داسی با کسب و کار مرگ
رژیم آخوندی در سالگرد انهدام سرشبکهٔ تروریستیاش در منطقه، با هیاهوی بسیار و تبلیغات دیوانهوار در پی قهرمان جلوه دادن داس دروگری بهنام قاسم سلیمانی است. همان داس هممسلک لاجوردی و گیلانی و سعید امامی با همان سلک و سیاق دروگریِ انسانیت و آزادی و دمکراسی. قاسم سلیمانی به قدمت بیش از سه دهه در کسب و کار مرگ زیست و بر پاشنههای خون، روزگار گذراند.
یک «آری» به منافع ملی ایران و منطقه
در سال گذشته، انهدام سرشبکهٔ سپاه تروریستی قدس و مزدوران عراقیاش، در راستای منافع ملی ایران و لبنان و عراق و سوریه صورت گرفت. آثار آن را در یک سال گذشته در تغییر تعادلقوای منطقه علیه نظام آخوندی شاهد بودیم. با انهدام سرشبکهٔ تروریست نیروی قدس، رژیم آخوندی ضربهای استراتژیک دریافت کرد که آثار آن نه تنها در ایران که در «هلال شیعی» خودساختهٔ نظام ولایت فقیه انتشار یافت. این رخداد مهم در یک سال گذشته موجب کندتر شدن تیغ جنایت ولیفقیه در منطقه و شکست استراتژی صدور تروریسم شد.
مأموریت اصلی قاسم سلیمانی
نیروی مرگگستر سپاه قدس خمینی و خامنهای که قاسم سلیمانی آن را به اینور و آنور دنیا میبرد تا ضرب شصت جنایت را به رخ این و آن بکشد، هیچ مأموریتی نداشت مگر درست کردن حلقه بر گرداگرد ایران تا مردم ایران و پیشتازان آزادیشان را مدام در دهلیز سرکوب و زندان و مرگ و قتلعام نگه دارد.
خمینی و خامنهای در جهنمی تحت عنوان «هلال شیعی»، هارترین و جانیترین عوامل ضدبشری مثل قاسم سلیمانی و پاسدارن تحتامرش را پروردند تا به زعمشان مردم و دولتهای خاورمیانه را به گروگان بگیرند.
حضور دائمی سپاه قدس در جنگ داخلی سوریه و کشتار مخالفان بشار اسد و هزاران تن از مردم و کودکان این کشور، مسؤولیتی بود که قاسم سلیمانی پیش میبرد.
باش تا نفرین خلقها از تو چه سازد
نظام آخوندها در تاخت و تازهای جانیپرورانش، هرگز برای نفرین سیاسی و اجتماعی مردمان ایران و خاورمیانه که قربانیان جنایات قاسم سلیمانی و سپاه قدس شدند، حساب باز نکرده بود. سال گذشته در چنین روزهایی انفجار شادی مردمان عراق و ایران گویای همین واقعیت بود. اکنون نیز در سالگرد آن واقعه، شاهد نفرت مردم فلسطین و عراق از نصب عکس سلیمانی هستیم که عکسهای این جلاد و قاتل فرزندانشان را پاره و منهدم نمودند. در دو روز گذشته، این نمونههای نفرت منطقهای، گویاترین و رساترین پیامها به خامنهای و نظام آخوندی در مورد آثار ماشین مرگ سلیمانی و نیز پایان بخشیدن به استراتژی «هلال شیعی» هستند.
داسهای خمینی و خامنهای مثل قاسم سلیمانی، حریص خون و ناموس حیات مردمان شدند و میلیونها انسان و خانوادههای ایرانی و عراقی و سوری و لبنانی و یمنی را به روز سیاه نشاندند. حذف قاسم سلیمانی و تزاید نفرت مردمان منطقه از وی را باید با فهم این پیشینه نظاره کرد.
کانونی که تغییر میکند
در سالگرد کشته شدن قاسم سلیمانی و قطع دست تجاوزگر ارتجاع قرونوسطایی که بعد از خامنهای، نقش تعیینکنندهای در استمرار سلطه بر نیروهای نیابتی حاکمیت ولایت فقیه داشت، بهنظر میرسد کانون تحولات برای تعیینتکلیف اوضاع منطقه، خود ایران باشد.
دملهایی که سر باز میکنند
اکنون در سالگرد قطع دست و داس ولیفقیه در منطقه، طرد رژیم آخوندی توسط مردم این مناطق شتاب گرفته است. این شتاب، باعث سرشکن شدن آثارش در درون نظام آخوندی خواهد شد. نظامی که یک پای تداوم حیاتش را از دست بدهد، دملهای چرکین درونیاش پیاپی سر باز خواهند کرد. این همان سررسید پاسخ به جنایتی است که نه خمینی برایش فکری کرده بود و نه خامنهای را از آن گریز و نجاتی هست. جیغهای جلادانی مثل ابراهیم رئیسی در سالگرد قطع دست و داس ولیفقیه و تهدیدهای دونکیشوتی برای دنیا، از چنین مخرجی برمیآید که دیگر هرگز نمیتوانند چنان استراتژی را ادامه دهند و مهرهٔ پیشبرد آن را جبران و جایگزین کنند.