روزگاری بود که شناساندن ماهیت نظام نشانده شده بر ستون ولایت فقیه، کاری بود کارستان و گذر از هفتخوان ناباوریها و ترک انداختن بر دیوارهٴ اذهان را میطلبید. چه روزگار سنگین و تلخی بر پیشتازان مبارزه با «مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران» گذشت! اما استمرار پایداری و تاب آوردن همان روزگاران سنگین و تلخ، ورق زدن لایههای تاریک ماهیت و درونمایهٴ اندیشه و ساختار حکومت و سلطه مطلق ولایت فقیه را برای همگان میسر نمود. حالا دیگر صحنة کنونی ایران از نظر سیاسی و اجتماعی، بدل به دو صفبندی بین مردم و حکومتیان شده است. در این صفبندی، این دو ماهیت رودرروی هم، دارند تاریخ نوین ایران را رقم میزنند. یک طرف رو به افقهای روشن در پیوند با ریشههای تاریخیاش است و یک طرف در قرن بیست و یکم، سودای قرون جهل و خرافات و سلطهگری دینی و دیکتاتوری ولایت فقیه را دارد.
برای آن که به دورها نرویم و دم دست تحولات اخیر ایران باشیم و استدلال کنیم، این دو ماهیت را در سه موضوع نشان میدهیم:
ـ سید شهابالدین ابطحیزاده، ۲۰ساله، ١٤دی در اراک توسط سربازان امام زمان نظام ولایت فقیه بازداشت و ۲۴دی، جسدش مقابل منزل پدرش رها شد.
ـ آریا روزبهی بابادی که در اعتراضات سراسری بازداشت شده بود، روز ۲۰دی پیکرش در رودخانه کارون پیدا شد.
ـ مصباح یزدی در توصیف شعار «نه غزه، نه لبنان ـ جانم فدای ایران»: «وطن دوستی، شعار دوران جاهلیت است. وطن ارزش اهدای جان ندارد».
هر سه موضوع که در همین دو هفته اخیر اتفاق افتاده و بیان شدهاند، بروز ناگزیر یک ماهیتاند: نظامی استوار بر بیداد فزون، چه در پندار و چه در رفتار.
اولی و دومی نقدترین و بیپردهترین حرف نظام ولایی با مردم ایران و بهخصوص نسل نوخواه و بالندهٴ کنونی هستند. نسلی که از دیوار تناقض ایدئولوژیک نسبت به تمامیت دستگاه ولایت فقیه، هم بهلحاظ تاریخی، هم از نظر سیاسی و اجتماعی و هم در فهم نظری آن عبور کرده است. در ضمن یک ماهیت دیگر از نظام را هم بارز میکنند: مفقود کردن دستگیرشدگان، بیسرانجام گذاشتن خانوادهها نسبت به سرنوشت فرزندانشان، استمرار جنایت به شیوه قتلهای زنجیرهیی و پاسخگو نبودن در قبال کشتارهای دومینویی در سراسر ایران.
سومی که مصباح یزدی ناقل آن است، بیان همان ماهیتی است که در مقدمه مقاله، شرح داده شد. ماهیتی که استمرار پایداری و مقاومت برابر این نظام، وادار به ابراز و اعترافش کرده است. سادهترین بیان او این است که اعتراف میکند بیوطن است. اما مصباح یزدی در شعار «نه غزه، نه لبنان ـ جانم فدای ایران»، ناقوس مرگ اندیشه و اصل ولایت فقیه را میبیند. بارها هم گفتهاند و حاشا هم نمیکنند که اگر در لبنان و سوریه و عراق و یمن سنگر نگیرند، باید در تهران سنگربندی کنند. بیوطنی او و کل دستگاه آخوندی، امری است که مردم ایران بر سفرهٴ غارت شده بیآب و نانشان حس میکنند. اما با همه این احوال، او و دستگاه آخوندی ولایت فقیه، خلاف هر اظهار و گفتار مهرشده در حجرهٴ قرون وسطایی، ایران را تکیهگاه خلافت یک منظومه چپاولگر و کانون دجالگری مذهبی میخواهند. کانونی که خمینی با غصب حاکمیت مردم، برای یک نحله زالوصفت مهیا کرده و از دست دادنش، کابوسی است که برای جلوگیری از تحقق آن، ۴۰سال است جان هزاران ایرانی را گرفته و با خونشان، خشت عمارت خلافتشان را بنا کرده و نگه میدارند.
اصلاً موضوع، نه ناسیونالیستی است و نه شووینیستی. بلکه نام ایران و نفی جنگیدن در غزه و لبنان و سوریه، شیپور مرگ نظام ولایت فقیه است. نام ایران و ملیت ایرانی، سلاحی به وسعت جغرافیای پهناور آن است که رودرروی حاکمیت غاصب آخوندی به نبرد آمده است. این ماهیت تاریخی زبان فارسی و خاک میهن است که در ۸۰میلیون ایرانی متبلور شده تا به کلیت نظام ولایت فقیه بگوید: «نه غزه، نه لبنان ـ جانم فدای ایران» / »نه سوریه، نه یمن ـ ایرانه وطن من».
این شعارها در ایران کنونی با نیاز و عشق به آزادی مردم ایران عجین و همبسته و یکی شدهاند. ملتها آیندهشان را با حرف روز و سلاح زمانهشان به گوش دیکتاتورها میرسانند. وقتی دیکتاتور از حرف روز و سلاح زمانهٴ ملت به وحشت میافتد، از آن به بعد، همان زمانه است که به ملتها بشارت آیندهشان را در رها شدن از دیکتاتور و نابودی آن میدهد. آری، این هویت ایران و نام ایرانی است که به مصاف با فراعنهٴ جنسیت و دجالیت و قدرتپرستیِ یک کاسه شده در نظام ولایت فقیه آمده است.
کنون خروش زندگی به مرگ میدهد جواب
خجسته باد زندگی خجسته باد انقلاب.
برای آن که به دورها نرویم و دم دست تحولات اخیر ایران باشیم و استدلال کنیم، این دو ماهیت را در سه موضوع نشان میدهیم:
ـ سید شهابالدین ابطحیزاده، ۲۰ساله، ١٤دی در اراک توسط سربازان امام زمان نظام ولایت فقیه بازداشت و ۲۴دی، جسدش مقابل منزل پدرش رها شد.
ـ آریا روزبهی بابادی که در اعتراضات سراسری بازداشت شده بود، روز ۲۰دی پیکرش در رودخانه کارون پیدا شد.
ـ مصباح یزدی در توصیف شعار «نه غزه، نه لبنان ـ جانم فدای ایران»: «وطن دوستی، شعار دوران جاهلیت است. وطن ارزش اهدای جان ندارد».
هر سه موضوع که در همین دو هفته اخیر اتفاق افتاده و بیان شدهاند، بروز ناگزیر یک ماهیتاند: نظامی استوار بر بیداد فزون، چه در پندار و چه در رفتار.
اولی و دومی نقدترین و بیپردهترین حرف نظام ولایی با مردم ایران و بهخصوص نسل نوخواه و بالندهٴ کنونی هستند. نسلی که از دیوار تناقض ایدئولوژیک نسبت به تمامیت دستگاه ولایت فقیه، هم بهلحاظ تاریخی، هم از نظر سیاسی و اجتماعی و هم در فهم نظری آن عبور کرده است. در ضمن یک ماهیت دیگر از نظام را هم بارز میکنند: مفقود کردن دستگیرشدگان، بیسرانجام گذاشتن خانوادهها نسبت به سرنوشت فرزندانشان، استمرار جنایت به شیوه قتلهای زنجیرهیی و پاسخگو نبودن در قبال کشتارهای دومینویی در سراسر ایران.
سومی که مصباح یزدی ناقل آن است، بیان همان ماهیتی است که در مقدمه مقاله، شرح داده شد. ماهیتی که استمرار پایداری و مقاومت برابر این نظام، وادار به ابراز و اعترافش کرده است. سادهترین بیان او این است که اعتراف میکند بیوطن است. اما مصباح یزدی در شعار «نه غزه، نه لبنان ـ جانم فدای ایران»، ناقوس مرگ اندیشه و اصل ولایت فقیه را میبیند. بارها هم گفتهاند و حاشا هم نمیکنند که اگر در لبنان و سوریه و عراق و یمن سنگر نگیرند، باید در تهران سنگربندی کنند. بیوطنی او و کل دستگاه آخوندی، امری است که مردم ایران بر سفرهٴ غارت شده بیآب و نانشان حس میکنند. اما با همه این احوال، او و دستگاه آخوندی ولایت فقیه، خلاف هر اظهار و گفتار مهرشده در حجرهٴ قرون وسطایی، ایران را تکیهگاه خلافت یک منظومه چپاولگر و کانون دجالگری مذهبی میخواهند. کانونی که خمینی با غصب حاکمیت مردم، برای یک نحله زالوصفت مهیا کرده و از دست دادنش، کابوسی است که برای جلوگیری از تحقق آن، ۴۰سال است جان هزاران ایرانی را گرفته و با خونشان، خشت عمارت خلافتشان را بنا کرده و نگه میدارند.
اصلاً موضوع، نه ناسیونالیستی است و نه شووینیستی. بلکه نام ایران و نفی جنگیدن در غزه و لبنان و سوریه، شیپور مرگ نظام ولایت فقیه است. نام ایران و ملیت ایرانی، سلاحی به وسعت جغرافیای پهناور آن است که رودرروی حاکمیت غاصب آخوندی به نبرد آمده است. این ماهیت تاریخی زبان فارسی و خاک میهن است که در ۸۰میلیون ایرانی متبلور شده تا به کلیت نظام ولایت فقیه بگوید: «نه غزه، نه لبنان ـ جانم فدای ایران» / »نه سوریه، نه یمن ـ ایرانه وطن من».
این شعارها در ایران کنونی با نیاز و عشق به آزادی مردم ایران عجین و همبسته و یکی شدهاند. ملتها آیندهشان را با حرف روز و سلاح زمانهشان به گوش دیکتاتورها میرسانند. وقتی دیکتاتور از حرف روز و سلاح زمانهٴ ملت به وحشت میافتد، از آن به بعد، همان زمانه است که به ملتها بشارت آیندهشان را در رها شدن از دیکتاتور و نابودی آن میدهد. آری، این هویت ایران و نام ایرانی است که به مصاف با فراعنهٴ جنسیت و دجالیت و قدرتپرستیِ یک کاسه شده در نظام ولایت فقیه آمده است.
کنون خروش زندگی به مرگ میدهد جواب
خجسته باد زندگی خجسته باد انقلاب.