کارل مارکس نوع استبداد در ایران و کشورهای آسیایی را «استبداد شرقی یا آسیایی» مینامد که به اعتقاد او منشأ آن «شیوهٔ تولید آسیایی» است. در این شیوه، ساختار اقتصادی جامعهیی بهطور عمده کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی و حاکمیت سیاسی در کالبد یک حکومت متمرکز بهوجود میآید. دولت آسیایی بهخاطر سمت دوگانهٔ خود در مقام مالک ـ حاکم، مازاد اقتصادی تولیدکنندگان مستقیم را بهصورت مالیات ـ بهرهٔ مالکانه تصاحب میکند. از این رو، روابط تصرف (استثمار) مستلزم روابط طبقاتی نیست، بلکه ناشی از اعمال فشار سیاسی محض از جانب دولت است.
آنچه میتوان بر این مبحث افزود این است که بهطور خاص در ایران بهدلیل بافت مذهبی و تأثیر تعیینکنندهٔ دین در روابط اجتماعی، آن «مالک ـ حاکم» بدون یکطرف دوم و شریک فعال نمیتوانسته است به حاکمیت ادامه دهد. آن طرف دوم، همان متولیان رسمی مذهب در دربارهای حکومتی بودهاند.
اگر در آنالیز این موضوع به برشی از تاریخ معاصر اکتفا کنیم بهطور خاص، از جنبش مشروطیت به بعد استبداد شرقی دو چهرهٔ در هم تافته دارد. این دو چهره در همه جا به موازات هم پیش آمدهاند: شاه و شیخ.
معاونت شاه و شیخ
هر جا که رد پای این استبداد را پی میگیریم به این دو قلو برمیخوریم. شاه نمیتوانسته حکومت کند مگر معاونت و حمایت شیخ را با خود میداشته است. عکس آن نیز صادق است، شیخ حیات انگلوار خود را مدیون حمایت دربار بوده است.
شاه برای تداوم سلطنتش باید به دینداری و آداب و رسوم مذهبی تظاهر میکرده و شیخ باید توجیهگر سلطهٔ او میبوده و او را «ظلالله»، «قبلهٔ عالم» و «نظر کرده» میخوانده است. این دو یکدیگر را در اتحادی ناگسستنی تکمیل و پشتیبانی میکردهاند. بهعنوان مثال در جریان انقلاب مشروطه، شیخ، با راهاندازی یک جریان موازی به نام «مشروعه» به سردمداری شیخ فضلالله نوری، سید علی یزدی، محمد آملی و میرزا ابوطالب زنجانی، تلاش کرد آن جنبش مترقی را به شکست بکشاند و سلطنت محمدعلی شاه را نجات دهد (۱). یا ابوالقاسم کاشانی که برای ساقطسازی دولت ملی دکتر محمد مصدق با سرویس اطلاعات مخفی انگلستان، آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا و نیز سرلشگر زاهدی، اشرف پهلوی و شعبان جعفری (شعبان بیمخ) همکاری کرد.
دعوا بر سر سهمخواهی
اگر در مقاطعی از تاریخ معاصر ایران شاهد دعواهای حیدر ـ نعمتی بین شاه و شیخ بودهایم، نباید به بیراهه برویم. این دعواها پیش و بیش از آنکه بر سر مصالح ملی و مردمی بوده باشد، ناشی از سهمخواهی بوده است.
محمدرضا پهلوی با اینکه در امتداد وابستهسازی ایران به قدرتهای خارجی همان مسیری را پیمود که پدرش رضا شاه طی کرده بود، ولی خوب میفهمید که اگر به آخوندها پر و بال ندهد، سازمانهای پیشتاز و انقلابی ایران مانند مجاهدین خلق و چریکهای فدایی، طومار او را درخواهند نوردید. شاه میدانست که غرب برای پیشگیری از نضج و نفوذ مارکسیسم به اقمار تحت سلطهٔ خود نیاز جدی به مذهب سنتی ارتجاعی دارد تا آن را مانند حائلی در برابر جنبشهای چپ علم کند.
انقلاب ضدسلطنتی و راست ارتجاعی
در انقلاب ضدسلطنتی، جامعهٔ آزادیجو و به ستوه آمدهٔ ایران، شاه را نشانه رفت اما از تهدید دوم یعنی شیخ و راست ارتجاعی غفلت کرد؛ به دو دلیل اساسی:
۱ـ شاه رهبران مجاهدین و فداییها را یا بهشهادت رسانده یا در زندان تا روزهای آخر سقوط خود به بند کشانده بود. در نتیجه حکومت او هیچ آلترناتیوی از نیروهای انقلابی و دموکراتیک نداشت.
۲ـ خمینی چهرهای وجیهالمله و فریبکارانه از خود ساخته بود و بهخصوص در روزهای لمدادن در زیر درخت سیب در پاریس، مواضعی متلون و مبهم اتخاذ میکرد. چنان مینمود که گویا با آخوندهای دیگر فرق دارد و مدافع آزادی بیان و فعالیت زنان است و مارکسیستها را حذف نخواهد کرد.
شاه سرنگون شد ولی جایگزین آن یک جمهوری دموکراتیک نبود، شیخ در غیاب نیروهای انقلابی، رهبری این انقلاب تابناک را به سرقت برد و چهرهٔ دوم استبداد یعنی سلطنت دینی را برقرار ساخت. بهعبارت گویاتر شاه اگر چه از کشور در رفت ولی ولیعهد خود، شیخ را بر ساختار قبلی حاکم کرد. بنمایهٔ استبداد دستنخورده باقی ماند. در این مسیر تصمیم قدرتهای خارجی در کنفرانس گوادلوپ، راه این جایگزینی را هموار نمود.
انقلاب دموکراتیک و راه طولانی
اگر میخواهیم چهرهٔ اصیل و اصلی انقلاب ۵۷ را بشناسیم باید در وقایع روزهای ۲۱ و ۲۲بهمن درنگ کنیم و آن را از نو بشناسیم. در این دو روز جوانان مسلح مانع از پروژهٔ انتقال آرام قدرت شده و به توصیهٔ آخوندها که میگفتند: «امام حکم جهاد نداده است»! وقعی نگذاشتند.
انقلاب ۵۷ توانست شاه را از اریکهٔ قدرت به زیر کشد ولی تا سرنگونی شیخ راهی طولانی در پیش بود. مسعود رجوی در سخنرانی ۴بهمن ۵۷ خود در دانشگاه تهران به این «راه طولانی» اشاره کرد:
«این حرکت خیلی عظیم است، خیلی قابل ستایش است ولی نباید بههمین قناعت کرد. ما در آغاز راهیم. راهی بس طولانی و دراز، راهی که تا قلهٔ توحید ادامه دارد».
این راه طولانی، همان مسیر پر رنج و شکنج درافتادن با استبداد دینی، این چهرهٔ پنهان و مکمل استبداد سلطنتی بود. برای آمادهسازی پیمودن آن، نسل مسعود رجوی فقط دو و نیم سال کار افشاگرانه و سیاسی را فرصت داشت. بهخاطر اینکه خمینی بهسرعت درصدد بستن فضای باز سیاسی و قلع و قمع نیروهای انقلابی بود.
انقلاب ۵۷ ادامه دارد
در واقع انقلاب دموکراتیک مردم ایران، ادامهٔ طبیعی و قانونمند انقلاب ضدسلطنتی است. واضحتر بگوییم چهرهٔ مکمل همان انقلاب است که برای بازآوردن دموکراسی، آزادی و حاکمیت مردم با شیخ و بازماندگان سلطنت درافتاده است. این انقلاب یک پای استبداد را قطع کرده ولی پای دیگر آن هنگامی قطع خواهد شد که شیخ سرنگون شود. استبداد در حال لیلی کردن بسیار خطرناکتر از استبداد در حال راه رفتن بر روی دو پا میباشد.
بنابراین انقلاب ۵۷ را نباید پایان یافته تلقی کرد؛ زیرا اهداف آن هنوز محقق نشده است.
جامعهٔ سیاسی و روشنفکری و نسلهای در حال خیزش ایران، این استنباط از انقلاب ضدسلطنتی را مرهون مسعود رجوی هستند که بهدرستی در مورد آن انقلاب گفت:
«انقلاب عظیم ما نه مرده و نه خاکستر شده، بهعکس، جریان دائماً عمیقشونده و روشنگر خود را بهرغم همهٔ خاکسترهایی هم که بر سرش ریختهاند، هر روز و هر ساعت، در هر کوی و برزن، در داخل هر کلاس و هر خیابان و هر خانه و خانواده، دارد ادامه میدهد... هر انقلاب برای رسیدن به بلوغ خودش باید از مراحلی عبور کند، باید از درون قلوب و ضمایر تکتک آحاد جامعه بگذرد».
امروز بلوغ این انقلاب را در خیابانهای ایران میتوان به چشم دید و افتخار کرد.
آری، هنوز نبرد ادامه دارد. هدف این نبرد آزادی، دموکراسی، بهروزی، پیشرفت، برابری زن و مرد و یک جمهوری دموکراتیک بر اساس جدایی دین و دولت است. پس از ۴۴سال گسست، اینک پیروزی انقلاب دموکراتیک مردم ایران در چشماندازی بس نزدیک است.
پانوشت:
(۱) در ۲۲آذر ۱۲۸۶ این آخوندهای درباری با مقلدان خود و کمک جمعی از اراذل و اوباش مقتدر نظام و لوطیهای چالهمیدان به سرکردگی صنیع حضرت و فراشان و غلامان کشیکخانه و سربازان فوج و نیز استرداران و شترداران امیر بهادر جنگ، گروههایی را تشکیل داده و به مجلس و مسجد سپهسالار در میدان بهارستان هجوم بردند. آنها دو هفته مجلس شورای ملی را در محاصرهٔ خود داشتند و به تظاهرات علیه مشروطه و مجلس پرداختند (تاریخ مشروطهٔ ایران. ج ۲).