پس از موشکپرانی شکست خوردهٔ خامنهای اینک بسیاری از سیاستمداران و تحلیلگران روی این نکته انگشت میگذارند که خامنهای در محاسبات خود دچار یک اشتباه «استراتژیک» شده است. یعنی صرفنظر از تحولات تاکتیکی، موقتی و در افق زمانی کوتاهتر، ولی فقیه نظام در محاسبات و راهکار بلندمدت خود، اشتباه بسیار بزرگی را مرتکب شده که ممکن است دیگر قابل جبران نباشد.
در همین زمینه ژنرال مکینزی فرمانده سابق سنتکام در مقالهای نوشت: «حمله صبح یکشنبه ضعیف اجرا شد و یک اشتباه محاسباتی استراتژیک بود. آسیبپذیری نیروی رژیم ایران آشکار شده است و در نتیجه رژیم به شدت تضعیف شده است». (والاستریت ژورنال، ۲۶ فروردین ۱۴۰۳) خبرگزاری رویترز نیز در همان روز پس از توضیحاتی درباره بیارزش بودن اقدام رژیم از نظر نظامی افزود: «حمله بیسابقه رژیم ایران به اسرائیل یک اشتباه محاسباتی استراتژیک بود».
البته رسوایی و فضاحت سیاسی و استراتژیک رژیم پس از اعتراف رسمی وزارت خارجهٔ رژیم به هماهنگی با آمریکا و کشورهای عربی در زمان و مکان حمله که رئیسی جلاد از آن با عنوان «هماهنگی کامل بین میدان و دیپلماسی» نام برد، بهمراتب بیشتر از رسوایی و شکست نظامی است.
دیوید کامرون روز ۲۷ فروردین طی یادداشتی در شبکهٔ ایکس خود نوشت: «(رژیم) ایران در واقع یک شکست تاکتیکی و استراتژیک متحمل شده است».
کنار رفتن نیروهای نیابتی
در هفتمین ماه جنگ و پس از نمایش موشکی رژیم، پردهها فروریخت و آن چیزی که رژیم نمیخواست علنی شود برملا شد. خامنهای از روز اول بحران در خاورمیانه تلاش میکرد آتش جنگ به دامن خودش نیفتد، تا بتواند با بر سر نیزه کردن فلسطین، در برابر قیام سد ببند. اما پس از تهاجم موشکی (که از ۷۲ساعت قبل کاملا اطلاع داده و هماهنگ کرده بود)، به همان تلهای افتاد که از آن هراس داشت و اصلا بهخاطر همان، این جنگافروزی را راه انداخته بود.
این مساله آنقدر برای رژیم مهم بود که حتی مهمترین نیروی نیابتی خودش و هممرز با فلسطین را ـ حزبالله لبنان ـ وارد جنگ نکرد، زیرا میدانست، همه آن را دستساز و امتداد خود رژیم میدانند و ورود حزبالله میتواند زمینهساز ورود رژیم شود. به همین دلیل آن را تا آخرین لحظات جز برای درگیریهای پراکنده مصرف نکرد و نگه داشت، اما در گام بعدی روند اوضاع طوری پیش رفت که او مجبور شد همه پردهها را بیندازد و خودش وارد باتلاق شود.
در واقع رژیم برای بیش از سهدهه، با نیروهای نیابتیاش نان خورده بود و حساب پس نداده بود، به این نیروها نام کذایی «جبهه مقاومت» گذاشته بود و تمام «عمق استراتژیک» خودش را با آنان پیش میبرد، بهوسیلهی این نیروهای نیابتی که صدها میلیارد دلار از سفره مردم ایران برای آنها خرج کرده بود:
- احزاب سیاسی دستساز راه انداخته بود و خط و خطوط سیاسی خودش را به کشورهای منطقه دیکته میکرد،
- نیروهای مختلف شبهنظامی تشکیل داده و انقلابیون و نیروهای ملی در این کشورها را سرکوب میکرد،
- بهوسیلهی همین نیروها خط گروگانگیری و باجگیری از کشورهای غربی را پیش میبرد و پشت جبههی مماشات را تقویت میکرد،
- رای بسیاری از این کشورها را در مجامع دیپلماسی و حقوق بشر بینالملل را میخرید و به نفع خود مصادره میکرد،
- با بحرانآفرینیهای پراکنده و «نامتقارن»، نگاهها در منطقه را از موضوعات اصلی منحرف میکرد،
- در قیامها و مواقعی که در داخل ایران برای سرکوب با کمبود نیرو مواجه میشد از این مزدوران منطقهای استفاده میکرد،
- با پولپاشی فراوان دامنه و برد این نیروها را اضافه میکرد تا به خیال خودش به «عمق استراتژیک» خودش اضافه کند.
حال اگر رژیم برای گسترش «عمق استراتژیک» به سایر کشورهای منطقه تا شاخ آفریقا چمدان چمدان پول میفرستاد، برای چه بود؟ برای ترویج فرهنگ و زبان ایرانی و اشعار سعدی و حافظ؟! برای واردات زیتون و ادویهجات و گوشت قرمز؟! نهخیر! برای تعمیق همین «عمق» و دور کردن هرچه بیشتر تیرها و مخاطرات از خودش. متقابلا عبارت ِ «بازنده استراتژیک» پس از موشکپرانی رژیم،
- یعنی همین از دست دادن سلاح همیشگی و سپر حفاظتی چنددهساله،
- یعنی اجماع جهانی و تمرکز همه نگاهها روی خود رژیم،
- یعنی ورود ترم «سر مار» به فرهنگ سیاسی بینالمللی،
- یعنی افتادن نقاب از چهرهی جنگافروز رژيم،
- یعنی پایان دجالبازی «امالقرای اسلام» و اشک تمساح برای مردم فلسطین،
- یعنی انزوای بینالمللی و محکوم شدن از سوی اکثر کشورها،
- یعنی رویارویی کشورهای منطقه و جهان با خود رژیم،
- یعنی آن سبوی «اقتدار منطقهای» شکسته و آن پیمانهی «عمق استراتژیک» ریخته است.
بقیهاش که تعیین تکلیف نهایی و سرنگونی رژیم است، البته بر دوش خود مردم ایران و کانونهای شورشی و بهادران ایران زمین با در هم کوبیدن یکانهای سپاه در شهرهای مختلف است.