«این اولین بار نیست که فقر و نداری کودکان سرزمین ثروتمند ایران را بهسمت خودکشی و مرگ خودخواسته سوق میدهد. فروردین همین امسال بود که زینب دختر بچه ۱۱ساله ایلامی بهخاطر فقر و نداشتن لباس عید خود را حلقآویز کرد و به زندگیاش پایان داد، در حالی که آخرین آرزویش خرید یک دست لباس نو برای نوروز بود. وقتی زینب ابتداییترین نیازش را غیرقابل تحقق دید مرگ را ترجیح داد درست مثل محمد! دو ماه بعد از مرگ زینب و در خرداد ماه «آرمین» کودک ۱۱ساله ساکن محله جعفرآباد کرمانشاه بهدلیل فقر و گرسنگی با خوردن قرص خودکشی کرد». (همدلی. ۲۲مهر۹۹)
خودکشی بهخاطر حسرت و آرزویی کوچک
خودکشی سیدمحمد موسویزاده، دانشآموز ۱۱سالهٔ اهل دیر در جنوب بوشهر، غمانگیزترین و تأثربارترین خبری است که در هفتهٔ سوم مهر۹۹ در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. خودکشی بهخاطر یک موبایل. وقتی به تصویر معصوم و کودکانهٔ او خیره میشویم، چشمانش به اندازه یک کتاب نانوشته با ما حرف میزند. این کودک بوشهری گویی آیینهای برای لمس مظلومیت دانشآموزان ایرانی است؛ آنها که با یک دنیا امید و آرزو در سال تحصیلی جدید به مدرسهها شتافتند اما نمیدانستند که به قربانگاه کرونا میروند.
سختتر از نداشتن گوشی
آموزگار محمد در رثای او دلنوشتهای را منتشر کرده است که با خواندنش آتش میگیریم و به فکر فرومیرویم:
«خسته بودم، به خودم گفتم دیگه از تدریس غیرحضوری بدترم داریم؟ روزگار از این سختترم هست؟ داشتم عکسای فعالیهای بچهها رو توی گروه (شاد)، از بین پیامها و ویسها جدا میکردم که باهاشون کلیپ بسازم. همینطور که گروه رو زیر و رو میکردم، به پیام سید محمد رسیدم که نوشته بود اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمیگیره، فیلم ارسال نمیکنه... دیروز آقای مدیر بهم زنگ زد و گفت سید محمد از دنیا رفته. و من الآن نشستم پای گروه بدون تدریس، بدون تکلیف... از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه کی بعد از ویسای روخوانی فارسی بچهها بگه من نمیتونم ویس بذارم کی بعد از کنفرانسای مطالعات بچهها بگه خانم معلم عزیزم من چطوری فیلم ارسال کنم الآن کی و چطوری منو آروم کنه الآن میفهمم که روزگار از این سختترم هست. سختتر از نداشتن گوشی، نداشتن صاحب گوشیه».
تکذیب و طلبکاری وزارت آموزش و پرورش آخوندی
طبق معمول و روال شناخته شده در دستگاه حکومتی، نخستین اقدام تکذیب خبر است. بعد سلب مسئولیت از متولیان امر بهدنبال آن میآید. دست آخر آنقدر رطب و یابس به هم میبافند که مقصر قربانی جلوه داده میشود و دو قورت و نیم حکومت هم باقی است و طلبکار خانوادهٔ قربانی میشود که لابد جریمه هم بدهد!
وزارت فاسد آموزش و پرورش رژیم در این مورد خاص هم ابتدا خبر را تکذیب کرد و مدعی شد که دلیل خودکشی دسترسی نداشتن به تلفن همراه و کلاسهای مجازی نبوده و از طریق شبکهٔ شاد و تلفنی که مدیر مدرسه به او داده در ارتباط با معلم خود بوده است. این دروغ بزرگ بیدرنگ از سوی مادر داغدار محمد رد شد:
«آموزش و پرورش دروغ میگوید. مدیر مدرسه میگفت میخواهد به محمد و ۲ دانشآموز دیگر گوشی تلفن همراه بدهد اما این وعده عملی نشده بود». (همدلی. ۲۲مهر۹۹)
وزیر آموزش و پرورش آخوندی که رگان غیرتش بهخاطرکشیدن یک کاریکاتور متورم میشود و ۴۵ضربه شلاق برای معلمی نقد میکند آنگاه که پای حساب پس دادن جنایت میرسد، آسمان را به ریسمان میبافد و خود را مبرا نشان میدهد. در این ماجرا نیز این وزارت در اقدامی عجیب اسنادی را انتشار داد که در آنها محمد کوچک در فضای مجازی با آموزگارش در ارتباط بوده است و از آن این نتیجه را گرفت که او گوشی هوشمند در اختیار داشته است [استدلال آخوندی و بیعاطفگی و حرامزادگی حکومت را میبینید. به جای اینکه به ریشههای این جنایت فجیع بپردازد، دنبال مقصر جلوه دادن قربانی و خانوادهٔ اوست]
مادر محمد در پاسخ میگوید که «آنها خجالت میکشیدند از دوستان محمد برای قرض گرفتن گوشی همراه کمک بخواهند. اما گاهی پسرک از روی استیصال از اقوام خود گوشی قرض میکرد تا بتواند راهی برای ارتباط با معلم خود پیدا کند».
قضاییهٔ مظلومکش
پازل تکذیب و انکار و سلب مسئولیت از دولت وقتی تکمیل میشود که قضاییهٔ مظلومکش آخوندی نیز فرا برسد و تقصیر را متوجه قربانی و خانوادهٔ او سازد یا به عوامل موهوم و «در دست بررسی»! احاله دهد.
علی یزدانیپور دادستان عمومی و انقلاب دیر گفت: «پرونده حادثه جان باختن دانشآموز پسر ۱۱ساله در دست بررسی است و هنوز علت جان باختن برای ما محرز نشده است». (همان)
معنی این جملهٔ ابهامآمیز در بردن عامل اصلی خودکشی این کودک فقیر از زیر تیغ و متوجه کردن علت مرگ او به سمت عوامل دیگر است.
چند کودک دیگر باید کشته شوند تا...
صحبتهای سوزناک و آمیخته با اشک و آه مادر محمد که تنها نانآور خانواده است جای هیچ ابهام باقی نمیگذارد که مرگ تکاندهندهٔ محمد کوچک و آرزوهای او برای تحصیل از کجا آب میخورد.
«محمد دانشآموز کلاس پنجم بود. او بچه درسخوان و دانشآموز زرنگی بود.دلش میخواست گوشی هوشمند داشته باشد و بتواند برای معلمش عکس و فیلمهایی را که خواسته میشد بفرستد.اما ما در خانهمان فقط یک گوشی خراب داشتیم که نه فیلمبرداری میکرد و نه میشد با آن ویس فرستاد. همین باعث غم و غصه پسرم شده بود... همسر من مریض است و یک فرزند معلول هم دارم. در خانههای مردم کار میکنم و زندگیمان را به سختی و با کمک اقوام و مردم شهر میگذرانیم. میخواستم کار کنم و برای محمد گوشی بخرم. او به من میگفت خودم بزرگ میشوم و کار میکنم. اما الآن نیاز به یک گوشی یا تبلت داشت که از بقیه بچهها در درس هایش عقب نیفتد که ما هم توان مالی برای خرید آن نداشتیم». (همان)
محمد نخستین کودک ایرانی نیست که به مرگی تلخ در کام فقر تن میدهد و نخستین کودک ایرانی نیز نخواهد بود. سؤال این است چند کودک ایرانی دیگر باید کشته شوند تا این چرخهٔ مرگ متوقف شود تا سرمایههای مردم ایران به جای هزینه شدن برای ساخت تسلیحات کشتار جمعی و ماجراجوییهای اتمی و دخالتهای تروریستی در دیگر کشورها، خرج نیازهای ابتدایی مردم و کودکانشان شود؟ تا دیگر فقر و مرگ آینده کودکان این سرزمین را به کام نکشد؟
البته بیتردید روز حسابرسی نزدیک است