سالیان سال در انتخاب راه درست مبارزه و از آن مهمتر تعیین و انتخاب گروه یا اپوزیسیونی که بدون اندک حاشیهای تنها هدفش براندازی نظام دینی حاکم بر ایران باشد، درمانده و مستاُصل بودم.
به حرف چه کسی میتوان اعتماد کرد و به اردوگاه چه کسانی میشود پناه برد؟
از زمانی که پای ماهواره به خانه ما باز شد، همیشه اخبار سیاسی را از شبکههای مختلف مثل VOA، BBC، CNN، سیمای آزادی و... دنبال میکردم، اما اعتمادی به گفتههای هیچکدامشان نداشتم مخصوصاً مجاهدین!
احساس میکردم این مجاهدین بودند که خمینی و دار و دستهشان را آوردند و ممکن است حتی از آنها هم بدتر باشند.
هر چند تعدادی از اعضای خانواده و خویشاوندانم هوادار مجاهدین خلق بودند، اما در آن مقطع از زندگیام بیشتر به حرف و گفتههای سلطنتطلبان اعتقاد داشتم تا دیگران.
روزها و سالها گذشت، حال از جریان کوی دانشگاه تا قیام دیماه ۹۶ فرصت مناسبی بود تا حداقل تکلیفم را با خودم روشن کنم، اما باز هم بر سر دوراهی انتخاب ماندم...
حرفهای بسیاری از بهاصطلاح آزادیخواهان! بهدلم مینشست و فکر میکردم راه نجات و آزادی ایران در دست آنهاست! اما هر چه نگاه میکردم هیچ برنامهای برای ایران فردا نداشتند. اثری از فداکاری و ازخودگذشتگی هم نمیدیدم.
چندی پیش برای برگزاری یک نمایشگاه عکس کوچک، آن هم با همکاری چند نفر از دوستانم کلی دردسر کشیدم و حدود یک ماه مشغول طراحی و برنامهریزی آن بودم.
حال از خودم میپرسیدم: مگر میتوان بدون برنامهریزی و سازماندهی دقیق و منسجم و از آن مهمتر "ازخودگذشتگی" به آزادی و آبادانی رسید؟
هر چه بیشتر مقایسه و مطالعه میکردم بیشتر به انتخاب تاریخیام نزدیک میشدم. زمان، زمان انتخاب بود.
بالاخره پس از چند سال بررسی و مقایسه، تنها یک گروه بود که به تمامی سوُالاتم پاسخ میداد.
بنیانگذاران کدامین سازمان برای مردمانشان از جان و زندگی خود گذشتند؟
چه کسانی سالیان سال برای رسیدن به آزادی ایران از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؟
چه کسانی به تنها چیزی که از ابتدای راهشان فکر نکردند، قدرت بود؟ چرا که بهسادگی و بهتر از گروههای دیگر میتوانستند به آن دستیابند.
چه کسانی بعد از آنهمه رنج و شکنجه و اعدام و توطئه و دربهدری پایدارتر از هر زمانی ماندند؟
چه کسانی از "هیچ چیز، همه چیز" ساختند؟
و چه کسانی "تا همیشگی آزادی" آبرو و اعتبار آن را خریدند؟
گمشدهام را پیدا کردم. "سازمان مجاهدین خلق ایران" گمشدهای بود که سالها بهدنبالش بودم.
انگار تازه از مادر متولد شده بودم، در حالی که اشک از چشمانم فرومیریخت سویچ ماشین را چرخاندم.
آهنگ ضبطصوت روی تراک "سرود اشرف" ثابت مانده بود. صدای گرم و پُرصلابت برادر مسعود کلانی را از ۶سالگی بهیاد دارم...
به تنها جایی که میشد پناه بُرد "تنگه چهارزبر" بود.
زمانی که به آنجا رسیدم، خورشید در حال غروب کردن بود.
در برابر درختی که سالیانی پیش پیکر شیرزن قهرمان "فرمانده سارا" بهصلیب کشیده شده بود، ایستادم و تا نفس در سینه داشتم فریاد زدم:
"حاضر، حاضر، حاضر"
کانون شورشی سحر، کرمانشاه،
۱۵شهریور ۹۸
بهمناسبت پنجاهوچهارمین سالگرد تاُسیس سازمان مجاهدین خلق ایران