اعدام رذیلانه و سراسیمه ۲زندانی مجاهد خلق، بهروز احسانی و مهدی حسنی، بهمثابه نقطهیی انفجاری در روند مقابله فاشیسم دینی با مقاومت سازمانیافته در ایران تلقی میشود. این اعدامها بازتاب سیاست دیرپای «مرگ بهعنوان ابزار سلطه» از جانب این حاکمیت است تا قیام مردم ایران را سد کند و مانع از پیوستن جوانان شورشی به مجاهدین در داخل ایران شود اما انعکاس جهانی آن و واکنش گسترده کانونهای شورشی و شهروندان معترض در نقاط مختلف کشور به اعدام این ۲زندانی مقاوم نشان داد که خامنهای و همعمامهییهای او سخت در اشتباه بهسر میبرند. در دل این واکنشها، یک پیام مرکزی برجسته است: «آتش جواب اعدام»!
مرگ بهمثابه تاکتیک بقای رژیم
اعدام مخالفان سیاسی، بخشی از سیاست تثبیت هژمونی ترس در نظامهای اقتدارگراست. فاشیسم دینی نیز طی ۴دهه گذشته بارها از این ابزار برای انجماد فضا و تضعیف روح مقاومت بهره برده است. اما تجربه گرانقدر مقاومت ایران طی بیش از ۴دهه کارزار نفسگیر اثبات میکند که اعدام زندانیان سیاسی مقاوم بهجای خاموشکردن شعلهها، به برافروختهتر شدن آنها انجامیده است. اعدام بهروز احسانی و مهدی حسنی نیز از همین جنس است. آنان نه تنها در شکنجهگاههای رژیم سر خم نکردند، بلکه با بیانیهها، وصیتنامهها و گفتآوردهای بهیادماندنی مانند «بر سر جانم با کسی چانه نمیزنم» و «یک روز زندگی باعزت به از صد سال زندگی باذلت»، به چهرههایی نمادین و الهامبخش ایستادگی تبدیل شدند.
مرگ یک انقلابی خاموشی نیست؛ آغاز دوباره است
اعدامها در تاریخ مبارزات مردمی همواره کارکردی دوگانه داشتهاند: تهدید برای خاموشی و بیدارباش برای خیزش. آنچه در واکنش به اعدام این ۲زندانی سیاسی دیده میشود، بیشباهت به موجهایی که پس از اعدام مجاهدان دهه ۶۰ یا قتلهای زنجیرهیی بهپا خاستند نیست. در این روایت، مرگ نه پایان، بلکه دگرگونی است. آتشی که قرار بود خاموش کند، اکنون مشعل شده و در دستان نسل جدیدی از شورشگران میدرخشد و راهحل انقلابی و استراتژی کانونهای شورشی را بیشازپیش در کانون اقبال و توجه قرار داده است.
پراتیک شورشی؛ پاسخ به منطق مرگ
در واکنش به این اعدامها، پویشی تحت عنوان «آتش جواب اعدام» از سوی کانونهای شورشی در سراسر کشور شکل گرفت. از تهران، مشهد، اصفهان و شیراز تا شهرهای دورافتادهیی چون یاسوج، سراوان، ایرانشهر و زاهدان، جوانان شورشگر پیام دادند که انتقام خون این مجاهدان شهید را خواهند گرفت.
درنگی در فحوای برخی از این پیامها خود گویای بسیاری از ناگفتنیهاست:
«ای ضحاک خونخوار با این اعدامها فقط گور خودت را زودتر میکنی. پاسخ ما کانونهای شورشی آتش صد چندان است و بس. بجنگ تا بجنگیم. مرگ بر خامنهای، درود بر رجوی»
«ما کانونهای شورشی مجاهد خلق خطاب به ضحاک خونخوار همانطور که بهروز احسانی گفته بود، میگوییم مطلقاً مطلقاً تسلیم این رژیم خونریز نخواهیم شد و بر سر جانم با کسی چانه نمیزنم. آری پاسخ ما آتش صد چندان است مرگ بر خامنهای، درود بر رجوی»
«هزاران درود بر شرف و ایستادگی ۲مجاهد خلق قهرمان، مهدی حسنی و بهروز احسانی»
«هزاران کانون شورشی، راه مهدی حسنی و بهروز احسانی را ادامه خواهند داد».
«راه مجاهدین خلق بهروز احسانی و مهدی حسنی را تا آزادی ایران و سرنگونی رژیم ولایت فقیه خامنهای ادامه خواهیم داد».
«پاسخ اعدام ۲زندانی سیاسی مجاهد، مهدی حسنی و بهروز احسانی: آتش جواب اعدام»!
...
این واکنشها را نمیتوان فقط بهعنوان «خشم عاطفی» تفسیر کرد، بلکه باید آن را بهمثابه نوعی پراتیک انقلابی فهمید؛ کنشی آگاهانه در چارچوب پروژهٔ مقاومت علیه نظم مسلط.
در این فضا، هر شعار، هر تصویر و هر دیوارنوشتهیی که با مضمون «مرگ بر خامنهای، درود بر رجوی» منتشر میشود، در حقیقت کوششی است برای بازتعریف نظم سیاسی و اخلاقی جامعه. کانونهای شورشی، با انتخاب زبان آتش، سیاستی رهاییبخش را در برابر سیاست مرگ تحمیلشده از سوی رژیم طرح میکنند.
مرگ بامعنا در برابر زیستن در تسلیم
یکی از ویژگیهای بارز این واکنشها، تأکید بر پرداخت بهای آزادی ولو با بذل جان گرامی است. «بوسه بر طناب دار» تنها یک تصویر نیست، بلکه بیانی از انتخابی آگاهانه برای «مرگ بامعنا» در برابر «زیستن در تسلیم» است. این نگاه، برخلاف فرهنگ قربانیشدن، حامل فلسفهیی کنشگر و آیندهنگر است: مرگ برای گشودن افق زندگی.
سازمان مجاهدین خلق در این چارچوب، با تأکید بر تداوم راه ۱۲۰هزار قهرمان جانباخته آزادی و تأسیس هزاران کانون شورشی، طرحی نو در افق ایرانزمین افکنده است. این راهبرد با بازخوانی چهرههایی چون بهروز احسانی و مهدی حسنی، به ساختن الگویی نوین از انسان متعهد انقلابی میپردازد.
تداوم مقاومت؛ از «نماد» تا «نهاد»
آتش و خشم جاریشده پس از این اعدامها، اگر چه ریشه در عواطف جمعی دارد، اما فراتر از آن به ساختار و نهادهای مقاومت متکی است. تکرار واژگانی چون «انتقام»، «آتش صد چندان»، «ادامه راه»، و «تنها راه رهایی سلاح و سرنگونی»، در ادبیات کانونهای شورشی و زندانیان مقاوم سیاسی اثبات میکند که این واکنشها تصادفی یا زودگذر نیستند. بلکه بخشی از فرآیند پیوستهیی هستند که سازمانیافته و هدفمندند و هدف نهایی آنها پایانبخشیدن به نظم موجود است.
آری، اعدام بهروز احسانی و مهدی حسنی نه تنها جامعه را به انفعال و تسلیم و ترس و سکوت وانداشت بلکه بهواسطه واکنشهای گسترده، پروژه سرکوب را به بنبست رساند. در برابر استراتژی مرگ، پراتیک مقاومت همچنان زنده است و راه خود را از دل خاکسترها بازمیگشاید. در این تقابل، زبان آتش، صدای زندگی است و صدای آنانی که از جان گذشتهاند تا به زندگی معنا دهند.