روزهای ۱۱ و ۱۲آذر سال ۱۳۵۸ قانون اساسی ولایت فقیه در جریان یک رفراندوم نمایشی که با بایکوت و تحریم میلیونی مجاهدین خلق و بسیاری نیروهای مترقی دیگر مواجه شده بود، توسط رژیم خمینی به تصویب رسید و ایران وارد یک دوران سیاه دیکتاتوری مطلقه آخوندی شد.
از آن روز به بعد دیکتاتوری مطلقه آن هم در سیاهترین شکلش و با خونینترین وجهش، به قانون اساسی حاکم بر مردم ایران تبدیل گردید و ایران با تمامی مردم و آیینها و فرهنگهای متنوع و متعالیاش به عصر جاهلی بازگشت داده شد.
شاید این روزها که مردم ایران دست رد به سینه تمامیت دیکتاتوری ولایت فقیه زده و کلیت این نظام را طرد کردهاند، پرداختن به داستان قانون اساسی آن چندان جذاب نباشد، بهویژه از قیام دیماه ۹۶ به بعد که مردم شعار دادند: «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!» قضیه قانون اساسی این نظام با تمامی باندهایش هم تعیینتکلیف شده مینماید.
و از این بالاتر، همین روزها که مردم شعار میدهند: «نه حاکم، نه دولت، نیستند به فکر ملت!» نماد دیگری از همان شعار را تداعی میکنند و ولیفقیه و رئیسجمهور نظام را به یک چوب میزنند و ندای خداحافظی با کل نظام را سرمیدهند، چه بسا دیگر نیازی به تکرار داستان قانون اساسی ولایت فقیه نباشد اما برای ثبت در تاریخ هم که شده ضروری است نگاهی مجدد به مکر و نیرنگ بزرگ خمینی در آن سالها شود، ماجرایی که در آن بسا درسهاست.
داستان «ولایت فقیه» از کجا و از چه وقت در انقلاب ایران وارد شد؟
چه کسی این بلا را وارد فرهنگ سیاسی ایران کرد؟
مردم و نیروهای سیاسی در آن نقطهعطف تاریخی کجا بودند و چکار میکردند؟
این نوشته پاسخی است به این پرسشها و چند پرسش دیگر:
- آیا میدانید که خمینی چه در عراق، چه در فرانسه و چه حتی در اوایل ورودش به ایران، پیوسته بر اصلاح قانون اساسی موجود(و نه لغو آن) تأکید میکرد؟
- آیا میدانید خمینی تا چند ماه پس از رسیدن به قدرت، در مورد محتوای حکومتی که در نظر داشت، هیچ سخنی نگفت؟
- موضع خمینی نسبت به قانون اساسی سابق چه بود و از چه زمانی تغییر کرد؟
- کابوس”ولایت فقیه“ بهعنوان یک روش حکومتی با قانون اساسی منحصربهفردش، از چه تاریخی برای مردم ایران رونمایی شد؟
«مجتهدین هیچوقت با نظام مملکت مخالفت نکردند...
(مجتهدین) حکومت جائر را بهتر میدانند از نبودش!
هیچ فقیهی با اصل اساس سلطنت مخالفت نکرده...
علمای بزرگ عالیمقام در تشکیلات مملکتی با سلاطین، همراهیها کردند...
پشتیبانیهایی که مجتهدین از دولت کردند در تواریخ مذکور است. اکنون شما میخواهید دولت را به آنها بدبین کنید!
فلانی برخلاف قانون اساسی، ملت مسلمان را که میخواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت برسانند، ارعاب و تهدید میکند!
عناصر چاپلوسی میخواهند قانون اساسی را که ضامن ملیت و سلطنت است از اعتبار بیاندازند».
فکر میکنید این همه جملات قصار در دلبری از شاه و دربار از کیست؟ فلان آخوند فاسد درباری؟ رئیس حجتیه؟ وعاظالسلاطین؟ فلان آخوند ساواکی؟ یا امام! روحالله الموسوی الخمینی!
حقیقتاً هیچ آفتابپرست و مارمولکی اینهمه تغییر رنگ نمیدهد که خمینی داد!
یکی از بزرگترین دروغها و زشتترین خیانتهای خمینی به مردم ایران در جریان انقلاب ۵۷، مکر و حیلهای بود که در مورد مجلس مؤسسان و قانون اساسی بهکار برد. او با قول به ایجاد ”مجلس مؤسسان و اصلاح قانون اساسی“ یا تنظیم قانون اساسیِ مصوب مؤسسان، وارد گود انقلاب ۵۷ شد و با ”مجلس خبرگان و قانون ولایت فقیه“، در صدر مجلس آن، جا خوش کرد!
اگر به زندگی و نوشتههای خمینی نگاه کنید، بهرغم همهٔ ولنگاریهای فکری و قلمیاش، بهروشنی در مییابید بحث قانون اساسی و مقولهٔ ولایت فقیه نزد او، دو مطلب کاملا مجزا از یکدیگر بوده بهنحوی که در جریان انقلاب ۵۷ هم، وی حتی تا رسیدن به تهران و نطق بهشت زهرا و حتی پس از آن، دنبال علنی کردن نظریه مخوف ولایت فقیه نبوده و تمامی هم و غمش، یکسویه متوجه کسب قدرت و حفظ آن به هر ترتیب بوده و بس! نگاهی به سابقهٔ اختلافهای خمینی با شاه هم مؤید همین ادعاست.
خمینی عاشق سینهچاک قانون اساسی و شاه!
خمینی در تمامی مکاتبات و نامهنگاریهایش به شاه و در تمامی تلگرافهایی که با عنوان اعلیحضرت در همان دهه ۴۰ فرستاده، گامبهگام و خطبهخط روی التزامش به قانون اساسی نظام سلطنتی طوری تکیه کرده که هر خوانندهای احساس میکند او از درباریها و اطرافیان شاه نسبت به قانون اساسی، دلسوزتر است. بهعنوان نمونه به تلگرام وی به شاه که در تاریخ ۱۵آبان ۴۱ مخابره کرده، نگاه کنید تا دریابید چگونه غم نقض قانون اساسی نظام سلطنتی را میخورده!؟
خمینی خطاب به شاه: ”...آقای (اسدالله) علم... برخلاف قانون اساسی، مطبوعات کشور را مختنق... میکند و... ملت مسلمان را که میخواهند عرض حال خود را به اعلیحضرت و علمای ملت برسانند، ارعاب و تهدید میکند… اینجانب به حکم خیرخواهی... اعلیحضرت را متوجه میکنم... عناصری با چاپلوسی... میخواهند... قانون اساسی را که ضامن ملیت و سلطنت است... از اعتبار بیاندازند“.
خمینی در حفظ و صیانت از قانون اساسی نظام سلطنتی آنچنان غیرتی بود که گاه مانند ”میرزا بنویس“های مجلس شورای ملی به تذکر آییننامهای! در کادر قانون اساسی مبادرت میکرد:
تلگراف۲۸مهر ۴۸ خمینی به امیر اسدالله علم: «جناب آقای اسدالله علم... مطمئن باشید تخلف از... قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شوری برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد... حق رأی دادن به زنها و انتخاب آنها در همه مراحل، مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی است».
نمونهٔ دیگر: «جناب آقای اسدالله علم، عطف به تلگراف سابق اشعار میدارد، معلوم میشود شما... گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی مردم قیام کرد. علما اعلام قم و نجف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویبنامه غیرقانونی شما برخلاف شریعت اسلام و برخلاف قانون اساسی و قوانین مجلس است... اگر گمان کردید با تصویبنامه غلط و مخالف قانون اساسی میشود پایههای قانون اساسی را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است، سست کرد... بسیار در خطا هستید... نصیحت میکنم که به اطاعت از خدای متعال و قانون اساسی گردن نهید... و از... تخلف از قانون اساسی بترسید! روحالله الموسوی الخمینی».(اصل سند در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ۱۱۲۹ ص۱۰۴ و ۶۶۱ ص۱۰).
متن تلگراف خمینی به علم
و باز هم ۲نمونهٔ دیگر:
- «اگر... به قانون اساسی شما اتکا دارید، قانون اساسی مردم را آزادی داده... از این زورگوییها قانون منع کرده است. ما میگوییم شما آقا بیایید به قانون عمل کنید... قانون اساسی مطبوعات را آزاد کرده است، شما آزاد میکنید؟ ما مرتجعیم که میگوییم بگذارید به قانون اساسی عمل بشود...؟»(صحیفه امام، ج ۱، ص ۲۸۸)
- اجبار ملت به ورود در حزب رستاخیز، نقض قانون اساسی است».(منبع: بینام، امام و قانون اساسی مشروطه، مجموعهٔ آثار، کنگرهٔ خمینی و اندیشهٔ حکومت اسلامی، جلد ۴، ۱۳۷۸، ص ۲۸۶)
نگاهی به پیشینهٔ نظریات خمینی
خمینی وقتی در فضای باز سیاسی پس از شهریور ۲۰ و سقوط رضاشاه(که مملکت تقریباً بیصاحب بود) جرأت کرد کتاب «کشفالاسرار»ش را بنویسد، باز هم در همان کتاب، بهرغم همه لنگ و لگدهایی که به قوانین عرفی موجود میزد، اما به همان سفت و سختی دوران جوانیاش، طرفدار قانون اساسی بود و میگفت: «مجتهدین هیچوقت با نظام مملکت... مخالفت نکردند فرضا که این قوانین را برخلاف دستورات خدایی بدانند و حکومت را جائرانه تشخیص دهند باز مخالفت با آن نکرده و نمیکنند زیرا که این نظام پوسیده را باز بهتر میدانند از نبودش و لهذا حدود ولایت و حکومت را که تعیین میکنند بیشتر از چند امر نیست. از این جهت فتوی و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغیر و قاصر و در بین آنها هیچ اسمی از حکومت نیست و ابداً از سلطنت اسمی نمیبرند».(کشفالاسرار ص ۱۸۶). (خواننده در نظر دارد که اینها، سخنان دلسوزانهٔ خمینی خطاب به شاه جوان و لرزانی است که اگر استعمار و عواملش مانند ذکاءالملک زیر بغلش را نمیگرفتند چه بسا اصلاً دوام نمیآورد!)
خمینی در ص ۱۸۶ همان کتاب خاضعانه نوشته: «هیچ فقیهی تاکنون نگفته و در کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم یا سلطنت حق ماست!... و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند مخالفت با همان شخص بوده... وگرنه با اصل اساس سلطنت تاکنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده بلکه بسیار از علمای بزرگ عالیمقام در تشکیلات مملکتی با سلاطین، همراهیها کردند مانند (فلانی و فلانی و... اسم میبرد) و هر قدر هم دولت یا سلاطین با آنها (یعنی با فقیهان) بدسلوکی کردند و به آنها فشار آوردند، باز با اصل اساس تشکیلات و حکومت مخالفتی از آنها بروز نکرده و تواریخ همه در دست است و پشتیبانیهایی که مجتهدین از دولت کردند در تواریخ مذکور است. اکنون شما میخواهید دولت را به آنها بدبین کنید!».
ملاحظه میکنید همهٔ آنچه که خمینی از شاه و دستگاهش انتظار داشته، پذیرش عرایض صادقانهٔ جاننثار! برای حفظ ”نظم کهنه“ای بوده که در برابر پیشرویهای ”بورژوازی“ عنقریب بود مانند برف آب شود.(نکتهای که استعمار کهنه و نو هر دو همراه با عوامل نسبتاً دوراندیش داخلیشان مثل شاه و امینی و... به آن اشراف داشتند و درصدد مهندسی کردن آن بودند) خمینی در آن روزگار هیچ ابایی نداشت که بر همکاری آخوندها با شاهان و سلاطین و ”عشق یک طرفهٔ“ علما به ”پادشاهان جائر و قوانین خلاف دستورات خدایی“ تأکید کند، سهل است خودش و تمامی علمای سلفش را هم در شمار محبان بارگاه سلطان، ملتزم به حفظ و صیانت همان قانون اساسی سلطنتی ثبتنام میکرد.
خمینی در این مسیر تا آنجا پیش رفت که بنا به اسناد مندرج در اولین سلسله از این یادداشتها، مشکل را نه در قانون اساسی یا قوانین ناشی از آنها یا ساختار حکومت و نظام سلطنتی، بلکه صرفاً در مدیریت برخی وزارتخانهها دانسته و از اعلیحضرت همایون و پادشاه اسلامپناه درخواست کرد ریاست وزارت اوقاف و وزارت فرهنگ را به آخوندها آنهم به شرط چاقو به واگذار کند. به این ترتیب که اگر آخوندها طی یک دورهٔ ۱۰-۱۵ساله نتوانستند رضایت شاه را در مدیریت آن دو وزارتخانه جلب کنند، آخوندها داوطلبانه کنار بروند.(برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به مقالهٔ خمینی و تعهد به ساواک(سایت مجاهد) همینطور به کتاب صحیفه نور ج ۱ ص ۹۷ و ۹۸)
کسی که این درافشانیهای خمینی را ندیده باشد، بهویژه جوان امروزی، چگونه باور کند خمینی تا روزی که قدرت را با تمامی اهرمهای آن در تهران قبضه نکرد، اصلاً برای مردم انقلابی ایران پدیدهٔ شوم ”ولایت فقیه“ را بهعنوان قانون اساسی مملکت! ”رونمایی“ نکرد!
خمینی حتی در تهران هم از مردم ”تقیه“ میکرد!
خمینی نه تنها در پاریس بلکه بدتر از آن، حتی در ماههای اول به قدرت رسیدنش هم اسمی از ”اصل سلطنت مطلقهٔ فقیه!“ نبرد و در تمامی مصاحبههایی که با رسانههای گوناگون داشت، ”مار ولایت“ را از قوطی شامورطیبازیاش بیرون نیاورد.
او حتی در بدو ورودش به ایران و نطق معروفش در بهشت زهرا، مجدداً به ضرورت تشکیل مجلس مؤسسان و قانون اساسی پرداخت و آن را از خواستههای مبنایی ملت و انقلاب مینامید.
بهشت زهرا ۱۲بهمن ۵۷ خمینی: «ای مردم! بیدار باشید، نقشه دارند میکشند... من عرض میکنم بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم، مجلس مؤسسان درست بکنیم».
۱۰روز بعد، سلطنت سرنگون شد و خمینی به قدرت رسید. کمی بعد محمدجواد باهنر که بعد از ۳۰خرداد ۶۰ نخستوزیر رجایی شد، در یک مصاحبهٔ تلویزیونی ضمن طرح نکاتی در بارهٔ شورای انقلاب و تصمیمهای خمینی گفت: «در ۲۲دیماه ۵۷، یعنی درست یک ماه قبل از پیروزی انقلاب در بیانیهای که امام صادر فرمودند، این جملات آمد که ضمن بیانیه فرموده بودند: شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی مرکب از افراد باصلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتاً تعیین شده و شروع بهکار خواهند کرد و از جمله وظایف این شورا بررسی مطالب و مطالعهٔ شرایط تأسیس دولت انتقالی و تهیهٔ مقدمات اولیهٔ آن و تشکیل مجلس مؤسسان و انجام انتخابات است».
آغاز سرکوب، پایان تقیه!
اما کمی بعد، اوضاع بهکلی تغییر کرد. خمینی خود به صحنه آمد و در یک سخنرانی تند، مجلس مؤسسان را یک ”الهامِ شیطانی“ نامید! در آن سخنرانی خمینی گفت: ”طرح مجلس مؤسسان الهام گرفته از شیاطین و خطری برای اسلام است“!(کتاب صحیفه نور جلد ۷ ص ۱۱۴) حالا چرا و به چه علت خمینی خودش در پاریس که بود و یا حتی هنگامی که در همان اوایل کار به ایران رسیده بود، قول تشکیل مجلس مؤسسان میداد و واسطهالعقد ”الهام“ بین شیطان! و مردم انقلابی و مسلمان ایران میشد!؟ روشن نیست! مگر اینکه باز هم تلاش کنیم از لابلای سخنرانیهای خودش ببینیم چه چیزی پیدا میکنیم! در ادامهٔ همان سخنرانی، خمینی انگیزهٔ اصلیاش برای منتفی کردن مجلس مؤسسان را ”بالا آورده“ و گفت: «گفتند بگذارید تا مجلس مؤسسان تشکیل بشد، مجلس مؤسسان یعنی چه؟ یعنی یک ۲۰۰-۳۰۰نفر در قشرهای مختلف. برای اینکه میدیدن اگه ۳۰۰نفر بخوان در ایران یک کارهایی بکنن ممکنه یه مقداری از این قاچاقها هم توش باشد!».
برای خوانندهای که چه بسا متوجه فارسی حرف زدن بلبشوی خمینی نشود، اینجا یک توضیح اضافه ضروری است.
”مقداری از این قاچاقها هم توش باشد“ یعنی چه؟
”قاچاق“ در جملهٔ خمینی یعنی انسانی که مردم او را با رأی خود و بهعنوان نماینده، راهی مجلس مؤسسان کرده باشند اما آن نماینده، در شمار عناصر و عوامل باند خمینی نباشد و مثلاً عضو مجاهدین یا دیگر نیروهای مخالف ارتجاع باشد!
به این ترتیب، در فرهنگ خمینی، مخالفان و دگراندیشان در همان اولین ماههای پیروزی انقلاب تبدیل شدند به ”قاچاق!“(منبع: کلیپ سخنرانی خمینی سریال ۳۰خرداد ق ۷)
چگونه سر از اینجا در آوردیم؟
کمی به عقب برگردیم. خمینی وقتی که در پاریس زد و بندهایش را با بیگانگان پیش میبرد، به اطرافیانش سفارش میکرد برایش یک نسخهٔ قانون اساسی بنویسند تا قابل ارایه به کارتر و دیگر زعمای قدرت در گوآدلوپ باشد. قانونی که برای آنها قابل هضم باشد.
سالها بعد(سال ۱۳۹۱) ”پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران“ نکات قابل توجهی در بارهٔ آن روزها و چگونگی آن خیانت بزرگ در مورد تشکیل مجلس مؤسسان و تدوین یک قانون اساسی برخاسته از مطالبات انقلابی مردم منتشر کرد.
خمینی و پارلمان در نظام مورد نظرش
فردی به نام ”محمدوحید قلفی“ نویسندهٔ کتاب ”مجلس خبرگان و حکومت دینی در ایران“ که خود یکی از عوامل حکومتی است در گفتگو با پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران به تاریخ شنبه ۲۶فروردین ۹۱ به چند نکتهٔ مهم اشاره کرده و از جمله گفته: «امام در ابتدا در آذرماه سال ۵۷، بحث قانون اساسی جدید را مطرح نکردهاند. همانگونه که در ”کتاب مجلس خبرگان و حکومت دینی در ایران“ آمده، ایشان در اینجا بهدنبال اصلاحاتی در قانون اساسی است(یعنی همان قانون اساسی زمان شاه) و معتقدند آن چیزی که بهزور سرنیزه در سال ۱۳۰۴ و تغییرات بعدی قانون اساسی به وجود آمده، آنها را باید اصلاح و نظام سلطنت را از آن حذف کرد».
من(محمدوحید قلفی) قدیمیترین گزارشی را که در این زمینه یافتهام صحبتی است که آقای دکتر سید صادق طباطبایی در همایش آیتالله بهشتی و قانون اساسی مطرح مینمایند. ایشان میگوید «در یک روز زمستانی بعد از نشست گوآدلوپ که بحث رفتن شاه در آن مطرح میشود، امام من(صادق طباطبایی) را فراخواندند و فرمایشاتی در مورد بحث قانون اساسی داشتند».
یک سری گزارش دیگر هم داریم که در مورد بحث قانون اساسی است که در کتاب به تفصیل به آن پرداخته شده است که ظاهراً همزمان، چند قانون اساسی در حال نوشتن است.
یکی از آنها نسخهای میباشد که به نام آقای حسن حبیبی معروف است و آن پیشنویسی است که در پاریس تهیه میشود. «آقای سید صادق طباطبایی میگوید: موقعی که از پاریس به تهران آمدم آن پیشنویس همراه من بود».(منبع: گفتگو با پایگاه اطلاعرسانی و خبر جماران ۲۶فروردین ۹۱)
محمدرضا معینفر(یک پژوهشگر حکومتی) در نوشتهای به نام ”سیر تدوین و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی. مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ۱۳۸۵“ گفته است: ”خمینی پیشنویس تهیهشده توسط حبیبی را با خود به ایران آورد اما گروهی از حقوقدانها را مأمور تهیه پیشنویس دیگری کرد. به این منظور ناصرکاتو زیان، عبدالکریم لاهیجی، حسن حبیبی، محمدجعفر جعفری لنگرودی، ناصر میناچی و صدرحاج سیدجوادی">احمد صدرحاج سیدجوادی با کمک رضا زوارهای و سید علی خامنهای مسئول شدند. (البته در لیستی که ناصر کاتو زیان از اعضا بهدست دادهاست نام صدرحاج سیدجوادی">احمد صدرحاج سیدجوادی نیامده و از بنیصدر بهعنوان یکی از اعضا نام برده شده است) و قرار بر این بود که این گروه در حسینیه ارشاد هر روز جلساتی برگزار کند و در مدت حدود یک ماه، این پیشنویس آماده شود. آقایان خامنهای و زوارهای بیش از یکی دو جلسه در این شورا حاضر نشدند. در این پیشنویس، نظام حکومتی ایران بهصورت جمهوری نیمهریاستی مشابه جمهوری پنجم فرانسه درآمده بود. یعنی ریاست کشور برعهده رئیسجمهور منتخب مردم بود اما ریاست دولت را نخستوزیری به پیشنهاد رئیسجمهور و تأیید مجلس برعهده داشت. قوه مقننه کشور از یک مجلس به نام مجلس شورای ملی تشکیل میشد. شورای نگهبان قانون اساسی نیز در این پیشنویس وجود داشت (اما شکل انتخاب حقوقدانان و فقها کاملا متفاوت از شرایط فعلی بود و رسیدگی آنها به قوانین در موارد خاصی انجام میپذیرفت. اشارهیی به ولایت فقیه نیز در این قانون اساسی وجود نداشت”.(منبع: وبسایت عباس امیرانتظام، سخنگوی دولت موقت)
”آیتالله گلپایگانی مصر بود در قانون حتماً قید شود رئیسجمهور، مرد و شیعه اثنیعشری باشد. بهدستور امام تغییرات فوق را در متن پیشنهادی قانون اساسی انجام دادیم“.(منبع: قانون اساسی اسلام، دوای همه دردها وبگاه جماران).
”ابتدا قرار بر این بود که این پیشنویس بهصورت مستقیم به همهپرسی گذاشته شود. مهدی بازرگان و یدالله سحابی با این پیشنهاد مخالفت کردند. استدلال آنان این بود که به مردم قول تشکیل مجلس مؤسسان داده شده و باید با تشکیل این مجلس از طرف مردم، آرای عمومی، در بندبند قانون لحاظ شود. اما بهدلیل کمبود وقت، امکان تشکیل این مجلس نیز میسر نشد و قرار بر این شد که مجلسی مختصرتر تشکیل گردد و بر مبنای پیشنویس تدوینشده، قانون اساسی را تعیین کند. این مجلس با عنوان ”مجلس خبرگان قانون اساسی“ تشکیل شد و سید روحالله خمینی ۲ماه به آن وقت داد تا کار خود را انجام دهد“.(منبع: پژوهش معینفر)
لاشخورها از هر سو میرسند!
”در راه تدوین قانون در این مجلس، اختلاف و اعتراضهایی صورت گرفت. اولین مشکل از آنجا آغاز شد که این مجلس پیشنویس را بهطور کامل کنار گذاشته و از اول به تدوین قانون پرداخت. دوم اینکه به جای ۲ماه مقررشده از طرف سید روحالله خمینی، کار مجلس بیش از ۳ماه به طول انجامید. عدهای از اعضا و وزرای دولت موقت، ظاهراً به ابتکار عباس امیرانتظام، با همین دلایل طرحی را برای الغای این مجلس در نظر گرفتند که از طرف خمینی با آن مخالفت شد و در نهایت قانون اساسی را همان مجلس خبرگان تدوین کرد.
طرح ولایت فقیه برای اولین بار توسط ”حسن آیت“ در مجلس
«آیتالله یزدی در جایی میگویند: پیامی از جانب امام رسیده و پیشنویسی فرستاده بودند و یادآوری میکنند که در یکی از حجرهها در حوزه علمیه قم تعدادی از افراد مشغول تنظیم پیشنویس قانون اساسی بودند.
آقای عمید زنجانی هم در خاطرات خودش یادآوری میکند که آیتالله العظمی مرعشی نجفی یک قانون اساسی تنظیم کرده، با ۸۰۰صفحه که احتمالاً مبانی را هم شامل میشده است و همچنین آیتالله سید محمدباقر صدر هم کارهایی انجام دادند.
آقای دکتر ناصر کاتوزیان در کتاب "به سوی عدالت" یادآور میشوند که با تعدادی از افراد یک پیشنویس تهیه نمودند.
در نهایت پیشنویس قانون اساسی که در پاریس نگاشته شده با تلفیقی از نظرات مختلف به شورای انقلاب داده میشود؛ شورای انقلاب در آن تغییراتی به وجود میآورد و آن را پس از طی مراحل مختلف و تأیید مراجع و امام به دولت ابلاغ میکند که بهطور مفصل در کتاب آمده است.
آیتالله بهشتی در مشروح مذاکرات از ۶۰نسخه یا ۶۰ویرایش قانون اساسی و چندین هزار پیشنهاد ارسالی به دبیرخانه مجلس خبرگان یاد میکند. ولی در این پژوهش، بیش از ۱۰مورد را پیدا نکردهام(یعنی محمدرضا معینفر تهیه کنندهٔ کتاب سیر تدوین... پیدا نکرده).
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ساشا(عزت سحابی)، جبهه ملی و حزب توده و... کارهایی انجام میدهند که از تدوین یک قانون اساسی کامل تا تنظیم چند اصل و نقد اجتماعی سیاسی را دربرمیگیرد. ولی اینها عمدتاً شامل اصلاحات یا دیدگاههای مختلف است. اینها پیشنویسهای مختلفی است که تا موقع تشکیل مجلس خبرگان انتشار مییابد.
ولی پیشنویسی که به مجلس خبرگان ارائه میشود، تجدیدنظر یا تفاهمی میباشد بین نسخه پاریس، نسخهای که نهضت آزادی و دولت موقت تعریف کرده و پیشنویسی که به تأیید شورای انقلاب رسیده است بهلحاظ ماهیت هم، پیشنویس با آن چیزی که در مجلس خبرگان تصویب میشود، متفاوت است.
در تمام پیشنویسها چیزی بهعنوان بحث ولایت فقیه را نداریم.
حزب جمهوری با اینکه در این دوره حضور جدی در فعالیتهای سیاسی دارد ولی پیشنویسی ارائه نمیکند».(منبع این قسمت تماماً: پژوهش معینفر)
قانون اساسی انقلاب را حسن آیت(شاگرد مظفر بقایی) تعیینتکلیف کرد!
«وجه اشتراک تمام پیشنویسها این است که ولایت فقیه در هیچکدام از آنها نیست مگر یک نسخه.
پیشنویس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تنها نسخهای است که بحثی از ولایت فقیه در آن میباشد.
در آنجا برای اولین بار در پیشنویسها بحث ولایت فقیه مطرح میشود. شاید به همین جهت کیاوش نماینده مجلس در مذاکرات مجلس خبرگان درخواست میکند تا پیشنویس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در دستورکار مجلس خبرگان قرار گیرد.
البته نامه خیلی مهمی هم در آن دوره وجود دارد تحت عنوان نامهای با ۱۰۰امضا که احتمال میدهم این همان بحثهای پیشنویسی باشد که حوزه علمیه قم یا علما بر روی آن کار کردهاند. چون پیشنهادهایی که در این نامه میدهند همخوانیها و مطابقتهایی با اصل ۱۱۰ قانون اساسی وجود دارد که در پیشنویسها وجود ندارد.
نامه بسیار جدی دیگر، نامه آیتالله العظمی گلپایگانی در آستانه انتخابات است که ولایت فقیه را اساس حکومت جدید در ایران اعلام میکند».(منبع این قسمت تماماً: پژوهش معینفر)
(جهت اطلاع خوانندگان، آخوند محمدرضا گلپایگانی در شمار روحانیانی بود که در سالهای دهه ۵۰ و مبارزات ضددیکتاتوری مردم ایران، مصداق تمامعیار چیزی بود که همین خمینی با برچسب ”آخوند درباری“ آنها را میکوبید، وی در هیچیک از نوشتههای قبل از انقلابش کلمهای در بارهٔ ولایت فقیه ننوشته و همیشه در شمار اولین کسانی بود که در عید و عزا به شاه تبریک و تسلیت میگفت).
همزمان علی خامنهای همراه دیگر عوامل خمینی در گوشه و کنار شهر راه افتاده و خواستار اعمال اصل ”ولایت والی معصوم“ در قانون اساسی میشود! و به این ترتیب پیشاپیش والی یا حاکم آینده را در شمار ائمه معصوم شیعه قرار میدهد! امری که تماماً برخلاف آموزشها و تعالیم مکتب تشیع و اساعه به ساحت ”ائمه هدی“ و مصداق عینی یک ” امامسازی شرکآلود و جاهلی“ است.
علی خامنهای و ولایت فقیه
«حتی در شورای انقلاب برای مدت کوتاهی در این باره صحبت میشود که مجلس لازم نیست و همان پیشنویس که به تأیید شورای انقلاب، امام و مراجع رسیده برای رفراندوم به مردم ارائه شود. ولی دولت موقت برای اینکه یکی از وعدههای امام - مجلس مؤسسان - دچار اختلال نشود، بر تشکیل مجلس مؤسسان اصرار میکند و در نهایت، بحث مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان تبدیل میشود. و امام جهت حل مشکل نیروهای انقلاب پا به میدان میگذارد. بدین ترتیب حدود ۸۰تن از علما در درجاتی نزدیک مرجعیت تا سطوح پایینتر به مجلس خبرگان راه مییابند که تاثیر بهسزایی در تدوین قانون اساسی دارند».(منبع: پژوهش معینفر)
آشی که خیلی ”تند پخته“ و خیلی ”زود سرو“ شد
از ظاهر نوشتههای همین سند(کتاب مجلس خبرگان و حکومت دینی در ایران) برمیآید، کما اینکه کسانی هم که آن سالها را به یاد دارند بهخاطر میآورند، قانون ولایت فقیه خیلی با سرعت و با عجله بسیار، در واقع ”سرهمبندی شد“ و خمینی هم پیوسته به خبرگانش فشار میآورد زودتر ”کلک“ کار را بکنند و کار قانوننویسی را تمام کنند! همین امر باعث بروز اشکالهای جدی و تناقضهای بنیادین در قانون اساسی دستپخت خبرگان شد. تناقضهایی که تا همین امروز هم آثار و عواقب آن، در سرتاپای نظام عمل میکنند و به نوعی انشقاق و شکاف را در کل نظام آخوندی، بهویژه در رأس هرم قدرت آن نهادینه کرده است(مهمترین تناقض، همان تضاد بنیادین در دوگانگی قدرت در رأس نظام بین ”خلافت“ و”جمهوریت“ است) عوارضی که از چشم خمینی پنهان نبود و همواره درصدد رفع و رجوع آن بود. کما اینکه نویسندهٔ ”کتاب مجلس خبرگان و حکومت دینی در ایران“ هم به ضرورت بازنگری و انجام تعمیرات در قانون اساسی مونتاژشده، معترف بوده و اینگونه نوشته:
«بازنگری در پیشنویس قانون اساسی مطرح بود ولی در قانون اساسی ۵۸ حذف میشود. دلیل آن هم نگرانی نمایندگان مجلس خبرگان است مبنی بر اینکه قانون اساسی به سرعت مورد سؤال قرار بگیرد و بازنگری شود. این نگرانی به اندازهای است که اصلاً بحث بازنگری در قانون اساسی پیشبینی نمیشود».
البته بگذریم که خمینی اساساً کاری به کار قانون نداشت و هر گاه و هر جا که مصلحتش ایجاب میکرد، وارد میشد و با چوب جادوگریاش قضیه را کنفیکون میکرد! یک مورد را نویسندهٔ همین ”کتاب قانون اساسی“ توضیح داده و نوشته: «یک مورد را امام در همان سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب خلاف قانون اساسی انجام میدهد و آن تغییر عنوان مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی است».
هیات اصلاح قانون اساسی
خمینی در جریان بازنگری قانون اساسی که در اردیبهشت ۱۳۶۸ انجام شد از این هم بدتر عمل کرد! او برای بازنگری، خودش یک هیات ۲۰نفره مشخص کرد و به آنها حکم کرد تا در یک بازه زمانی ۲ماهه، چکار بکنند و چکار نکنند. البته با مرگ خمینی این د۲ماه کمی بیشتر شد و حاصل کارشان در ۶مرداد ۶۸ تمام و با یک همهپرسی نمایشی، تصویب شد تا هر مجتهدی بتواند بعد از خمینی، رهبر بشود! ضمن اینکه شخص رهبر هم به اختیاراتی ”خداگونه“ دست یافت و ”ولایت امر“ به ”ولایت مطلقه“ تبدیل شد.
اصلاح قانون اساسی ضدبشری ولایت فقیه
نگاهی هم بهخاطرات رفسنجانی
(منبع: کتاب امام خمینی به روایت آیتالله هاشمی رفسنجانی. ناشر مؤسسهٔ تنظیم و نشر آثار خمینی. تهران. پدیدآورنده عبدالرزاق اهوازی)
رفسنجانی اعتراف میکند خمینی تا قبل از پیام تشکیل شورای انقلاب و به جز آنچه که در حکم نخستوزیری بازرگان در مورد ضرورت تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی نوشته، در چند جای دیگر هم به این ضرورت تأکید کرده، گرچه که هرگز جزئیات آن را تشریح نکرده.(ص ۱۰۸ کتاب امام خمینی به روایت آیتالله هاشمی)
رفسنجانی در مورد اصل ولایت فقیه و جایگاه آن در قانون اساسی میگوید: «اصل ولایت فقیه و محتوای آن را، امام، سالها پیش در نجف بحث کرده بودند و تقریباً از نظر تئوری موضوع روشن بود، امّا در مورد شکل اجرایی آن، فکری نشده بود.
به همین دلیل در پیشنویس قانون اساسی ـ که جمعی از کارشناسان و حقوقدانان با دیدن قوانین اساسی دنیا، آن را تهیه کرده بودند ـ بحثی از ولایت فقیه نیامده بود. آن پیشنویس در شورای انقلاب که آمد، آنجا هم این بحث، به ذهنمان نرسید که بگنجانیم و وقتی هم این پیشنویس را پس از تصویب شورای انقلاب، خدمت امام دادیم و حضرات آیات گلپایگانی، شریعتمداری، نجفی مرعشی و دیگر علمایی که آن موقع بودند، آن را دیدند؛ آنها هم گنجاندن این بحث در متن قانون به ذهنشان نرسید... میان همه ما محرز بود که باید معارف و احکام اسلامی اجرا شود آن هم در همه سطوح، امّا اینکه در قالب سیستم ولایت فقیه باشد، یا نه، ما تا آن روز چنین تصوری نداشتیم، بلکه همین بحث «علمای تراز اول» که در زمان مشروطیت بود، همچنان مطرح بود.
امام هم وقتی که این بحث بهطور جدّی مطرح و متوجه شدند این نقص در پیشنویس قانون اساسی بوده است، خیلی محکم ایستادند و از آوردن مسأله ولایت فقیه در قانون اساسی دفاع کردند».(همان منبع)
و به این ترتیب، قانون اساسی ولایت فقیه مانند یک ”فست فود“ به شام و ناهار و صبحانه یک ملت تبدیل شد. غذایی که نزدیک به ۴دهه است باید آنرا مانند ” زهر مار“ سر بکشد و هوایی اسیدی که هر لحظه باید درون و بیرونش را بسوزاند و جزغاله کند.
رو در رویی مجاهدین و خمینی
مجاهدین خلق که در رفراندوم ۱۱و ۱۲فروردین ۵۸ با حفظ مواضع خود و اعلام تلقی خود از جمهوری اسلامی، شرکت کرده و به پایان نظام سلطنتی رأی مثبت داده بودند، در جریان مجلس خبرگان و تصویب قانون اساسی تمام تلاش خود را کردند تا با استفاده از راهکارهای قانونی، مانع تصویب آن شوند. آنها در این مسیر تنها نیروی سراسری و مطرحی بودند که به مخالفت با قانونی کردن اصل ولایت فقیه برخاستند. گرچه که طیفی از نیروهای کوچکتر سیاسی یا منطقهای به اضافهٔ برخی از روشنفکران را هم پشت سر خود داشتند.
تلگراف فوری مجاهدین به خبرگان ارتجاع در مخالفت با قانون اساسی ولایت فقیه و اتمامحجت با آنها
مخالفت مجاهدین و طیف سیاسی مؤتلفشان به سرعت میرفت که به یک مانع جدی در برابر منویات شوم خمینی تبدیل شود اما خمینی با سرعتی نامعمول و حتی به قیمت ریختوپاش در کل و جزء قانون اساسیاش، سریعاً ” ته“ کار را بست! و آن را به تصویب رساند. با تحریم رفراندوم قانون اساسی توسط مجاهدین خلق، نزدیک به ۵میلیون نفر از رأیدهندگان نیز به خمینی و قانونش پشت کردند. این چیزی نزدیک به ۲۵درصد دارندگان حق رأی بود که در همان اولین سال انقلاب، از خمینی جدا شدند و به خطوط سیاسی مجاهدین پیوستند.
(تعداد شرکتکنندگان در اولین رفراندوم ۲۰میلیون و ۴۴۰هزار و ۱۰۸نفر بود و تعداد شرکتکنندگان در رفراندوم قانون اساسی در پاییز ۵۸ به ۱۵میلیون و ۶۹۰هزار و ۱۴۲نفر سقوط کرد. امری که برای خمینی، هم یک علامت هشدار و هم یک عامل سیاسی ترسناک بود).
نفرت مردم از اصل ولایت فقیه و تنوره کشیدن خمینی: حرف همگیتان را به دیوار میکوبم!
نگاهی به برخی سخنان خمینی در آن مقطع، میزان نفرت مردم از قانون ولایت فقیه، همینطور علت دستپاچگی خمینی در قانونی کردن هر چه سریعتر قضیه را نشان میدهد. خمینی پیوسته و با مناسبت و بیمناسبت جلوی دوربین تلویزیون مینشست و تلاش میکرد به مردم و حتی قوای انتظامی(منظورش نیروهای نظامی است چون آن روزها نیروی انتظامی وجود نداشت!) و نویسندگان و روشنفکران اطمینان خاطر بدهد که اصل ولایت فقیه خوب است و آنقدرها هم بد نیست!
خمینی ۲۸شهریور ۵۸: «من به همه ملت، به همه قوای انتظامی، اطمینان میدهم که امر دولت اسلامی، اگر با نظارت فقیه و ولایت فقیه باشد، آسیبی بر این مملکت نخواهد وارد شد. گویندگان و نویسندگان نترسند از حکومت اسلامی، و نترسند از ولایت فقیه».
«نگویید... با ولایت فقیه اسلام تباه میشود! این معنایش تکذیب ائمه است؛ تکذیب اسلام است».
خمینی ۱۲مهر ۵۸: «به حرفهای آنهایی که برخلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب میکنند و میخواهند ولایت فقیه را قبول نکنند [اعتنا نکنید] اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است».
فضای سیاسی بهگونهای بود که امواج مخالفت با خمینی و قانون اساسی ولایت فقیه تا درون مجلس خبرگان هم نفوذ کرده بود. از این رو خمینی خطاب به برخی نمایندگان عضو مجلس خبرگان که مخالف ولایت فقیه بودند در همان روز ۱۲مهر ۵۸ تشر زد و گفت اگر همگیتان هم مخالفت کنید از مجلس بیرونتان میکنم و حرفتان را هم به دیوار میکوبم!
خمینی: «چشمهایتان را باز کنید! اهل خبره چشمشان را باز کنند... همهتان هم اگر چنانچه یک چیزی بگویید که برخلاف مصالح اسلام باشد، وکیل نیستید؛ حرفتان قبول نیست، مقبول نیست. ما به دیوار میزنیم آن حرفی را که برخلاف مصالح اسلام باشد».
و بعد هم برای اینکه حتی همان مجلس خبرگان دستساز خودش را هم تماماً مصلوبالاراده کند روز ۳۰مهر ۵۸ گفت: «قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است».
خمینی البته هرگز خود را ملزم به توضیح این نکته ندانست که این، چه ”قانون خداساخته“ای است که تا همین د۲ماه پیش یادش نبود و در تمامی پیشنویسهای ۶۰گانهای که از قانون اساسی تنظیم کرده بودند، از قلم افتاده بود!؟ در پاریس فراموشش کرده بود! و حتی در بهشت زهرا هم این قانون خدایی از صفحهٔ ذهن و ضمیرش پاک شده بود و فقط وقتی کمی به اهرمهای قدرت مسلط شد، یادش آمد که یک چنین قانون خداییای هم هست و اصلاً ”امالقوانین“ است و مضحکتر آن که در مقام تصحیحش حتی تا سال ۱۳۶۸ هم فراموش کرد که بگوید این ولایت ”مطلقه“ است و خلاصه...
در کش و قوس آن روزها گاه میشد که خمینی در تعادلقوای سیاسی کم میآورد و ناگزیر زبان ”زور“ را غلاف میکرد و با نیرنگ و لابه، زبان به پرتوپلا میگشود. مانند آنچه که روز ۹آبان ۵۸ گفت: «شما موافقت کنید با این ولایت فقیه. ولایت فقیه برای مسلمین یک هدیهای است که خدای تبارک و تعالی داده است. من جمله همین معنایی که شما سؤال کردید و طرح کردید که خوب، زنهایی که الآن شوهر دارند چنانچه گرفتاریهایی داشته باشند، چه باید بکنند؟ آنها رجوع میکنند به آنجایی که فقیه هست»!(جوانانی که آن روزها را ندیده و تنها تصویرشان از خمینی همانی است که از تلویزیون حکومتی دیدهاند، میتوانند یکبار دیگر این دو سه نقل قول اخیر را بخوانند، آنها را با هم مقایسه کنند و کمی نسبت به روانشناسی ”امام روحالله“ اشراف پیدا کنند).
کجا با این عجله؟
اگر سرتا سر موضعگیریهای خمینی در قبال انتخابات و رفراندومهایی که در سال ۱۳۵۸ برگزار کرد را نگاه کنید با عنصری از ”عجله“ و ”شتابزدگی“ روبهرو میشوید که چه بسا برای ناظر ناآشنا، مفهوم نباشد. خمینی تقریباً یک ماه و نیم پس از به قدرت رسیدن، با سرعتی سرسامآور شروع به برگزاری ”انتخابات پشت انتخابات“ کرد و اصلاً هم برایش مهم نبود که چه تعداد از مردم در آنها شرکت میکنند یا نمیکنند! هر سیاستمداری(آنهم کسی مثل خمینی که با یک استقبال چند میلیونی وارد تهران شده بود) اولین مشغله ذهنیاش بهطور منطقی باید حفظ پایگاه مردمیای باشد که دارد یا به هر حال نصیبش شده، ضمن اینکه هر سیاستمدار یا به هر حال کسی که زمام امور جامعه به هر ترتیب به دستش میافتد، تمام توان خود را صرف حفظ وحدت، همینطور کشاندن مخالفانش به عرصهٔ فعالیتهای سیاسی مسالمتآمیز و دور کردن آنها از عرصهٔ فعالیتهای خصمانه، نظامی و برانداز میکند. حتی به نوعی امکان مشارکت آنها در فعالیتهای متعارف را فراهم میکند تا از تبدیل آنها به اپوزیسیون ”غیرقانونی و زیرزمینی“ جلوگیری کند، اما رویکرد خمینی تماماً برعکس بود! حتی وقتی نیروهای انقلابیای که در دوران مبارزه با دیکتاتوری سلطنتی به مبارزه مسلحانه مشغول بودند، تلاش میکردند برخلاف عادتها و راه و رسم مبارزاتی دیرین خود، به مبارزه مسالمتآمیز و پارلمانی روی آورند، با اولین مانعی که روبهرو میشدند، در کمال شگفتی شخص خمینی و باندش بود.
بهعنوان نمونه وقتی مجاهدین خلق که یکی از دو نیروی مسلح اصلی ضددیکتاتوری در زمان شاه بودند، پس از رأی مثبت به تغییر سلطنت در اولین رفراندوم خمینی تلاش کردند با ورود به مبارزات پارلمانی، وارد فعالیت سیاسی شوند، اولین کسی که جلویشان پیچید شخص خمینی بود! خمینی در ضدیت با تلاشهای مجاهدین برای تشکیل مجلس مؤسسان در نطقی گفت: «افتادهاند دوره که نه! ما میخواهیم مجلس مؤسسان باشد! آن مجلس مؤسسان عریض و طویلی که ۶۰۰ـ ۷۰۰نفر باید جمع بشوند که اگر بخواهد اصلش تحقق پیدا بکند. یک ۶ماهی لازم است… بعد هم افراد مختلف افراد مغرض نمیگذارند که این قانون درست تحقق پیدا کند نظرشان به این است، که طول بکشد… آنها توطئهها را بکنند…».صحیفه نور، ج ۷ صفحه ۱۳۳“
راستی چرا خمینی از مجلس مؤسسانی که فرضا ”یک ۶ماهی“ هم طول بکشد، آنهمه وحشت داشت؟
چرا از اینکه ۶۰۰- ۷۰۰نفر نمایندگان ملت بیایند و در یک مجلس خبرگان، قانون اساسی جدیدی را تدوین کنند، آنقدر بیمناک بود؟ خودش میگوید ” توطئه“! توطئه یعنی چه؟
اما توطئه!
البته در اسنادی که تا همین جای مطلب ارایه شدهاند، روشن است علت ترس خمینی چیست. اما بد نیست در همین زمینه به سندی نگاه کنیم که یکی از دانشجویان خط امام از درون سفارت آمریکا به بیرون درز داد و همان زمان در نشریهٔ مجاهد چاپ شد. سندی که علت آنهمه عجله برای برگزاری انتخابات و آنهمه ضدیت خمینی با مجاهدین خلق و دیگر نیروهای مترقی را بیان میکند. آن دانشجوی پیرو خط امام، هنگامی که درون سفارت با افشای گزینشی اسناد سفارت توسط سرانشان روبهرو شد و به ماهیت جریان پیرو خط امام پیبرد، بنا به حکم وجدانش عمل کرد و برخی اسناد را که توانست، افشا کرد) اما سندی که آن دانشجو افشا کرد:
از ما بهتران به خمینی گفتند اگر عجله نکنی، انقلابیون تو را کنار میزنند!
این، سندی است به شمارهٔ ۵۱۲۷. تاریخ ۱۷می ۱۹۷۹. از سفارت آمریکا در تهران به وزیر امور خارجه واشنگتن دی سی. فوری ۱۴۹۳. با طبقهبندی محرمانه. تأیید شده توسط کاردار سفارت چارلز ناس. انجام کار توسط مأمور سیاسی جی – دی – استمپل.
موضوع: نظر یک مأمور کمیته در مورد بافت دوگانهٔ حکومت
بند ۶ گزارش: ”نظر منبع(یعنی نظر همان مأمور کمیته نیاوران که ظاهراً در یک نشست توجیهی مقامات بالاترش شرکت داشته) این است که نهضت اسلامی هر چه زودتر بایستی – بهرغم ضعفهایش – اقدام به بازسازی کند. در حالی که هنوز نیروهای چپ، بسیار سازمانیافته هستند و نمیتوانند در مقابل نهضت اسلامی با موفقیت مبارزهجویی کنند. بر اساس تجربیات منبع در نیاوران، تا ژوئن یا اوایل جولای، چپ آمادگی به وجود آوردن مسأله جدی برای جنبش اسلامی را به دست خواهد آورد... آنها احساس میکنند که اگر بتوانند تحت لوای کمترین مشروعیت مذهبی خود را بپوشانند، زمانی که دولت موقت و خمینی سعی در به زیر فرمان درآوردن آنها بکند، میتوانند با توسل به چیزی که از نظر جوانان، منافع مشترک آنهاست، آن را دفع کنند».
بله! این تقریباً همهٔ داستان است، خمینی عجله داشت تا مشتش بهطور کامل برای مردم باز نشده و تا قبل از قدرتیابی کامل نیروهای انقلابی(آنهم نیروهایی با مشروعیت مذهبی) با برگزاری چند انتخابات ضربتی، خودش و نظامش را قانونی کرده و همهٔ دیگران و غیر ”خودی“ها را در کرنر و بیرون از دایرهٔ قانون قرار دهد و بهراحتی آنها را ”ضد قانون“ و ” ضدانقلاب“ نامگذاری کند! مگر اینکه دگراندیشان هم مثل بچهٔ آدم سرشان را بیاندازند پایین و بروند ”داخل دایرهٔ ولایت فقیه“! و برای آقا روزی چند بار و هر بار ۳دفعه پشت سر هم، صلوات فرستاده، مرگ بر ضد ولایت فقیه بگویند!(بگذریم که خیلیهایی هم که به قوانین بازی خمینی گردن گذاشتند و وارد دایرهٔ ”ولایت فقیه“ شدند، پس از آن که تاریخ مصرفشان نزد امام! تمام شد به بیرون دایره پرتاب شدند و...) و خمینی به قانون اساسیای رسید که شاید فقط در خواب میتوانست آنرا محقق کند!
این، همهٔ داستان است یا حداقل بخش عمدهٔ داستان!