نزدیک ۲۵سال رژیم آخوندی تلاش کرد در پهنهٔ سیاسی با فریب انتخاب «بین بد و بدتر» و سراب راهحل از درون رژیم، مردم بهجان آمده ما را بازی دهد. اما در خیزشها و تظاهرات و اعتراضهای دی ۹۶ پاسخ خود را از قیام مردم که برای همیشه نقطه پایانی بر این فریبکاری گذاشتند دریافت کرد. این تجربه ـ که البته بهای آن بسیار گران و سنگین بوده است ـ خود را در یک بلوغ سیاسی و اجتماعی بارز کرد و در یک فریاد، متبلور و در یک شعار بالغ گشت: «اصلاحطلب، اصولگرا ـ دیگه تمومه ماجرا»!
این میان یک «ماجرا» دارد به آخر خط و بنبست کاملش میرسد؟ کدام ماجرا؟ ماجرای شامورتیبازی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بین هفتتیرکشان دههٔ ۶۰ و ۷۰ با سرسلسله و نحلهٔ فقاهتیشان. ماجرا و بازی قدرت بین فریب اصلاحات و ریای اصولگرا. ماجرای قایمباشکبازی راهانداختن با عناوین هیجانی و سینمایی کبوتر و افعی!
حالا همهٔ این بازیبازیها با رنج و جان و خانمان و هستی و امید و آرزوی مردم ایران، به انتهای بنبست در تقدیرش رسیده است. چرا در تقدیر؟ چون از اول هم بازی بین قدرتطلبان حکومتی بود تا دشنهٔ نحلهٔ فقاهتیاش بالای سر مردم ایران بماند و صدارت مذهب ارتجاعیاش دست نخورد. مأموریت بهاصطلاح اصلاحطلبان همین بود و بس. رسالت رنگرزیشان به پایان رسیده است؛ یعنی هوشیاری و تجربهٔ تاریخی مردم ایران ـ البته با تقدیم بسیاری گلهای سرخ آزادی ـ مهر باطل بر سیرک چندین سالهشان گذاشت. در مسیر کوچهٔ بنبست در تقدیرشان، سعید حجاریان و زیباکلام هم اعتراف کردند که هدف از این بازیها و «ماجرا»ها، «حفظ نظام بوده است» و «اصلاحطلبان نقش سوپاپ اطمینان داشتند».
در گیرودار این ۲۵سال تعبیری هم در وصف مافیای اصلاحطلبان صورت گرفت که بهنظر میرسد تمام وجوه این سیرک را شامل میشود. تعبیر و توصیف و تحلیل از هنری کیسینجر میباشد که در مقابل مماشات آمریکا و اروپا با قدرتطلبان حکومتی، ایراد کرده است. کیسینجر مافیای اصلاحطلبان را اینطور وصف کرد: «اصلاحطلبان همان آدمکشان دیروز هستند که فقط فشنگشان تمام شده است».
این «فشنگ» روزگاری در دههٔ ۶۰ شامل انواع جنایات در زندانها و خیابانها و خانههای امن حکومتی علیه مجاهدین و مبارزین و آزادیخواهان بود.
این «فشنگ» روزگاری در همان دههٔ ۶۰ و اوایل ۷۰ جامهٔ بازجویان زندانهای اوین و دیگر زندانهای مرکزی در سراسر ایران تنش بود.
این «فشنگ» روزگاری در همان دههٔ ۶۰ در پشت قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود.
این «فشنگ» روزگاری «یا روسری یا توسری» علیه کلیهٔ دختران و زنان ایران بود و هنوز هم ادامه دارد.
این «فشنگ» روزی جامهٔ «اشغال سفارت آمریکا» را بر تن کرد تا خمینی با ترفند آن، همهٔ رقبای درون حکومت و سازمانها و احزاب بیرون حکومت را از حقوق مسلم سیاسی و اجتماعیشان محروم کند و مسیر جامعهٔ ایران را به ناکجاآباد دیگری ببرد... و برد و بیتعارف، بسیاری را هم فریب داد!
این «فشنگ» بهطور مرموزی در جریان کشتار نویسندگان و شاعران و دگراندیشان ایران در دههٔ ۷۰ و بهطور خاص در پاییز و زمستان سال ۷۷ به موازات آمران و عاملان این جنایت بزرگ حرکت کرد و با سکوت در برابر دادخواهی خانوادهها و وکلا و فراخوانهای بینالمللی، رضایت و همسوییاش را ـ لابد شرمگینانه! ـ ابراز داشت!
این «فشنگ» پس از مرگ خمینی و کبوتربازیهای رفسنجانی و بهطور خاص بهدلیل تغییر تعادل اجتماعی جامعهٔ ایران علیه آن، به سنگ خورد و به فراست افتاد... و باروت «فشنگ» نم کشید و تمام شد و خواست جامهٔ فاخر اصلاحات به بر کند تا شاید آن آدمکشیهای صدتا دویستتا در شبهای تیر و مرداد و شهریور و مهر و تمام سال ۶۰ و ادامهاش و ترورهای خارج کشور را به اعقاب بازمانده از عصر قرونوسطایی فقاهتیاش نسبت دهد!
اما با تاریخ نمیشود بازیبازی کرد. و این مشکل همهٔ دیکتاتورها و ملازمان و دستآموزانشان است که در فرصت صدارت و حکومت و قدرت، به تنها چیزی که اصلاً فکر نمیکنند، شاهین بیدار و هوشیار و زیرک تاریخ است. پاشنه آشیل همهٔ «آدمکشان دیروز» در تاریخ بشری ـ چه ایران و چه جهان ـ همین زیرکی تاریخ است.
حالا همین تاریخ که از ضمیر مردم ایران گذشته و به نسل کنونی رسیده است، داستان فشنگی است که به سنگ خورد و شکست و خاطرههای ننگی که فشنگگذارانش را در خود بزرگ کرد...!