تقدیم به کشاورزان قهرمان اصفهان
مردی لاغراندام و کشیدهقامت نشسته بر اسب، با پیراهن و شلواری سفید بر تن همچون کشاورزان محروم، چهره لاغر و سوخته در زیر آفتاب با یک جفت سبیل پرپشت. چشمانی که هر کس یک بار آنها را میدید هرگز نمیتوانست فراموششان کند. چشمهایی که نگاهی ژرف و جدی در آن نهفته بود، با پرتوی آرام و دلنشین سرشار از سادگی. چشمها در زیر کلاهی بزرگ میدرخشید…
قهرمان اسطورهیی آمریکای لاتین، مدافع پیشرو انقلاب کشاورزان، بنیانگذار و رهبر ارتش آزادیبخش ملی جنوب و یکی از رهبران برجسته انقلاب مکزیک، امیلیانو زاپاتا در چنین روزی در ۲۱فروردین ۱۹۲۴ برابر با ۱۹آوریل ۱۹۱۹ در سن ۴۰سالگی به خاک افتاد.
مقاومت در برابر ظلم
زاپاتا خیلی زود برای احقاق حقوق مهاجران هندی وارد بحث و جدل و در نهایت درگیری شد. او از آنکه عدهیی خاص سعی در بهچنگ آوردن زمینهای کشاورزان داشتند، سخت ناراحت بود و عاقبت با چشمان خود ظلم و ستم به کشاورزان محروم و شکنجه و آزار آنها را دید. او در سن ۳۰سالگی به فرماندهی نیروهای دفاعی روستا منصوب شد و او را به سخنگو و نماینده همولایتیهایش بدل کرد.
امیلیانو زاپاتا سالهای متعددی در جهت کسب حقوق از دست رفته کشاورزان و رعایا به روشهای دوستانه و مسالمتآمیز متوسل شد اما پس از عقیم ماندن تمام آن تلاشها، فرماندار سرکش ایالت «موره لوس» را تحت فشار قرار داد تا کاری انجام دهد و عاقبت با دیدن رفتار بیتفاوت دولت، نفرتش شعلهور شد و با گردآوری و مسلح کردن عدهیی از دوستانش، خود وارد عمل شد و در اولین گام قطعاتی از زمینهای غصبشده روستاییان را بازپس گرفت.
دیاز در جریان انتخاباتی که در سال ۱۹۱۰ راه انداخته بود، با رقیبی به نام «فرانچسکو مادرو» مواجه شد. «زاپاتا» با «مادرو» دست همکاری داد و او را بهعنوان امید تغییر نظام استبدادی حاکم بر جامعه مطرح کرد. «مادرو» پیروز انتخابات شد و قول اصلاح قوانین مربوط به اراضی کشاورزان را داد. اما زاپاتا وی را فردی ناتوان با تکرار همان روش دیکتاتور گذشته خواند. این در حالی بود که مادرو پیروزی خود در انتخابات را مدیون انقلابیون بود.
امیلیانو زاپاتا دوباره از دهقانان ناراضی ارتشی به راه انداخت. در مقابل مادرو از زاپاتا خواست تا سلاحهایشان را تحویل دهند و دست به کاری نزنند. زاپاتا هم در جواب او گفت: «اگر مردمانی که امروز سلاح به دست دارند، نمیتوانند به حق خود برسند، پس دیگر مردم غیرمسلح که عاقبتشان زار است». در همین اثنا «ویکتوریانو هوئرتا» از افسران ارتش که با حفظ عقاید دیکتاتوری دیاز هنوز در مسند فرماندهی قرار داشت، طی کودتایی «مادرو» را از قدرت کنار زد و او را بهقتل رساند. او در گام بعد شروع به دشمنی با اصلاح قوانین اراضی میکند. خشم دهقانان از چنین سیاستهایی آنها را به حمایت بیشتر از «زاپاتا» کشاند و در شمال مکزیک هم به تشکیل گروهی به رهبری «پانچوویلا» انجامید. بهرغم تضاد فکری بین زاپاتا و پانچوویلا اشتراکشان در مخالفت با «هوئرتا» به اتحادی تحت رهبری «ونوسیتانو کارانزا» انجامید. این اتحاد موفق به خلع هوئرتا از قدرت شد و کارانزا حکومت را به دست گرفت.
قتل امیلیانو زاپاتا
در سال ۱۹۱۶ کارانزا که رئیس دولت نوپا بود، با اینکه در طول انقلاب با امیلیانو زاپاتا همکاری کرده بود، «پابلو گونزالس» بیرحمترین ژنرال خود را مأمور قتل امیلیانو زاپاتا کرد. کارانزا با این کار به قول خودش میخواست یک بار برای همیشه کار زاپاتا را یکسره کند. ژنرال گونزالس برای پیدا کردن زاپاتا به شهرها و روستاهایی که فکر می کرد طرفدار زاپاتا هستند رفت و همه آنها را ویران کرد. با این حال نتوانست زاپاتا را پیدا کند. زاپاتا هر بار موفق میشد از شبیخونهای گونزالس گریخته و دوباره در صحنه جنگ دیگری حاضر شود. از جمله امیلیانو زاپاتا موفق شد در سال ۱۹۱۹ بزرگترین کمین گسترده نظامی ژنرال گونزالس و سرهنگ ”خسوس گواخاردو“ را بشکند و طرح آنها را به شکست بکشاند.
شکست نیروهای دولتی گونزالس، علاوه بر وحشت و ریزش در نیروهایش، در ارتقاء روحیه کشاورزان شورشی هوادار زاپاتا مؤثر بود. بنابراین گونزالس برای به دام انداختن زاپاتا دست به نیرنگ جدیدی زد. وی از سرهنگ تحتامر خود یعنی از گواخاردو خواست وانمود کند که پشت به دولت کرده و میخواهد برای مبارزه علیه دولت به ارتش زاپاتا بپیوندد. برای اینکه فرار گواخاردو از دولت واقعی به نظر آید با همکاری گونزالس به یک پایگاه دولتی حمله و ۵۷سرباز را در آنجا قتلعام کرد.
به این ترتیب دولت حاضر شد حتی ۵۷تن از سربازان خود را بهدست خودش قتلعام کند تا اعتماد زاپاتا به سرهنگ گواخاردو جلب شود. طرحی که در عمل موفق بود. چرا که زاپاتا پس از این حادثه به گواخاردو اعتماد کرد و از او خواست جلسهیی برای ملاقات ترتیب دهد تا با او صحبت کند. یکی از یاران زاپاتا ماجرای قتل او را چنین شرح میدهد:
«…سرانجام زاپاتا به درستی و راستگویی گواخاردو ایمان آورد. او ستاد خود را احضار کرد. من هم جزو آن بودم. او به ما گفت که تصمیم گرفته است فردا از گواخاردو دیدن کند. من هم جزو عدهیی که میبایست همراه زاپاتا باشند انتخاب شدم. آن شب نگرانی و دلهرهیی عجیب بر دل ما نشسته بود.
فردای آن روز ما چون به نزدیکی ملک اربابی رسیدیم زاپاتا فرمان ایست داد و دستور داد اطراف را بررسی کنند. همه چیز به نظر عادی میآمد و دیدهورانی که شب برای دیدبانی فرستاده شده بودند خبر از خطری ندادند. سردار من زاپاتا دوباره فرمان حرکت داد. من دیدم که افسار اسبم باز شده است. ناچار عقب ماندم تا آنها را مرتب کنم. وقتی خواستم دوباره روی زین بنشینم صدایی به گوشم رسید:
– کومپانرو، کومپانرو.
و از پس بوته پسرکی ۱۱ساله بیرون دوید. او نفس نفس زنان فریاد کرد: بایستید، بایستید، ژنرال کجاست؟
- پسرجان او جلوتر رفته است. چه کارش داری؟
- او نباید به ملک اربابی برود. در آنجا دامی برای او نهادهاند.
- چه میگویی؟
- من هماکنون شنیدم که ۲تن از سربازان گواخاردو در اینباره حرف میزدند و میگفتند بهمحض این که زاپاتا و همراهانش وارد حیاط بشوند کشته خواهند شد.
من دیگر وقتی برای بحث یا اندیشیدن نداشتم. از بازوی پسرک گرفتم و او را به ترک خود نشاندم و مهمیز بر پهلوهای اسب خود کوفتم تا هر چه زودتر خود را به زاپاتا که تقریباً به در ملک اربابی رسیده بود برسانم. به پسرک گفتم: اگر دروغ گفته باشی پوست از سرت میکنم.
گروه وارد حیاط میشد. من با تمام قوای خود فریاد زدم، اما بادی که از تاخت اسب ایجاد میشد صدای مرا با خود میبرد. من هنوز دویست متری با آنان فاصله داشتم که سواران وارد حیاط شدند، اما خبری نشد و من پس از چند لحظه امیدوار شدم.
تازه به در ورودی رسیده بودم که ناگهان صدای تیر بلند شد. گروهانی که در پشتبامها پنهان شده بود به حیاط تیراندازی کرد. از در که همچنان بازمانده بود حیاط که غرق در پرتو آفتاب بود دیده میشد. زاپاتا را دیدم که تیر خورد و پیراهن سفید زیبای دهقانی او غرق خون شد. هرگز، آری هرگز من این منظره را فراموش نخواهم کرد». (۲)
کشاورزان در مرثیههای خود نام او را با خطوطی که با تاجهای گل زیور یافته است، چنین میسرایند:
در روستای کواتوتلا
مردی بسیار عجیب زاده شد.
گوش به من دارید تا به شما بگویم
حرفهای من نقره است،
او امیلیانو زاپاتا نام دارد
و محبوبترین انسانهاست،
او سرنوشتی عجیب داشت…
آقایان گوش به من دارید
تا مرثیهیی دلخراش برایتان بخوانم.
زیرا زاپاتا، انقلابی بزرگ،
بی آن که نالهیی بکند مرد.
سال نوزده قرن نوزدهم،
چون لکهیی در صفحه تاریخ،
و در خاطرها باز خواهد ماند.
و دهقان و کشاورز هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.
هنگامی که ناقوس دهکده به نوا درمیآید میگوید:
بهخاطر زاپاتاست که به ناله درآمدهام،
زاپاتای شایسته و دلیر.
امروزه نام این رهبر برجسته قیام مردم مکزیک بر روی بسیاری از خیابانها و بناها و احزاب و جریانهای سیاسی مکزیک نهاده شده است(۱). سخن مشهور او که گفت:
«بهتر است روی پاهایمان بمیریم تا اینکه روی زانوهایمان زندگی کنیم» همچنان چراغ راه آزادیخواهان خواهد ماند.
-------------------------------
پاورقی:
۱- در سال ۱۹۵۲ فیلمی با عنوان زندهباد زاپاتا به کارگردانی الیا کازان و با هنرنمایی هنرپیشگان مشهوری چون مارلون براندو و آنتونی کوئین، بر اساس سرگذشت وی تهیه شد.
۲ - اسکارپیت، روبر، داستانهای مکزیکی