با یاد مجاهد سربدار مهشید رزاقی عضو تیم ملی فوتبال امید ایران و باشگاه هما که در مرداد ۶۷ بر طناب دار بوسه زد
مهشیدرزاقی معروف به حسین، عضو تیم ملی فوتبال امید ایران و باشگاه هما، در سال۱۳۳۳ در خیابان مقصودبک شمیران چشم به جهان گشود. در محله شون همه به اون احترام میذاشتن و متانت و وقار او زبانزد همه بود.
- مهشید خیلی زود پا به توپ شد و بهدنبال گوی جادویی رفت، اما هیچگاه خصوصیات برجسته
خود رو از دست نداد. کم کم سری میون سرا در آورد و به باشگاه هما رفت. همتای گرانقدرش
مجاهد شهید حبیب خبیری کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران نیز در او نجا توپ میزد.
- موج انقلاب سال۵۷ که اومد، مهشید رو با خود برد. ظلم و ستم رژیم شاه و مشاهده بدبختیهای میلیونها تن از هموطنانش اونو بیشازپیش برانگیخت. در ابتدای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مدتی مسئول آموزش کمیته سعدآباد بود، اما با چنگ انداختن حزباللهیها روی این نهاد، به ماهیت خمینی پی برد و به صفوف مجاهدین خلق پیوست. او و برادرانش، که بسیار مورد علاقه مردم شمیران بودند، خدمات ارزندهیی برای آنها انجام دادن، به همین دلیل مورد خشم و کینه چماقداران خمینی قرار گرفتند.
- مهشید رزاقی در سال۱۳۵۹ دستگیر شد و به زیر شکنجه رفت، اما از دادن اسم خود هم خودداری کرد. چند سال بعد، برای به ندامت کشوندن این مجاهد استوار، پس از پایان محکومیتش به او گفتند تنها زمانی آزاد میشی که در مسجد میدون تجریش، سازمان مجاهدین را محکوم کنی.
در زندان گوهردشت، او مسئول ورزش جمعی بود این کار اون در روحیه زندانیای سیاسی بسیار مؤثر بود، بهطوری که هرکس در آن شرکت میکرد رژیم اونو بهعنوان زندانی مقاوم زیر فشار قرار میداد. به همین دلیل خیلی زود برنامه ورزشش رو تعطیل کردن و اونو روانه زندان قزلحصار کردن. از اون جا هم مهشید را به قبرهای قزلحصار بردند، جایی که به اون «قیامت» میگفتن و بهقول خودشون میخواستن فشار شب اول قبر رو به زندانیا وارد کنن و اونها رو به ندامت بکشونن.
- با اینکه مدت محکومیت مهشید رزاقی ۳سال بیشتر نبود، اونو ۸سال نگهداشتن و سرانجام در روز ۸مرداد۶۷، در جریان قتلعام مجاهدین، در زندان گوهردشت کرج آماج گلولههای ناجوانمردانه دژخیمان قرار گرفت و قامت بلند و استوارش بر خاک افتاد. برادر کوچکترش احمد هم که از فوتبالیستهای خوب شمیران بود، در اوین اعدام شد.
پدرش که بیتاب و بیقرار حسین بود به اعتبار اینکه حکمش تموم شده و میاد، روزها و لحظهها رو با امید و انتظار شمارش میکرد. خانواده مجاهد شهید مهشید رزاقی بهدلیل شدت دلبستگی پدر به وی، مرگشو مدتها از نظر پدر کتمان کردن و مراسم عزاداریشو بدون حضور پدر برگزار کردن. هر روز هم با صحنهیی ساختگی و طرحی جدید از روحیات حسین و سفارشاتش در ملاقات برای پدر گفتند. ۴سال بعد از ماجرای قتلعام، وقتی پدر فهمید حسین رو کشتهاند و دیگه نمیاد، سکته کرد و در دم جان باخت.
داستان رنج پدر مهشید رزاقی
لیک بشنو از پدر، کز این غمان
سالها میدوخت بر در دیدگان
تا که مهشیدش رها گردد ز بند
بیند او آزادی آن دلپسند
چار سال از قتل او بد بیخبر
بر در زندان شیخان در به در
عاقبت چون آن شهادت را شنید
ناگهان از غصه جان از وی رهید
مرگ فرزندش بر او سنگین نشست
از غم فرزند سرتاپا شکست
شعر میگفت آن پدر یک روزگار
گاهگاهی پیش هر کس بود یار
بیتی از وی یادگاری مانده بود
هم به جمع دوستانش خوانده بود
ک» آن که نامش تا قیامت باقی است
شاعر قرن اتم رزاقی است»
این زمان هم نام او باقی شده
نام او رسواگر طاغی شده
قصهها هست از پدرها بیشمار
هم ز مادرها حکایت رنجبار
کز غم و اندوه فرزند شهید
جان ز جسم خستهٔ ایشان پرید
خیز و در هر شهر و هر وادی بگرد
بشنو از هر خاندان صد شرح درد
این قلم یارای گفتن چون کند؟
در قلم جای مرکب خون کند!؟
صدهزاران برگ سرخ آید پدید
برگها پر گردد از خون شهید
شاید این گلهای سرخ دشتها
وین شقایقها گه گلگشت ها
برگهای یاد آن دلدارهاست
بر دل هر یک نگر! پرچم بپاست