به شما این نوید را میدهم که اگر چه مردم ایران در رنج و سرکوب و شکنجه و اعدام و در تب و تاب بیماری و گرسنگی و فقر هستند اما پیشتازانی دارند از بهترین زنان و مردان و فرزندان این مردم و میهن که شب و روز ندارند تا بتوانند آزادی، برابری عدالت اجتماعی حاکمیت مردم و حق انتخاب آزادانه را برای آحاد مردم ایران از هر ملیت و هر مذهب برقرار کنند و سد محکمی باشند در مقابل همه جریانهای ارتجاعی بنیادگرا و ضدتاریخ و پیشرفت و تکامل؛ و جامعهای نو بسازند با معیارهای شایسته انسانی تا مردم ایران جایگاه حقیقی خود را در جهان و بهویژه خاورمیانه پیدا کنند و به آن ببالند.
این روز نزدیک است زیرا مردم ایران سازمان و گنجینه گرانقدری دارند که بیش از ۵دهه است در طوفان تلاطمها و سختیها و رنجها از آرمان آزادی مردم ایران دست نکشیده و از عهده همه موانع و مشکلات بزرگ برآمده است».
(مریم رجوی. ۱۵شهریور۹۹. از سخنرانی بهمناسبت پنجاه و ششمین سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران)
دروغ بزرگ به تاریخ
جاعلان فرهنگ و تذکرهنویسان و تحریفکنندگان تاریخ در نظام دستاربندان و نیز لابیهای رنگارنگ آنها با سانسور تاریخ معاصر ایران و آخوندیزه کردن آن، اینگونه وانمود میکنند که گویا انقلاب ضدسلطنتی و آن همه فداکاری و جانفشانی تحسینبرانگیز برای این بوده است که نظام ولایت فقیه در ایران روی کار بیاید. بلندگوهای خامنهای بر سر منابر ریایی ابایی ندارند از اینکه بگویند برای اسلام [بخوانید حاکمیت عمامه و نعلین] انقلاب کردیم.
«عدهیی در جامعه امروزی میگویند: چی شد انقلاب کردیم؟ چهل سال در جمهوری اسلامی، گرانی است، مشکلات است، تهدید و تحریم است هر روز جنسها گران میشود .
... بله گرانی و تحریم و... است اما یک قسمتی مربوط به مدیریت بعضی از آقایون است باید مدیریت کنند که نمیکنند والا این وضع اقتصاد کشور نمیبایست باشد. سؤال من این است ما برای ارزانی انقلاب کردیم یا برای اسلام انقلاب کردیم؟ مگر در دوران طاغوت گرانی بود که مردم به تنگ آمدند و انقلاب کردند؟ برای ارزان شدن اقلام و اجناس انقلاب نکردند برای اسلام قیام کردند» (آخوند علی شیرازی. پایگاه اطلاعرسانی دانا. ۱۴بهمن۹۷).
چهرهٔ مخدوش ایران در عصر توحش آخوندی
آنها چهرهای موحش و بنیادگرایانه از ایران در دنیای معاصر و در افکار بینالمللی ساختهاند، ایران دستساز آنها سرزمینی است که عدهیی وحوش بیرون جسته از فراموشخانهٔ عتیق تاریخ بر آن حکم میرانند. در این سرزمین سنگسار، قطع دست، بهدار کشیدن و شلاقزدن امری رایج است. مردم در انتخاب آیین، روش زندگی، پوشش و سایر آزادیهای مدنی از خود اختیاری ندارند. تنها صنعت رایج در آن تولید بمب و موشک برای کشتار دیگر ملتهاست. ایران ام القرای بنیادگرایی است و رد پای هر عمل تروریستی در جهان به آن ختم میشود و... .
***
اما آیا این است سیمای حقیقی ایران و مردم ایران؟
ایران، سرزمین قیام و جنبش
ایران سرزمین عزیز و باستانی، با وسعت ۱.۶۴۸.۱۹۵کیلومتر مربع یک منطقهٔ استراتژیکی در آسیای غربی و دومین کشور بزرگ خاورمیانه است. جمعیت ایران در حال حاضر بیشتر از ۸۳.۵ میلیون نفر است. فلات ایران خواستگاه تمدنهای کهن بوده است. در دوران فرمانروایی مادها، بخشهای بزرگی این فلات یکپارچه شد و در سدهٔ ششم پیش از میلاد، کوروش بزرگ آن را به یکی از بزرگترین امپراطوریهای تاریخ تبدیل کرد. فرهنگ و تمدن ایران نقشی زبانزد و بیبدیل در اعتلای فرهنگ بشری داشته است و دارد.
ایران در عصر کبیر آگاهی و جوشش انقلابهای بزرگ به نام سرزمین قیام و جنبش شناخته میشود.
یک سردار و یک میهن غیرت
از هنگام صدور فرمان مشروطیت (۱۴مرداد۱۲۸۵) تاکنون ۱۱۴سال میگذرد. در این بازهٔ زمانی هیچگاه سرزمین ما از خروش و توفش برای دستیابی به خوشاب آزادی بازنایستاده است. هنوز وقتی به نام انگیزاننده و حماسی محله امیرخیز تبریز میاندیشیم این خاطره از «ستارخان» در ذهنمان طنینی خوشایند دارد و با یادآوری آن در حالی که اشک میریزیم از حس غرور و غیرت ملی سرشار میشویم:
«من هیچوقت گریه نمیکنم چون اگر اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست بخورد ایرانزمین میخورد ما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ماه بود که تحت فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس. از قرارگاه اومدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف بوتهٔ علف، علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشههارو خوردن. با خودم گفتم الآن مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که ما رو به این روز انداخته... اما مادر کودک اومد طرفش و بچهاش رو بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم... خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم. اونجا بود که اشکم دراومد» (منبع: کتاب گلچین خاطرات ستارخان).
بیکسی و تنهایی در برفهای گیلوان
هنوز وقتی به این جملهٔ «میرزا کوچکخان» میاندیشیم، صحنهای در ذهنمان تداعی میشود که او یار وفادارش گائوک آلمانی (هوشنگ) در دامنهٔ کوههای گیلوان، در تنهایی و بیکسی گرفتار برف و بوران شدهاند و کسی نیست به آنها یاری برساند و قلبمان در هم فشرده میشود.
«ما به شرافت زیست کردهایم و با شرافت مراحل انقلابی را طی کردهایم و با شرافت خواهیم مرد».
شخصی که شاهد آخرین لحظات عمر سردار جنگل بوده، در این باره میگوید:
«نزدیک رفتم. دیدم میرزا کوچک خان است که از شدت سرما میان برف افتاده و بهکلی یخ زده است. گفتم میتوانی چیزی بخوری؟ با سر اشاره کرد، بله. چند دانه سنجد در دهانش گذاشتم، نتوانست بجود. قدری مالشش دادم شاید سر حال بیاید اما نشد. حرکتش دادم، دو سه قدمی برداشت و افتاد. روبه قبلهاش کردم، آمدم به طرف گیلوان و به اهالی خبر دادم.»
پیشوای آزادی با آرزوهای بلند
ایران میهن قیام و سرزمین سرداران حماسی به نام پیشوای نهضت ملی کردن نفت، «دکتر محمد مصدق» شناخته میشود. او که در واپسین دم حیات خویش نیز از آینده سرزمین دوستداشتنیاش غافل نبود و در افق دستها و عزمهای جوانی را میطلبید که پرچم مبارزه او را به دوش بکشند.
«اکنون آفتاب عمر من به لب بام رسیده و دیر یا زود باید به راهی بروم که همه ناگزیر خواهند رفت. ولی چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد. اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهای گردن ما بگذارند و ما را به هر سوی که میخواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است هرگز زیر بار این ننگ نمیرود».
تکبیرگویان تا میدان تیرباران
وقتی به نام ایران نظر میبندیم، در این نام حماسی و شگفت، چهرهٔ تابان «محمد حنیفنژاد» را در واپسین پگاه حیات میبینیم؛ واقعهیی که دشمن او آن را نقل کرده است.
«امروز[۴خرداد ۱۳۵۱] صحنهای دیدم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت ۴صبح بود. قرار بود حکم اعدام محمد حنیفنژاد و دوستانش اجرا بشود. من هم ناظر واقعه بودم. به اتفاق یک مأمور دیگر، به سلول حنیفنژاد رفتیم تا او را برای مراسم اعدام، به میدان تیر چیتگر ببریم. بیدار بود. ما را که دید گفت: «میدانم برای چه آمدید!». بعد هم رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: «خدایا، شاکرم به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم». بعد همراه ما به راه افتاد. در طول راه تکبیرگویان، شکرگذاری میکرد و تا لحظه تیرباران، به اینکار ادامه داد. انگار به مراسم عروسی میرفت!» (گروهبان ساقی. شکنجهگر و رئیس وقت زندان قزل قلعه)
بالاترین پرداختگر و در عینحال بدهکار مردم خویش
اگر ایران را میخواهیم بشناسیم در نام سادهٔ «مجاهد خلق» درنگ کنیم. نامی که از روز شهادت مجاهد کبیر احمد رضایی [۱۱بهمن ۱۳۵۰] تاکنون پیوسته سینهٔ عاشق و پر حرارت خود را در برابر گلولهها سپر میکند، به شلاق بسته میشود، بر دارها آونگ میگردد، در برابر سهمگینترین آزمایشها قرار میگیرد و همواره نخستین قیمتدهنده و پرداختگر تمام بهاست اما در برابر خلق خویش بدهکار نکردهها و نرسیدن به تعهد بزرگ سرنگونی است و خود را در کلام «مسعود رجوی»، وامدار مردم ستمدیدهٔ خویش میداند.
«تلاش میکنم بنویسم. اما تصور صدهزار پیکر جانباخته، آرام و قرار باقی نمیگذارد. خشکم زده. گویی قلم در دستم عقرب است. در پنجاه سال گذشته ضربهها، شکنجهها، شهادتها، صدمات و تلخکامیهای بسیار دیدهام. اما این یکی انگار فرق میکند. نمیدانم چه بگویم. احساس میکنم در برابر خلق اسیر و مردم دردمند که در گرداب کرونا و ویروس ولایت گرفتارند و چارهای نمییابند، سراپا غرق در خجالتم. راستی برای بیمار و پزشک و پرستاری که پر پر میزنند و توده مردم و دانشآموزانی که خامنهای و روحانی آنها را به قربانگاه کرونا میفرستند، چه میتوان کرد؟ نماینده مجلس خودشان گفت: «انگار قسم خوردهاند که تمام مردم را بکشند». مردمی که بهگفته همین نمایندهٔ رژیم «در صف مرگ منتظر خالی شدن آی.سی. یو. هستند» و «حتی توانایی خرید ماسک را هم ندارند» (خبرگزاری مجلس رژیم۱مرداد۹۹). در همین اثناء شنیدم یک عضو دلیر کانون شورشی کلیه خود را به ۴۰میلیون تومان فروخته است. آه ... اگر غم اندکی بودی چه بودی. ». . (مسعود رجوی. آتش قیام در زیر خاکسترهای نظام - ارتـش آزادیبخـش مـلی ایــران شماره ۲۸)
آری، مردم ایران حق دارند به خود ببالند. زیرا بهقول رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت آنها «سازمان و گنجینه گرانقدری دارند که بیش از ۵دهه است در طوفان تلاطمها و سختیها و رنجها از آرمان آزادی مردم ایران دست نکشیده و از عهده همه موانع و مشکلات بزرگ برآمده است».
این ایران، با سردارانش و در سردارانش نفس میکشد. به آنها با غرور نظر میبندد و چشم به جلات و شکوه خیرهکنندهٔ فردای خویش میدوزد.
این است سیمای حقیقی ایران.