسانس، از ولایت‌فقیه تا آزادی

آخوند مصباح یزدی-آرشیو
آخوند مصباح یزدی-آرشیو
«به رؤیای چاک‌چاک آزادی بگو
به چشمانت برگردد…»
***
 
در هـالـة چند پرسش
در ایران چه می‌گذرد؟ حاکمان کجایند؟ مردم کجایند؟
دورهٴ کنونی تاریخ اجتماعی ایران، به کدام دوره از تاریخ اجتماعی جهان شبیه است؟

سیر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران، افق چه آینده‌ای را نمایان می‌کند؟

در درون سلطه مطلق روحانیت چه می‌گذرد؟ هراس واقعی که در جان و روح حاکمیت لانه کرده، از کجا و از چیست؟

نمایندگان فکری و پیشتازان واقعی و اندیشه‌ورز آزادیخواهی در جامعه کنونی ما از کجا تا به کجا آمده‌اند؟

در سی‌وهشت سال گذشته، حکومت و مردم بر سر چه تضادی هرگز به تفاهم و اتحاد نرسیدند؟

درد اصلی جامعه معاصر ایران که به سبب آن، مردم از رنجی به رنجی کوچ می‌کنند، چیست؟ دامنهٴ این رنج آسمانگیر و ایران‌گستر را در کدام پهنه از تقسیم‌بندی‌های دوره‌های تاریخی زندگی بشر می‌توان سراغ گرفت؟

آیندهٴ اجتماعی ایران را چه عنصر محتوم و غیرقابل بازگشتی رقم خواهد زد؟ در وجود هر ایرانی، شوق چه نیازی انباشته و نهفته و بالغ گشته است که «از عشق آن هرگز نخسبد جان او» ؟

مام میهن ما مژده‌بخش چه میلاد خجسته‌ایست؟
شنیدن زنگ زمان
رنج‌های جامعه ما بالغ گشته‌اند. بلوغ هر رنجی، رشد ضریب آگاهی و شناخت کافی نسبت به عناصر و سبب‌سازان رنج‌هاست. از سویی پتانسیل دجالیت‌گرایی، ظرفیت سرکوبگری، توان دیکتاتوری و استعداد جنایت‌گری نظام ولایی، در ایران و در سوریه به کمال و در عین‌حال به بن‌بست خود رسیده است. اکنون در جامعه ایران، بلوغ رنج و شناخت مردم و بن‌بست ظرفیت دیکتاتوری مذهبی آخوندها، تمام قامت رودرروی هم ایستاده‌اند. همهٴ شواهد، گویای سرباز کردن تحولی ناگزیر است.

برگ‌های تاریخ تجربی جهان را که ورق می‌زنیم، به دوره و سرفصلی برمی‌خوریم که به دگرگونی بنیادین اجتماعی و تاریخی تحول یافته است؛ تحولی که از پس خود، رویش‌های پیاپی دیگری را در حیات فکری، هنری، فرهنگی و سیاسیِ بخش وسیعی از جهان مژده داد. این رویداد تاریخی ـ انسانی، جنبش بزرگ «رنسانس» در اروپای قرن پانزده و شانزده بود.

توقفی روبه‌روی یک کتیبه
با خواندن تاریخ، فکر نخواهیم کرد که دورهٴ زندگی ما، تک‌خالی میان همهٴ ورق‌های زندگی بشر بوده است. اگر همیشه و به موقع پای صحبت معلم تاریخ حاضر باشیم، روزگار خود را نیز بهتر و شایسته‌تر خواهیم فهمید. این فهم و ضرورت آن، همواره چشم‌اندازهایی منطبق بر واقعیتها را برایمان ایجاد می‌کنند. با تاریخ که راه بیفتیم، همیشه به یاد می‌آوریم از کجا تا به کجا آمده‌ایم و به کجا باید برویم.

چند معرفی
معلمان تاریخ که درس‌های بزرگ زندگی حیات بشری‌مان را روبه‌رویمان می‌گذارند، تجربه خلق‌ها و نیز مجموعه‌های عظیمی از کتاب‌های گرانقدر هستند. اگر ‌چه سمت و سوی نگرش نویسندگان تاریخ، می‌تواند سایه‌ای بر سلسلهٴ واقعیتها بیاندازد، اما هرگز کسی نتوانسته است ـ از جمله نظام آخوندی در کتاب‌های درسی و غیردرسی ـ ، درخت پر برگ و سبزفام بهاری را خزان‌گرفته، بی‌برگ و بی‌ثمر جلوه دهد. شاید بتوان برگی یا شاخه‌ای از آن را کاست و نهان نمود، اما قواره و بافت و ساختار پایدار آن را نمی‌توان پنهان و انکار کرد.

در پاسخ به پرسش‌های طرح مقاله و نیز شناخت زمینه، رشد، بلوغ و تغییرات بزرگ اجتماعی و فکری در قرنهای پانزده و شانزده اروپا که با عنوان «رنسانس» آن را می‌شناسیم، خوب است چند کتاب را نام ببریم. در این باره کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری نوشته شده است، اما جهت آشنایی و اشراف و تسلط کلی بر مفهوم و جهت‌گیری تاریخی و اثرگذاری رنسانس، کتاب‌های: «نگاهی به تاریخ جهان» (جلد اول و دوم)، «تاریخ تمدن ویل دورانت» (عصر ایمان، اصلاح دینی، رنسانس، آغاز عصر خرد)، «تاریخ سده‌های میانه»، «تاریخ انقلاب فرانسه»، پیدایش مکتب‌های ادبی در اروپا و پیدایش اندیشه‌های سیاسی در اروپا معرفی می‌شود...

چکیده یازده قرن (قرون وسطی)
یادآوری: در این نوشته، «جهت‌گیری تاریخیِ » وقایع قرون وسطی و آنچه که خط سیر این قرون را به جنبش رنسانس بالغ نمود، بررسی و تحلیل می‌شود؛ و نه شرح جزئیات حوادث آن.

داستان قرون وسطی چه بود؟ چرا این عنوان در ادبیات سیاسی و فرهنگی، تداعی مفهومی منفی، کهنه، ارتجاعی و جنایت‌بار را در ذهن و نگرش و واکنش انسانها ایجاد می‌کند؟

«قرون وسطی» مرحله‌ای از دوره‌های تاریخی زندگی بشر بوده است. دوره‌هایی که با عناوین: تاریخ کلاسیک، تاریخ قدیم، تاریخ میانه و تاریخ جدید جهان نامگذاری شده‌اند. اصل عنوان قرون وسطی، هیچ بار و معنای منفی ندارد و فقط یک نامگذاری (اسم) است؛ اما آنچه که معنا و منظور منفی، نفرت‌بار، ارتجاعی و جنایت‌بار را تداعی می‌کند، مفهومی (صفتی) است ناشی شده از وقایع و تحولات حدود 1000سال از اواخر قرن چهارم تا نیمه قرن پانزدهم میلادی. به این قرن‌ها «قرون وسطی» می‌گوییم.

در دانشنامه ویکی‌پدیا آمده است: «قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه توسط دولت عثمانی و پایان امپراتوری روم شرقی (یا بیزانس) در ۱۴۵۳در نظر می‌گیرند».

در اواخر قرن چهارم میلادی، برخلاف تعالیم عیسی مسیح، کلیسا، سودای قدرت سیاسی را در سر داشت. نظام برده‌داری در حال فروپاشی و فئودالیسم در حال قوام گرفتن بود. این روند در پیشرفت خود، با اتحاد ایدئولوژیک ـ سیاسی کلیسا و فئودال، بر اروپا سلطه و سیطره یافت. روحانیت کلیسا در قرن پنجم، بازوی قدرتمند ایدئولوژی و متحد استثمارگر فئودالیسم شد. این اتحاد بود که بر قامت استثمار، لباس شریعت پوشاند. از این پس، تمام رفتار و کردار و حاکمیت فئودال، تفسیر و توجیه مذهبی کلیسا را یدک می‌کشید و توجیه شرعی می‌یافت. تکیه دادن اقتدارگرایان و استثمارگران به ستون ارتجاع مذهبی ـ که مسیح را قربانی مطامع خود کرده بود ـ قدرت سرکوب و بهره‌کشی‌شان را صدچندان نمود. زحمتکشان و رنجبران و کشاورزان، زیر چرخدنده‌های غول‌آسای نیاز زندگی و زنده بودن، منکوب و لـه و نابود می‌شدند. روشنفکران و متفکران در برابر توجیهات الهی و دجالیت روحانیت مرتجع حامی طبقه حاکم، مجال فعالیت و روشنگری نمی‌یافتند. هر گونه تفسیر و ارادهٴ تغییر زندگی ممنوع بود و پاداش آن مرگ. ارتجاع مذهبی در روح و جان مردم و فئودالیسم در جسم و حیات انسانها، سلطه و سیطره و حکومت بلامنازع داشتند. همه‌چیز در حیطه و چنگال و انحصار این اتحاد شوم بود.

پس از چندی، دستگاه جاسوس‌پروری حاکمیت دوگانه، به راه افتاد. در دانشنامه ویکی‌پدیا می‌خوانیم: «قرون وسطی یکی از ظالمانه‌ترین مقاطع در تاریخ بشر به‌شمار می‌آید؛ دورانی که با خلاقیت در شکنجه و ابزار شکنجه شناخته می‌شود.» ـ خلق انواع شکنجه در زندانها و خیابانهای شهرهای ایران تحت حاکمیت آخوندها را به یاد بیاوریم. قریب 74 نوع شکنجه در زندانها، و در شهرها: دست و پا بریدن، چشم درآوردن، سنگسار، شلاق زدن، اعدام، ترور، باندهای چاقوکش و چماقدار و لباس‌شخصی ـ ...

دانشمندانی را که در خفا فعالیت علمی می‌کردند، شناسایی و دستگیر نموده و با این توجیه که در نظم ازلی کار خدا دست می‌برند، آنها را در کیسه‌ای می‌انداختند و از بالای کوه‌ها پرتابشان می‌کردند؛ برخی را نیز در آتش می‌سوزاندند. هالة وحشت چون تیک‌تاک ثانیه‌های زمان، گرداگرد نبض و تپش خون انسانها در چرخش بود. هر کشتار و جنایت و بهره‌کشی توسط ارتجاع، توجیه الهی و مذهبی می‌شد و قضا و قدر را سرنوشت‌ساز ناگزیر «شهروندان» جلوه می‌دادند.

در استمرار و پیشرفت این شریعت‌پناهی، حتی فئودال‌ها هم خودشان را کم‌کم در معیت روحانیت یافتند، طوری که پادشاهان و امرا را کلیسا تعیین می‌کرد و می‌گمارد. این اتحاد معنایی و هم‌سویی منافع متقابل، دایرهٴ جنایت، استثمار، سانسور و دجالیت را بازتر و گسترده‌تر نمود...

این، چرخه‌ای سیاسی ـ مذهبی بود که بیش از ده قرن از اروپا را گروگان گرفت؛ دورانی که در کتاب‌های تاریخ از آن با عناوین و صفاتی چون «سده‌های تاریک»، «سلطه مطلق جهل و خرافات» و «ظلمت جنایت و تاریک‌اندیشی» یاد می‌کنند...

روشنابخشی دیالکتیک تاریخی در قعر ظلام قرون
اما واقعیت تلخ ارتجاع مذهبی در اتحاد با طبقه حاکم استثمارگر، گویای تمام چهرهٴ اروپای قرون وسطی نبود. مگر ایران بعد از بهمن57 تاکنون، فقط خمینیِ دجال ضدبشر، روحانیت مرتجع و جنایتکار و طیف‌های گرداگرد این حاکمیت ضدایرانی را به خود دیده است؟ تاریخ چهل ساله میهنمان به وضوح، با نشانه‌های متنوع اجتماعی و فرهنگی و با پایداری و مقاومت سترگ مردم و پیشاهنگانشان، تصویر حقیقی ایران کنونی را عیان می‌کند.

در بطن آن ظلام وحشت‌آفرین و دهشت‌انگیز، در زمانه‌ای که اندک ارتباطی، انسانها را به هم پیوند می‌زد، در زیر آسمانی که سوسوی ستاره‌ای در چشم‌انداز نبود و باران سیاه جهل و دجالیت و جنایت می‌بارید، در عصری که هر طلوعش، طلیعهٴ دلتنگی‌های بی‌پایان آدمی بود و غروبش، افق شبی غم‌گستر و یأس‌انگیز؛ در دل چاه‌های ظلام رؤیاکش و عشق‌ستیز و انگیزه‌مرگ، در چرخدنده‌های ماشین جنایتی که روح آدمی را متخلخل و ضمیر جان را چنگ می‌انداخت، بودند انسانهایی که نشکستند و مرعوب نشدند، آنهایی که در اندیشه و ضمیر ناخودآگاهشان، روشنابخشی دیالکتیک تاریخ را حس کردند و به ندای حقیقت هستی‌شان پاسخ دادند و مقاومتی سترگ را رقم زدند. ـ دهه 60 خورشیدی و سال‌های اخیر ایران را به یاد آوریم: از مقاومت فوق طاقت انسان در زندانها و شکنجه‌گاههای قرون‌وسطایی فاشسیم مذهبی، از صفوف ارتش آزادیبخش ملی ایران در فراز و نشیب هولناک‌ترین وقایع تاریخ معاصر در خاورمیانه، از استواری سربداران قتل‌عام شده در تابستان 67، از مقاومت و مبارزات زنان، از روشنگری روشنفکران و فرهنگیان آزادیخواه تا ایستادگی جوامع و صنوف گوناگون که در این ایام، خبرسازترین رویدادهای سیاسی و اجتماعی ایران شده‌اند... ـ

در قرون وسطی شاهد فعالیت دانشمندان، فلاسفه، هنرمندان و فعالان اجتماعی و سیاسی هستیم؛ آنان با یافتن تاکتیک‌های متنوع، جریان آگاهی بخشیدن و ترویج علم و فرهنگ را متوقف نکردند. هر چه از قرن چهارم فاصله می‌گیریم، شاهد بالیدن این نهال و شاخ و برگ گستردنش در ارکان جوامع قرون وسطی هستیم. در مقابل کویر ارتجاع مذهبی و فئودالیسم چپاولگر، درختان علم ـ هنر ـ سیاست به هم پیوستند، رشد و قوام یافتند و با گذشت هر قرنی، قوی‌تر گشتند و ریشه دواندند. از قرن نهم و دهم به بعد، کرباس به موم تنیده و به خون و جنایت آغشته ارتجاع مذهبی و طبقه حاکم، شروع به درز بازکردن و از هم شکافتن نمود.

از اواخر قرن دوازدهم و با پایان یافتن جنگهای صلیبی در اروپا، جنبش ضدارتجاعی و فعالیت‌های علمی شتاب گرفت. با وجود سرکوب و سانسور و اختناق، رساله‌های گوناگون فلسفی در تفسیر و تشریح جهان نوشته شد؛ دانشمندان به کشف قوانین حیات، شناخت علمی فضای کیهانی و طبیعت جهان همت گماشتند؛ نویسندگان و هنرمندان به خلق آثار ادبی، نقاشی، مجسمه‌سازی پرداختند... قطب‌نما کشف شد و این، آغاز سفرهای دور دریایی و شناخت سرزمینهای دیگری شد که قرنهای متمادی، روحانیت مرتجع از کشف و شناخت آنها جلوگیری می‌کرد...

با کشف و اختراع چاپ، دگرگونی بزرگی به‌طور تصاعدی، حیات فکری و زندگی اجتماعی بشر را تغییر داد. آب در زیر ارکان و سریر سلطنت بلامنازع ارتجاع مذهبی و دجالگریهایش افتاد. دیگر تیغ کنترل و سرکوب و سانسور، برش و کارآیی کامل‌العیار را نداشت و سود منافع حاکمیت را تأمین نمی‌نمود؛ ـ گسترش آگاهی در چرخهٴ ارتباطات جهانی و اینترنت و بن‌بست حاکمیت ارتجاع مذهبی آخوندی در اعمال سانسور در ایران را به یاد آوریم ـ ...

زلزله‌ای بر ارکان کیش مرگ
در اواخر قرن چهاردهم بود که به‌دلیل استمرار پایداری مثلث «علم، هنر و سیاست» و نیز گسترش آگاهی ضدارتجاعی، حاکمیت دو پایه کلیسا ـ فئودالیسم از درون دچار تزلزل گشت. بر اثر انقلاب فکری که در اروپا شکل گرفته بود، نوک پیکان مبارزات آن دوره، ارتجاع مذهبی را نشانه گرفت و آن را تضاد اصلی در مقابل تحول و دگرگونی و پیشرفت می‌دانست. در این میان در سال 1453 امپراتوری رم توسط عثمانیان سقوط کرد. «از طرفی دانشمندان، شعرا و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل رم و یونان، با دیدگانی تازه‌تر به جهان می‌نگریستند.» (دانشنامه ویکی‌پدیا)

«شهروندان» اروپا دیگر فرامین کلیسا را برنمی‌تابیدند. دیوارهای آن سیطرهٴ بلامنازع و مقدس و آسمانی، ترک برداشته بود. در یک اتحاد اعلام ناشده، دانشمندان و هنرمندان و پیشاهنگان فکری و آزادیخواه، پیرامون هدفی مشترک، فعالیت می‌کردند. اینطوری شد که قدرتی معنوی و مادی در تعادل قوای سیاسی جوامع اروپایی قوام گرفت. در تعارض مداوم بین قدرت افول کردهٴ ارتجاع مذهبی در برابر پیشگامان نوخواهی، آنچه که مدام فرو می‌ریخت، هیبت ارتجاع در اذهان مردم بود... ـ وضعیت کنونی رابطه مردم ما با نظام ولایی آخوندی را به یاد بیاوریم؛ به‌خصوص در سایتها و صفحات مجازی ـ ... .

تولد کلمه «آزادی»
در اوایل قرن شانزدهم بود که ضربه‌ای کاری بر پیکر فرتوت و مضمحل گشته ارتجاع مذهبی فرود آمد و از اریکهٴ حاکمیت سیاسی ـ مذهبی و جنایت به نام دین، پایین کشیده شد. آثار این ضربه تا اواسط قرن هفدهم به طول انجامید. در این دوره بود که مفهوم و فکر «جدایی دین از دولت» رواج یافت. به موجب این تصمیم و اصل تاریخی، کلیسا از دخالت در هر گونه قدرت سیاسی ممنوع گشت. ؛ کلیسایی که از تعالیم متعالی عیسی مسیح تهی گشته و فقط نام و نمادهای آن را جهت عوامفریبی یدک می‌کشید. ـ عوامفریبی آخوندهای مرتجع در سوء‌استفاده از نام پیامبر اسلام جهت اعمال اختناق و سرکوب و چپاول مردم را به یاد آوریم ـ ...

قدم بعدی، دخالت ندادن اعتقاد قومی و مذهبی در ارکان تصمیم‌گیری سیاسی بود. حرکت بعدی، محدود کردن روحانیت به فعالیت در دایرهٴ کلیسا بود...

این‌گونه بود و شد که آن ابهت دجالیت و آن هیبت و هیمنهٴ به‌ظاهر آسمانی و مقدس ـ که نزدیک یازده قرن، خون و نفس و روح و ذهن و نگاه و ضمیر و حیات آدمیان و جوامعشان را به گروگان گرفته بود ـ در پای ارادهٴ آزادی و قدرت علم و هنر و آگاهی، از هم گسست و مشعلی از روشنگری در دوره‌های زندگی بشر گشت. این جنبش تاریخی که هنوز مشعل آن بر چکاد خاطره‌های زمان و جاپای انسان بر کره زمین می‌درخشد، «نهضت رنسانس» یا «نوزایی» نام گرفت.

از آثار این جنبش آگاهی‌بخش بود که انقلاب آمریکا و سپس انقلاب کبیر فرانسه‌زاده شدند. با انقلاب فرانسه بود که واژه «آزادی» متولد گشت. با تولد کلمه آزادی بود که در هاله و هرم و حریم آن، مکتب‌های سیاسی و سپس مکتب‌های ادبی در قرنهای 19 و 20، شکل گرفتند. این‌گونه بود و شد که اندیشهٴ بشر در طول تاریخ، به نظم و تعریف کشیده شد. «رنسانس، پایه‌های اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.» (دانشنامه ویکی‌پدیا)

این بود سفری شتابان در قرنهای میانه. قرن‌هایی که تحولات بسیاری در هر کدام روی دادند، اما تلاش شد که فقط جهت‌گیری تاریخی این تحولات نشان داده شود...

ایران به کجا می‌رود؟
در سال‌های پشت سر، «ایران به خواب نـاز نرفت از فراق یـار».

با نشانه‌ها و مشابهتهایی که در این سفر شتابان با آنها روبه‌رو شدیم و با این اوضاعی که در چهل سال گذشته در ایران شاهد آنیم، «جهت‌گیری تاریخیِ » تحولات میهن ما چیست؟

در نگاهی به پشت سر، آگاهی و تجربه فردی و گروهی و اجتماعی ما، پاسخ به این پرسش را نشانمان می‌دهد: زمینه‌های واقعی ـ و نه فقط تحلیلی ـ در سیر تحولات چهل سال گذشته ایران به ما می‌گوید که سرمایهٴ اصلی، جوهر بنیادینِ استمرار حیات این حاکمیت، ماشین سرکوب و جنایت ارتجاع آخوندی است که با دجالیت مذهبی و ارتزاق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از این دجالیت و عوام‌فریبی، آن را الهی و آسمانی جلوه می‌دهد. ـ یادآوری نسبت دادن حکم ضدبشری قتل‌عام زندانیان به خدا و افتخار به آن... ! ـ

این زمینه ـ با تمامی هیاهوها، تبلیغات، خاصه‌خرجی و جوگیری‌اش ـ نتوانست در ذهن و ضمیر و باور مردم ایران‌زمین نفوذ کند و قلب مردم ما را فتح نماید. وقتی سیر تحول قرن چهارم اروپا تا رنسانس را با زمینه‌ها و چشم‌اندازهای زمانهٴ خودمان رو در رو می‌کنیم، به‌روشنی درمی‌یابیم که مسیر طی شده در چهل سال گذشته، آشکارا ندا و مژده می‌دهد که با سرنگونی حاکمیت ارتجاع آخوندی، با پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعیِ در تقدیر ـ که در پرتو همبستگی ملی ما محقق خواهد شد ـ ما نیز با دورانی از نوزایی و شکوفایی در همهٴ زمینه‌های حیات فرهنگی جامعه ایران مواجه خواهیم شد.

هیچ نیرو و قدرتی را توان رویارویی با این تحول در تقدیر نیست. «جهت‌گیریهای تاریخی» در مسیر تکامل خود، از یک جایی، دیگر برگشت‌ناپذیر می‌شوند. تحولات اروپای قرن سیزده و چهارده، ناقوس شکست بی‌تردید و در تقدیرِ ارتجاع مذهبی بود.

شکست یک اصل ضدبشری
در میهن ما شتاب آگاهی از بافت و ساخت و زمینه تاریخی ارتجاع آخوندی، پشتبانی از مقاومت سراسری را عمیق‌تر و گسترده‌تر و جهت‌گیری تاریخی جامعه ما را قوام و دوام داده است. نفرت اجتماعی از حجم جنایات حاکمیت قرون‌وسطایی آخوندی، از ذات زن‌ستیز ایدئولوژی‌ این رژیم و از انبوه شقاوت و چپاول و محدودیتها که «اصل ولایت‌فقیه» علیه زندگی طبیعی و تحولات اجتماعی‌شان ایجاد کرده است، هر روز بیش از پیش افزایش یافته است.

مدتها است دیگر تیغ دجالیت و سانسور و هیاهوی دین‌فروشی، بر مردم ما کارگر نیست. مردم ایران‌زمین با وجود گسترش افسارگسیختة فاصلهٴ طبقاتی، به ضرورت قطعی «آزادی» رسیده‌اند و فریاد آزادیخواهی خود را هر روز پرطنین‌تر کرده‌اند. ایدئولوژی ضدبشری خمینی، بازتاب تاریخی‌اش را از نفرت عمومی مردم ما و کشورهای منطقه، پاسخ گرفته است.

تمام رفتار و فرامین حکومتیِ خمینی را که به یاد آوریم و مرور کنیم، درمی‌یابیم که در جوهر همهٴ آنها، وقتی در برابر قانون و حقوق مدنی و سیاسی و اجتماعی کم می‌آورد، به دین‌فروشی و استفاده از ابزار دجالیت مذهبی برای تحمیل حاکمیت، روی آورده است. قابل‌توجه این‌که خمینی تمام قرار و مدارها و وعده و وعیدهایش با مردم و گروه‌های سیاسی ایران را بعد از پیروزی در بهمن 57، با همین سلاح دجالیت دینی و سوءاستفاده مذهبی از قدرت سیاسی‌اش، زیر پا گذاشت و خیانت کرد. همهٴ جنایت‌های بعد از آن، از همین نقطه ـ سوار شدن بر شمشیر دین ـ شروع شد.

با همین دجالیت مذهبی بود که شش سال جنگ ضدمیهنی را با شعار «قدس از طریق کربلا» و برای استمرار سرکوب و اختناق داخلی ادامه داد و هزاران خانوادهٴ ایرانی را داغدار و زندگی‌ها را متلاشی کرد. با همین دجالیت مذهبی بود که حکم قتل‌عام زندانیان سیاسی را در تابستان 67 صادر نمود. تا زمانی هم که در قید حیات بود، بر تمام شکنجه‌ها و اعدامها و جنایت‌های حکومتش نظارت و اشراف و سیطرهٴ کامل داشت و اجرای آنها را به نام اسلام و حد الهی در منظر مردم توجیه می‌نمود. با همین دجالیت بود که نام خودش را مرادف اسلام و نایب امام زمان جلوه می‌داد و دژخیمانش را برای سرکوب و جنایت بیشتر علیه زندانیان، مجاهدان، مبارزان، روشنفکران، زنان و جوانان، تغذیة ایدئولوژیک می‌کرد. با همین دین‌فروشی سیاسی بود که برای حفظ سلطه مطلق ولایت‌فقیهش، همهٴ منکرات را مباح کرد و جایز نمود! (کاری که حتی روحانیت مرتجع مسلط بر قرون وسطی هم نکرد!)

تکرار این جمله، بیانگر یقین به «جهت‌گیری تاریخی» جامعه کنونی ایران است: «ایدئولوژی ضدبشری خمینی، بازتاب تاریخی‌اش را از نفرت عمومی مردم ما و کشورهای منطقه، پاسخ قاطع گرفته است».

فروغ یک فرهنگ و آرمان
جریان قدرتمند فرهنگ ایرانی، هرگز با هیچ قوم بیگانه با فرهنگ و زندگی خویش، عجین نشده است. تمامی جنبش‌های تاریخ سه هزار ساله ایران گواهی داده‌اند که در نهاد و قلب این فرهنگ، مقاومت و پایداری در برابر استبداد خانه کرده و بر اصول و اصالت مردمی خویش پای فشرده است. شکست نهایی نمونه‌های تاریخی اسلاف نظام ولایی آخوندی، گواه این واقعیت انکارناپذیر است. این اقوام، در برابر فرهنگ غنی، تسلیم‌ناشونده و پایدار مردم و پیشاهنگان رزمنده‌شان، دستانشان را بالا کرده‌اند. واقعیت سرسختی که آخوندها در کمتر از 40سال، در مواجه شدن با آن، شکست قاطع خورده‌اند.

باری، «جهت‌گیری‌ تاریخی» جامعه ما دیگر برگشت‌ناپذیر گشته است. همهٴ خبرهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری و همهٴ تحولات پیرامون آن‌ها، گواهی فروپاشی شبِ خون‌آجین ارتجاع آخوندی و دین‌فروشی فاشیسم مذهبی و از سویی، سر برکشیدن خورشید تابان و درخشان آزادی بر بوم و بر فلات پهناور ما‌ است. در هاله و در آستانهٴ آن طلیعهٴ مه‌فام و مبارک‌دم و مسیحانفسیم...

«دویدم ودویدیم از رگبار لحظه‌های مرگ 
باغی شدیم از آینه با سفر درخت و برگ

دونهٴ امید تو رفت یه جنگلو شکوفه زد        
 الهه رنج تو رو لب ستاره بوسه زد

رسیده‌ایم به روبه‌رو به فصل تازه نبرد        
 فصل ورق خوردن قرن شکستن طلسم درد

برگرد نگاه کن پشت سر هیچ‌چی به جز عشق نداریم
میراثی که باید اونو تُـو راه فردا بذاریم...»

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6568d23b-8e9f-4f49-aba7-ca3ac241291c"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات