در سالگرد انقلاب ۵۷ ترجیعبند اظهارات و شیطانسازیهای ریز و درشت سران حکومت، طبق معمول در مورد «مجاهدین»، «شورای ملی مقاومت» و «رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت ایران برای دوران انتقال، مریم رجوی» است. آنها با خشمی هیستریک از مقاومتی میگویند که در دوران میوهچینی، بیهزینگی سیاسی و آلترناتیوتراشی توانسته با اتکا به خلق خود و پیشتازان جان بر کف، حمایت کنگرهٔ جدید آمریکا را به دست بیاورد.
اگر از حواشی و لجنپراکنیها صرفنظر کنیم، مضمون اظهارات آنها، اعتراف صریح بهوجود یک قطببندی اصلی در جامعهٔ ایران است. آنها با هزار زبان نیرویی را آدرس میدهند که خطمشی براندازی را نه در لفظ و ادعا، بلکه در کف خیابانها با جدیت تمام پیمیگیرد و از هیچ فرصتی برای تحقق آن غافل نیستند.
فوریت و جدیت این موضوع ما را بیشازپیش به شناخت این قطببندی و تأکید بر آن سوق میدهد.
ضرورت شناخت قطببندی اصلی
تشخیص و بهثبت دادن قطببندی اصلی در یک قیام و انقلاب، از وظایف خطیر پیشتاز انقلابی است. جنبشی که این قطببندی را نشناسد و شناسایی آن را به دیگران وجهه همت خود قرار ندهد، ناگزیر در مواجهه با فراز و نشیبها دچار انحراف و فرصتطلبی خواهد شد. بهای این انحراف در یک جنبش، خونهای شریف و عزیزی است که ریخته میشود تا خلق سره را از ناسره بازشناسد.
تضاد اصلی
از دل شناخت قطببندی اصلی، مانع یا «تضاد اصلی» شناخته میشود. تضاد اصلی تضادی است که دیگر تضادها در قبال آن فرعی محسوب میشوند. هر گونه عمده کردن تضادهای فرعی نتیجهاش دور شدن از تضاد اصلی و غلطیدن در ورطه انحراف و فرصتطلبی است. بهعنوان مثال در نظام گذشته، تضاد اصلی شاه و نظام وابستهٔ سلطنتی بود و در شرایط کنونی تضاد اصلی جامعه، استبداد مذهبی حاکم (نظام ولایت فقیه) است که میبایست تمامی نیروهای خلق آن را سیبل مبارزه کرده و همهٔ انرژیها، قوا و امکانات در خدمت برانداختن همان جرثومه قرار بگیرند.
قطببندی اصلی در دوران استبداد مذهبی
خمینی بهعنوان سردمدار جریان راست ارتجاعی، اگر چه در پاریس و در زیر درخت سیب، نوعی وحدت باسمهای و دجالگرانه (همه با هم) را تبلیغ میکرد، بهمحض اینکه جای پای خود را در قدرت سیاسی سفت کرد، برای از بین بردن نیروهای انقلابی و در رأس آنان سازمان مجاهدین خلق ایران، صورت مسألهٔ انقلاب ۵۷ را تغییر داد و گفت: «ما برای شکممان قیام نکردیم که اگر شکممان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سر جایمان. ما برای اسلام [بخوانید حاکمیت ولایت فقیه و آخوند] قیام کردیم» (صحیفه خمینی. ج۱۳ ص۳۰۷).
بهاین ترتیب او قطببندی اصلی بین آزادی و استبداد را به قطببندی بین اسلام و غیراسلام تغییر داد و با «منافق» نامیدن مجاهدین تلاش کرد، آنها را از دور خارج کند. در ۱۳آبان۵۸ با گروگانگیری ۶۶ دیپلمات در سفارت آمریکا توسط عوامل خود تحت نام «دانشجویان پیرو خط امام»، بحرانی ۴۴۴روزه خلق کرد تا خود را پیشگام مبارزه با آمریکا نشان دهد و از شعارهای ضدامپریالیستی برای مقابله با بحرانهای داخلیاش استفاده کند.
برخی احزاب و سازمانها در آن روزگار مفتون و سینهچاک شعارهای ضدامپریالیستی «امام مستضعفان جهان»! شده و به جای ارتجاع آزادیکش، آدرسهای دیگری را در نشریهٔ خود تبلیغ کردند. وقتی خمینی جنگ ۸ساله را با عراق راهانداخت، آنها خواستار مسلح شدن سپاه پاسداران به سلاحهای سنگین شدند. هنگامی که مشخص شد هدف از این جنگ، صدور ارتجاع خمینی و کشورگشایی است چه بسیار نیروهای سیاسی که سوراخ دعا را گم کرده و همنوا با بورژوازی خارجهنشین و دم و دمبالچههای سلطنت مدفون قولنج وطنپرستی گرفتند.
از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ قطببندی اصلی جامعهٔ ایران، از یکطرف سلطنت استبدادی خمینی بود، از طرف دیگر مجاهدین و همپیمانان استراتژیکی آنان که برای دفاع شرافتمندانه از خلق و آزادی تنها راه چاره را در برافراشتن نبرد مسلحانهٔ انقلابی میدیدند.
مخدوش کردن و فرو کاستن قطببندی اصلی
پس از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ هر نیروی سیاسی که به هر میزان که از قطببندی اصلی در دوران استیلای نظام ولایت فقیه عدول کرد، سر از ناکجاآباد برآورد.
رجوع به حافظهٔ تاریخی نشان میدهد که این رژیم برای مخدوش کردن قطببندی اصلی چگونه از اصلاحطلبان قلابی سود جست و وقتی تیرش در این زمینه به سنگ خورد به آلترناتیوسازیهای پوشالی در خارج از کشور روی آورد. اینک در کمرکش چنین پروژهیی هستیم و بعد از اصلاحطلبان قلابی اکنون آلترناتیوسازی از بازماندگان سلطنت مدفون و متحدانش در دستور کار قرار گرفته است.
در یککلام، اکنون در انقلاب دموکراتیک ایران با همهٔ فراز و نشیبهای ۴۴سالهاش، قطببندی اصلی همان است که از ۳۰خرداد شکل گرفته بود، در یک سر این قطب، جبهه خلق و مقاومت و آزادی، در سر دیگر قطب، ولایت فقیه و جبهه ارتجاع و دیکتاتوری و وابستگی قرار دارند. به مجاهدین و آلترناتیو دموکراتیک شورای ملی مقاومت میتوان انتقاد کرد، ایراد گرفت اما فرو کاستن یا مخدوش کردن این قطببندی، در خدمت بقا و استمرار فاشیسم دینی است.