اتحاد خاطرهها
روزها و هفتههای سرنوشتسازی را میگذرانیم. ایرانزمین در آستانهٔ تحولی ناگزیر قرار دارد. همهٔ عوامل بازدارندهٔ رسیدن مردم ایران به آزادی، در حافظهٔ جمعی به هم پیوسته و دارند به گوی فشردهیی تبدیل میشوند. بهطور عجیبی عوامل بیرونی (بحران اجتماعی ایران) و درونی (بحرانهای روزافزون حاکمیت) در این گوی فشرده و متکاثف به هم رسیدهاند. این تلاقی، بسا بیش از حتی سه ماه گذشته از هم اثر میپذیرند و تحولات را به سوی تعیینتکلیف شدن، شتاب میبخشند.
حافظهٔ جمعی از دیکتاتوری ولایت فقیهی هر روز نشانههای بیشتری از سرنوشتساز شدن شرایط کنونی ایران را میدهد. حافظهٔ عمومیِ مردم ایران، حافظهٔ پیشتازان سالیان پایداری، حافظهٔ جنبش زنان و حافظهٔ نسلهای پیاپی زندانیان سیاسی به هم گره خوردهاند. بیشک دامنه و گسترهٔ وسیع ارتباطات در دو دههٔ اخیر را باید مبنای این گرهخوردگی و همبستگی حافظهٔ ایرانزمین علیه دیکتاتوری قرونوسطایی آخوندی دانست.
نخستین عامل بحرانزا در ایران
همهٔ نشانههایی را که در این مقدمه یادآوری کردیم، مبین مختصات حاکمیت و دولت جمهوری آخوندی هستند؛ چرا که تمامی تحولات سیاسی و اجتماعی در یک جامعهٔ دیکتاتورزده، ناشی از نوع رابطه حاکمیت با مردم و فعالان سیاسی و اجتماعی میباشد. بنابراین بحرانهایی که یک دیکتاتوری به جامعه صادر میکند، بازخورد و بازتاب طبیعی آن به درون خودش سرریز میشود.
حاکمیت ولایت فقیه اکنون بازخورد نخستین بحرانی را که در ایران بهوجود آورد، در درون خود دریافت کرده و به بنبستش کشانده است. هر چه هم زمان میگذرد و جامعه متحولتر میشود، این حاکمیت حتی در تزریق بحران انحصارطلبی به درون خودش هم حریصتر میشود.
نخستین عاملی که سرنوشت ایران را رو به سیاهی سوق داد و این تیرگی به مرور عمیق و عمیقتر شد، انحصارطلبیِ افسارگسیختهٔ خمینی و سرایت آن به وارثانش بود. خوب است در این معنا از منظر امروز و تجربههای ۴۱ساله قدری تأمل کنیم تا تاریخ را درست بخوانیم و درست بنویسیم.
کلید فهم ذات انحصارطلب
کشف یا شناخت ویژگی خاصالخاص انحصارطلبی در خمینی و نحله فرعونصفت وی، آن کلید رمزگشایی بود که اگر نیرویی در همان سالهای ۵۸ و ۵۹ به آن میرسید، میتوانست هم استراتژی خمینی را دریابد و هم وظیفه و مسئولیت انسانی و ملی و تاریخیاش را در قبال استراتژی خمینی تشخیص دهد. تمام آن سالها که منجر به دههٔ ۶۰ و آن جنایات از جانب خمینی شد، رمزش در فهم انحصارطلبیِ ذاتی خمینی است و بس. این رمزِ گشوده شده هماکنون تمامیت حاکمیت و دولت ولایت فقیه را در بحرانی بینظیر فرو برده است. اکنون تبر انحصارطلبیِ ۴۱ساله در قلع و قمع همگان، به فرود آمدن در درون حاکمیت رسیده است. از این رو گویی برای نسلهای جدید بسیار ضروری است که از منظر شناخت آثار انحصارطلبیِ خمینی، به بازخوانی تمام تحولات سالهای ۵۸ تا ۶۰ و کل دههٔ ۶۰ بپردازند.
حافظهٔ جمعی به مادهٔ تغییر میرسد
در مقدمهٔ یادداشت، به حافظهٔ جمعی ایرانزمین اشاره کردیم. این حافظه اکنون بدل به عاملِ اثرگذارِ سیاسی و اجتماعی علیه کلیت نظام آخوندی شده است و آثار خود را بیش از همیشه به درون حاکمیت ریخته است؛ طوری که تعیینتکلیف بحران کنونی حاکمیت که به انحصارطلبی افسارگسیخته انجامیده است، جدای از یک تحول سرنوشتساز به نفع مردم ایران نیست. حافظهٔ عمومی ایرانزمین نظام آخوندی را طرد و تعیینتکلیف کرده است؛ اما تعادلقوای سیاسی باید به مادهٔ مشخص تغییر بیانجامد.
بنابراین آثار قیامها و شورشها و حافظهٔ جمعی و بمب کنونیِ زیر پوست شهرهای ایران، بحرانی بینظیر را در ساختار و اجزای حاکمیت ولایت فقیه دامن زده است. حاکمیتی که توسط مردم تعیینتکلیف شده است، دیگر هیچ راه گریزی جز تشدید انحصارطلبی در درون خودش و خوردن پیکر و اجزای خودش را ندارد.
مرحله ناگزیر هر دیکتاتور
معروف است که دیکتاتورها در آخرین مرحله سلطهشان دچار جنون خودمحوری، مالیخولیای انحصارگرایی و افسارگسیختگی در تصمیمگیریهای ویرانگر میشوند. حالا برای خامنهای هم راهی نمانده جز خودیها را تبر زدن و دیوار آتش به دور خود کشیدن.
نشانههای بازتاب چنین واقعیتی را با نگاهی به چند سطر از یک روزنامهٔ حکومتی میتوان برشمرد. روزنامهٔ آفتاب یزد در شمارهٔ ۱۹شهریور۹۹، عنوان سرمقالهاش را «احساس خطر» نوشته است. این هشدار نسبت به یک «خطر»، ناشی از همان تبر انحصارطلبی است که حالا به زدن اجزای خود نظام روی آورده است:
«وقتی در انتخابات یک جریان بهطور کامل کنار گذاشته میشود، این حاکی از تأکید بیشتر بر تنگ کردن دایره خودیها است. این موضوع امروز دیگر به دو جریان سیاسی محدود نیست. در واقع اصولگرایان با کنار زدن اصلاحطلبان، حالا رقابتٍ درون جریانی را شکل دادهاند و در میان خود به حذف یکدیگر میپردازند و تلاش میکنند قدرت و ثروت متصور را برای جریان خود در نظر گیرند».
ارتزاق از پلشتی میان دیوار آتش
طی سالیان متمادی در بررسی ویژگی نظام آخوندی بارها نوشته و گفتهایم که ماهیت ضدبشری این نظام آنقدر عمق دارد که برای مخالفانش و حتی منتقدان اصل ولایت فقیه، حق حیات متعارف هم قائل نیست. شعارهای دجالگرانه در نمایشهای دینفروشی نماز جمعه که ۴۱سال است ادامه دارد، شاهد این واقعیت است: «مرگ بر ضد ولایت فقیه»! همانطور که در بالا تشریح شد، اکنون همهٔ بحرانهایی که دیکتاتوری ولایت فقیه به جامعهٔ ایران صادر و تحمیل کرد، به درون خودش بازگشته و بدل به تبری بر اندام و اجزایش شده است. حالا این قوم اشغالگر ضدایرانی «حق حیات غیرخودیهای جناحی را هم بهرسمیت نمیشناسد»:
«انحصارطلبان برای غیرخودیها هم هیچ حق و حقوقی قائل نیستند؛ در حدی که گویی دیگران ایرانی نیستند و حتی حق حیات آنها را هم بهرسمیت نمیشناسند... حتی اصولگرایان نیز نسبت به این رویه احساس خطر میکنند» (همان).
علت این آتش کشیدن به دور خود هم همانطور که یادآوری شد، در حافظهٔ عمومی ایرانزمین و طرد تمامیت نظام ولایت فقیه و جناحین آن است. خودشان هم خوب خوب حالیشان است که چون «کمترین پایگاه اجتماعی را در اختیار دارند»، نعرههای بلندبلند «نمایندگی تمام مردم» را سرمیدهند:
«گروههای تندرو در حالی که خودشان در میان مردم کمترین پایگاه اجتماعی را در اختیار دارند اما همواره خود را بهنمایندگی از تمام مردم معرفی میکنند» (همان).
برگ برندهٔ حافظهٔ جمعی مردم
تمام عوامل برشمرده شده گویای رسیدن ایران به دورانی سرنوشتساز است. بسیاری سرهها از ناسرهها جدا شدهاند. حافظهٔ جمعی ایرانزمین دارد گل میدهد. ویژگی بارز انحصارطلبیِ حاکمیت که با تیغ و تبر و دشنه و «دار» آن، به جان مردم و پیشتازان آزادی افتاد و ایران را به چنین تاریکخانهیی بدل نمود، اکنون در کار قلع و قمع خودیهای نظام است. برگ برندهٔ مردم ایران اکنون پیش رویشان دارد ورق میخورد. افعی ولایت فقیه کبوتر که نزایید، هیچ، راهی جز بلعیدن دم و دنبالچهٔ خود را ندارد و دیوار آتش ایرانزمین به افعی نزدیک و نزدیکتر میشود.