در روایتهای کهن ایرانی، ضحاک (اژیدهاک) نماد پادشاهی است که دیو در وجودش حلول کرده است. فردوسی میگوید: اهریمن در هیأت آشپزی او را میفریبد، با دو بوسه بر دوش او دو مار سیاه میرویاند و از آن پس «مغز دو جوان» خوراک هر روزه این مارها میشود.
ببوسید و شد بر زمین ناپدید
کس اندر جهان این شگفتی ندید
دو مار سیه از دو کتفش برست
غمی گشت و از هر سویی چاره جست
به این ترتیب با ورود ضحاک، دیوانگان مسلط، فرزانگان به بند کشیده شدند. هنر خوار شد و شعبده و گزند آشکار... فردوسی با تلخی میگوید:
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
فردوسی در جای دیگر در توصیف ضحاک میگوید:
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
در روزگار ما اما، خامنهای فقط در یک روز (۵آذر ۱۴۰۴) ۲۲مرد و ۲زن را بدار آویخت.
اگر ضحاک، که روزانه مغز دو جوان را طعمهٔ مارهایش میکرد و جز «کشتن و بردن و سوختن» هنری نداشت، خامنهای فقط در هفتهٔ اول آذر ماه ۸۰ زندانی را طعمهٔ مارهای قضاییهاش کرد. او در مهر ماه نزدیک به ۳۰۰ زندانی و در ماه آبان با بیش از ۳۱۰ اعدام، رکورد ۳۷ساله اعدام را شکست و بعد از قتلعام ۳۰ هزار زندانی سیاسی در سال۶۷ بالاترین آمار اعدام در ماه را به نام خودش ثبت کرد.
هر دو ساعت یک اعدام یعنی هر روز ۱۲ اعدام و این تعداد ۶ برابر قربانیان ضحاک است.
هنوز فراموش نکردهایم که در جریان قیام آبان خامنهای با قتل ۱۵۰۰ جوان در ۳روز (۲۴ و ۲۵ و ۲۶ آبان) رکورد دیگری زد و هر روز ۵۰۰ جوان را در کف خیابان به خاک و خون کشید. این آمار یعنی هر ساعت بیش از ۲۰ جوان و جنایتی ۲۵۰ برابر بیشتر از ضحاک. بیعلت نبود که مردم در جریان قیامها فریاد میزدند: «خامنهای ضحاک، میکشیمت زیر خاک».
در این شعار مردم، خامنهای را به ضحاکی تشبیه میکنند که در قیام کاوه به خاک افتاد.
اگر ضحاک «ندانست خود جز بد آموختن ـ جز از کشتن و غارت و سوختن»، خامنهای فراتر از «کشتن و غارت و سوختن»، تیغ بر گلوی آب میکشد و هوا را نیز مصادره میکند. خاک را میفروشد، خانه را تخریب میکند و خیمهها و دکههای خیابانی محرومان و جان فرزندان ایران زمین را به آتش میکشد.
فردوسی اولین خروج کاوه را این طور توصیف میکند:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گَرد
کاوههای امروز میهن، همان جوانان قیامآفرین نیز در بازار و کف خیابان با شعار «این همه سال جنایت، مرگ بر این ولایت» ارکان خامنهای را لرزاندند. کاوهها همان محسن شکاریها هستند که از شرق تهران و نارمک و تهران پارس تا غرب تهران و خیابان ستارخان آتش افروختند.
کاوههای میهن همان کانونهای شورشی و شورشگران برای آزادی هستند که با در همکوبیدن قضاییهٔ جلادان و پایگاههای بسیج ضدمردمی «جهان را سراسر سوی داد خواندند». کاوههای میهن همان جوانان شورشگر بلوچ هستند که روز جمعه ۶آذر پیشبند چرمیشان را برافراشتند و روی آن نوشتند: «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر».
در این میان مضحک این خواهد بود که ضحاک ماردوش از زیر خاک بیرون بیاید و طلبکار و مدعی شود که چون من روزانه دو تا میکشتم و خامنهای ده تا...، روزگار شهریاری من بهتر بود و «آمادهام قدم پیش بگذارم و مسئولیت رهبری گذار از جمهوری اسلامی را برعهده بگیرم»!