در تاریخ هر ملتی، روزهایی هستند که وقتی اتفاق میافتند، دفتر شرف و افتخار آن کشور را ورقی دیگر میزنند. در این روزها، حماسههای آفریده شده بر اثر فدای بیچشمداشت، بهعنوان یک منش، سنت و ارزش در جامعه ماندگار میشوند.
در تاریخ خواندهایم که وقتی ارتش روم، نیروهای اسپارتاکوس را به اسارت گرفت، فرمانده رومی از جمعیت پرسید: اسپارتاکوس کدام یک از شمایان است؟ اسپارتاکوس بلند شد و خود را معرفی کرد ولی در همان لحظه هر آزاد شده دیگری که همراه با اسپارتاکوس بود، بلند شد و خودش را اسپارتاکوس نامید. فرماندهٔ رومی که به هدف خود نرسیده بود ستونهای صلیبی درست کرده و با به صلیب کشیدن ۶هزار نیروی آزادیخواه، نام خودش را برای همیشه در اردوی ننگ ثبت کرد. اسپارتاکوس و اسپارتاکیستها تا قرن حاضر، نامی با ارزش برای هر نیروی رزمنده و آزادیخواه هستند.
حسین بن علی، امام شیعیان در دوران یزید، پرچم قیام و انقلاب علیه ظلم و ستم یزیدی برافراشت، او بهخوبی میدانست که نبرد ۷۲تن از یاران او با لشگریان یزید کورسویی از پیروزی بهدنبال ندارد ولی با شعار «هیهات منا الذله» ایستاده مردن را بر ننگ زندگی کردن بر زانوان خونین ترجیح داد. یاران و نزدیکانش نیز همین مسیر را انتخاب کردند. این همان انتخاب بیچشمانداز است که دستمایهٔ هر انقلابی است که میخواهد علیه ظلم دوران قیام کند.
مجاهدین با تأسی از امام حسین همین منش را برای مبارزه انتخاب کردند. با روی کار آمدن خمینی بهعنوان قهارترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران، مشخص شد که رمز ماندگاریشان در تاریخ و جامعه ایران، در حسینگونه انتخاب کردن مبارزه است. هر راه و انتخاب دیگر، جز نیستی و نابودی آرمانی چیزی بههمراه نداشت.
سازمان مجاهدین میتوانست در همان تابستان و یا پاییز سال۶۰، اشرف رجوی، موسی خیابانی و دیگر کادرهای مرکزیت را از ایران خارج کند و نگذارد که بهدست خمینی بهشهادت برسند، ولی بر تئوری بقای پیشتاز شورید. حزب توده، در زمان دکتر مصدق بقای خودش را به قیمت پذیرفتن ذلت بر مبارزه با شاه خائن و کودتای او انتخاب کرد.
از آنجا که بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، فدای خود بهخاطر آرمان آزادی مردم را بر بقای موقت برگزیده بودند، اینبار هم رهبری سازمان مجاهدین و مرکزیت آن، در جنگ با خمینی، فدای بر سر آرمان و ماندگاری مبارزه را بر بقای موقت خودشان ترجیح دادند، تا این مبارزه در جامعه ایران نهادینه شود. اگر تصمیمگیری ر این زمینه به عهدهٔ شخص مسعود رجوی بود، او بر آن بود که خواستهاش را به سازمان تحمیل کند و همراه اشرف رجوی و سردار کبیرش در ایران بماند اما هوشیاری کادرهای سازمان و تجربهای که از اعدام بنیانگذاران داشتند، مانع از آن اتخاذ این تصمیم شد. آنها بهدرستی تشخیص دادند که مسعود در موضع رهبر سازمان و مسؤل شورا و آلترناتیو رژیم خمینی، باید از ایران خارج شوند تا خمینی به خواستهاش که نابودی سیاسی- اجتماعی سازمان با حذف فیزیکی رهبری آن بود، نرسد.
با این انتخاب و آن فدای بیکران با عزیزترین و بهترین مجاهدان در جنگ با خمینی بود که مبارزه علیه رژیم خمینی وارد مراحل متکاملتر شد. با گذشت ۴۱سال از آن دوران، مبارزه در اشکال نوینی ادامه پیدا کرده است. بذری که خون آن شهیدان بزرگوار برخاک ایران افشاند، باعث بیآبرویی تام و تمام خمینی وسرجلادش، لاجوردی شد. این سرجلاد با صحنههایی که در تلویزیونها نشان داد، چیزی جز نفرت و کینه مردم ایران نسبت به خود نخرید. از آن خون عاشورای مجاهدین بود که ۳۰هزار گل سرخ سربدار در قتلعام سال۶۷ شکوفا شدند. آنها با نه گفتن به رژیم و ماندن بر موضع مجاهدی حماسهای بیبدیل را رقم زدند.
سردار موسی خیابانی و اشرف رجوی نشان دادند، درست در لحظه و زمانی که باید میبودند، بودند و درستترین انتخاب را کردند. این را گذشت زمان بهخوبی نشان داد.
آنان کسانی بودند که این گفته عیسی مسیح را اثبات کردند:
«اگر کسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان خود بشوید و صلیب خود را برداشته بهدنبال من بیاید. زیرا هر که بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست میدهد، اما هر که بهخاطر من جان خود را فدا کند آن را نگاه خواهد داشت» (انجیل متی).
آنها برای آزادی مردم ایران صلیب بر دوش در ۱۹بهمن ۱۳۶۰ بهشهادت رسیده و برف را با خون سرخشان گلگون کردند.
شعار «مرگ بر خمینی» آنها در بین نسلها طنین انداخت و اینک در شعار «مرگ بر خامنهای» و «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه، چه رهبر» به گوش میرسد و عامل انگیزش و قیام است. سلسلهای از قیامها در بستر انقلاب دموکراتیک میرود تا طومار این رژیم را برای همیشه در هم بپیچد.
جایگزین استبداد دینی بیتردید یک جمهوری دموکراتیک خواهد بود که آرمان اشرف، موسی و هر انقلابی جانباخته برای آزادی است.