وقتی در صفین مالک به سراپرده تا دریدن خیمه رسیده و نیستی به چشمان معاویه میآورد، اینجا دیگر باید قرآن را بالا برد: «ببینید! همه ما پیرو دین و کتاب خدا و سنت رسولیم. من قبل از هر چیز قرآن را ملاک میدانم! من حافظ حرمت قرآن و مسلمینم! برای همین هم دعوت میکنم که کتاب خدا بین ما حکم کند». معاویه ادامه میدهد:
«اما علی را بینید که هیچ حرمتی نمیشناسد! او به کتاب خدا هم تیر میاندازد! او طالب خونریزی و "خشونت" بین مسلمانان است.
این فریبها را کسی جار میزند که سیاهچالهای دهشتناکش در شام زندگان را پوست میکند و کند و زنجیر، کمترین شکنجه است. خود را نیازمند پاسخ به هیچ دیارالبشری نمیشناسد. برای خودش حقوقبشر اسلامی دارد و میداند خروج بر مسلمین چه حکمی دارد. اینگونه است که ظاهرپرستانی در سپاه علی پیدا میشوند تا به روی قرآن ناطق شمشیر بکشند که «اگر یک قدم جلوتر بروی و مالک برنگردد ترا میکشیم». شگفتا که مالک برگشت اما فرق امام علی(ع) را هم شکافتند! تا "صدای عدالت انسانی" را خاموش کنند چه اینکه وابستگیهای جاهلی در اساس قرابت بیشتری با معاویه دارد تا انقلاب توحید. هر چند که در پس ادعا و تحقیق و روایت و تاریخ و هزار توجیه گم شود.
ابزار معاویه کارآیی دارد
در گریز از واژگونی باید قافلهبهقافله بار شتر داستان و روایت جعل و بلاد را از دروغ سرریز کرد وگرنه کار بیخ پیدا میکند. کاخ سبز بر سرش آوار میشود و دودمان و خلافتش به یزید نمیرسد. وگرنه میرزا رضای کرمانی پیدا میشود. علی موسیو و حاج حسن دواتچی و هزاران مجاهد گمنام و شعلهور ظهور میکنند. تبریز و گیلان و خراسان و اصفهان و بختیاری و سراسر ایران بهپا میخیزند. قیام و تظاهرات ۳۰تیر ۱۳۳۲ و ۳۰خرداد ۶۰ شعله میگیرد. ۱۶آذر بهپا میشود. میدان چیتگر سرخ میشود. سیل جمعیت اکبرآباد و اسلامشهر و قزوین و اراک و مشهد و شیراز و ۱۸تیر ۷۸ و عاشورای ۸۸ و دی ۹۶ بهراه میافتد. کارگران و معلمان و دانشگاهیان و بازنشستگان و مالباختگان و رانندگان و بیکاران هر کدام در نقطهای شعله میافروزند تا جهنم ظالمان را تدارک ببینند و خیلی گران تمام میشود.
کارگر در روز روشن و در انظار جهان در همان بساط دینفروشی میخروشد "پشت به دشمن، رو به میهن". زیر پای مستبد خالی میشود و دچار جهنم خشم میگردد. پس چارهای باید کرد. باید تحمل ستم و تعدی و بیغیرتی و دریوزگی عین ثواب و صواب و عافیت جلوه شود. باید گفتاردرمانی و رواندرمانی و امیددرمانی و دروغدرمانی سکه رایج شود. اعتراض و نفی ستم ضدارزش باشد. باید قبل از سر به نیست کردن مصلحان و نیکاندیشان چون سید جمال و امیرکبیر فراهانی و تیغ نهادن بر رگشان مطرود شوند: میگویند فلانی مسلمان نیست! میگویند فراماسون است! میگویند فلانی میخواهد خودش حاکم باشد! آنها حکومت را برای خودشان میخواهند! او که بیتجربه است و سوادی هم ندارد! اینها تجزیه طلبند! مثل اینکه با ملحدین سر و سری دارد! ستون پنجمند! از آمریکا و عربستان و قبل از آن هم از شوروی پول میگیرند (و اخیرا، پول میدهند!). باید مجاهدان تبریز و جنگل و خراسان و بختیاری و... بیارزش و خفیف شوند تا بشود آنها را به تهران خواند و در باغشاه به مهمان نوازی پرداخت. با دسیسه و غدر و خیانت به آنها شبیخون زد و بیرحمانه کشتار کرد. تا قزاق روسپرورده به پشتیبانی بمباران انگلیسی آخرین شعلههای آزادی را در جنگل خاموش کند. باید حادثه تاریخی ۳۰خرداد ۱۳۶۰، تکپایگی بیدرمان رژیم و کشتار بیپایان فرزندان شرف و ایستادگی را به پریدن گنجشک از درخت تنزیل دهد تا ضمن دقدل خالی کردن آن هم از تریبونی که غباری از مجاهد را در بازار خمینی به حراج گذاشته، مبادا یک روز از بد حادثه و از سر بیچادری به سلبریتی دریده متوسل شود.
نمونهٔ بارز تفاوت
حاکم مستبد و استعمار حامیش که هرگز نباید و نمیتوانند قصدشان را مثل بچه آدم رک و راست بگویند، آنها ملزم بودن به اصول را عین بیسیاستی میدانند. وقتی در فاز سیاسی بهرغم تیغ و داغ و درفش و شهید و مجروح بسیار حتی یکبار هم نیروی اصولی مقابله به مثل نمیکند و در روز حادثه آماج گلولهها و نارنجکهای پاسداران خمینی قرار میگیرند حتی و سیله دفاع از خود را هم به کار نمیگیرند. بدنهای عزیزترین فرزندان مردم سوراخ سوراخ میشود تا فدیه صداقت و حفظ اصول باشند تا به تعهد خود در احتراز از تنش در فاز سیاسی پایبند باشند. اینها در قاموس شیطان عین بیسیاستی و سادگی است. اینها به صداقت در گفتار و مواضع تعبیر نمیشود. به ضعف تعبیر میشود. بیگمان قول سردار کبیر آزادی موسی خیابانی اینجا میدرخشد که چطور خباثت و لئامت خمینی تحمل شد و او سر این جوان نجیب و ساکت را به در و دیوار میکوبید و خیالش راحت بود که هیچ صدایی از او برنمیآید. چرا؟
چون هم جنس خودش را میشناخت که جز با خدعه و نقضعهد و سرکوب نمیتواند حکومت کند و مثل انتخابات ریاستجمهوری نقض قول و عهد خودش و عواملش را به بهای رسوایی تاریخی بخرد و هم میدانست که طرف مقابلش برای حرف و میثاق خودش تا کجا هزینه داده و خواهد داد. اصلا وجودش تجسم وفاداری به عهد و صداقت و یگانگی است. یک نمونه فقط روایت آیتالله طالقانی است که میخواست همه بدانند مشعلهای راهنما کجا و چه کسانی هستند.
الگوها نابود شوند
اینجاست که خلیفه باید چنین گوهرهای درخشان و الگوهای رهایی را در اذهان نابود کند. ستارخان اگر الگو باشد جایی برای مفتخورهای دربار و غارت استعماری و فساد و رخوت و بیغیرتی نیست. اگر گل سرخ انقلاب مهدی رضایی الگو باشد جایی برای اسب امام زمان و دانشآموزان با کلیدهای خاتمی بر گردن نیست. اگر مصدق الگو باشد دیگر جایی برای فروش و اجاره خزر و عمان و خاک وطن نمیماند. گلسرخی، جزنی و احمدزاده اگر الگو باشند دیگر جایی برای متوهمان خودلنین و مارکسپندار و حزب تراز نوین و ابواب جمعیش نمیماند تا بشود در بزنگاه علمشان کرد و بر کمر جنبش آزادیخواهی فرودآورد. جایی برای آقاها و آقازادههای آلوده، بیمصرف، پرنخوت و طلبکار نیست. اگر راه و رسم مجاهدت و فدای بیکران رونق گیرد ملت روئینتن شده و تیغ هیچ جلادی را برنمیتابد. گردن به کمند شیخ و شاه و استعمار نمیسپارد. پس باید ارزشها و ضدارزشها مبدل شوند. همه وادار به اقدام علیه خود شوند. باید ایستادگی را خشونت و شعبده روحانی را "نوعی پیشرفت گامبهگام" حقنه نمود. او هم نه گذاشته نه برداشته دستی به سر بیغیرتشان بکشد: «برای اعدام که میبریدشون توی راه به آنها فحش ندهید». و البته مثنوی و... الگوها به هر قیمتی نباید از مظاهر صداقت و شرف و پاکبازی باشند. فرق نمیکند چه باشد فقط آنها نباشند. آدامس جویدهای را جلوی دوربین بنشانند که لوس و خنک برای آخوند و حامیش خودشیرینی کند شبیه: «نه بابا اون چیزایی که فکر میکنن نبوده که! اصن سینما تئاتر میرفتیم! اون ذهنیتی که برا فدایی و چریک هست که یک قهرمان و اونطوری و اینا نیست!...».
اما در جامعه شورشی الگوهای مبارزاتی و شهیدان خلق علیه دو رژیم چشم و چراغ جوانان و الهامبخش احساسات ترانهسرایانند.
ادامه دارد...
شماره قبل از همین سلسله مقاله: