«تمام حقایق سه مرحله را پشت سرگذاشتهاند: اول، مورد تمسخر واقع شدهاند. دوم، بهشدت با آنها مخالفت شده است. سوم، بهعنوان یک چیز بدیهی پذیرفته شدهاند.» (آرتور شوینهاور)
*** *** ***
فصل گزینههای سختتر
حاکمیت ولایت فقیه روزهایی را سپری میکند که واقعیتهای درونی نظام در آینههای تمام قد حکومتی یکی پس از دیگری انعکاس مییابند. نظام آخوندی به مرحلهای پای نهاده است که باید بر آن عنوان «فصل بروز گزینههای سختتر» نام نهاد. فصلی از به هم گرهخوردگی تضادهای داخلی حکومتیان، تضادهای آشتیناپذیر جامعه با حاکمیت ولایت فقیه و تضادهای پیچیده شوندهٔ بینالمللی با رژیم. فصلی که حاکمیت ولایت فقیه باید آنچه را که کٍشته است، درو کند.
«بهقتلعام هر صدا به کشتن بهار و برگ
اوین پر از ستاره شد به فصل تیربار مرگ
چه بادها که کاشتی چه «دار»ها گماشتی
کنون که فصل توفش است، درو کن آنچه کاشتی»
زمان از دست رفته و تلاقی چالشهای درون و بیرون
روزگاری حقایقی چون آزادی و عدالت اجتماعی که از اولیهترین نتایج برآمده از قیام ۵۷بودند، از طرف خمینی به سخره گرفته میشد و میگفت «شما میخواهید ما به ۱۴۰۰سال قبل برنگردیم» و یا در باب عدالت اجتماعی که مبنای آن حل تضاد طبقاتی توأم با رشد اقتصادی میباشد، میگفت «اقتصاد مال خر است»!
خمینی در مقابله با مدافعان و مروجان آزادی و عدالت اجتماعی ـ حتی در اندیشیدن و تبلیغ آنها ـ چه جانها و سرها که هزار هزار بر «دار» و قتلعام نکرد. و اکنون جامعهٔ ایران در فقدان همین دو عنصر مبنایی برای زیستن و سر پا ماندن، در زیر پای نظام به لرزه درآمده است؛ چالشی که از قضا با تعیینتکلیف جامعه جهانی با این رژیم گره خورده است.
مشکل اصلی با مردم ایران است
حاصل شرایطی که خمینی و خامنهای ۴۰سال بذر آن را پاشیدند، این شده است که با وجود بالا گرفتن تضادهای خارجی با این رژیم، مسألهٔ اصلی اما در درون ایران و بین مردم و نظام آخوندی دارد رقم میخورد. بزرگی و هیبت این تضاد به درون نظام راه یافته و زنگهای خطرش به صدا درآمده است: «جامعه را دریابیم. چنانچه بدنه اجتماعی ایران ـ که همواره به شکل تودهیی عمل میکند ـ به نقطه بیاعتمادی کامل نسبت به گفتمانهای درون حاکمیت برسد، بهسرعت از مرزهای مشروعیت هم عبور کرده و شرایط بهمراتب وخیم خواهد شد». (روزنامه ابتکار، ۳۰اردیبهشت ۹۸)
موقعیت و مختصات کنونی
این همهٔ واقعیتٍ «بیاعتمادی کامل بدنه اجتماعی ایران» نیست؛ چرا که ایران در قیام دی ۹۶با سر دادن فریاد «اصلاح طلب، اصولگرا ـ دیگه تمومه ماجرا» از مرز اعتماد به نظام و مشروعیت آن گذشت و بدل به جبههای مقابل حاکمیت گشت. در چند سطر بعد همین مقاله از روزنامه ابتکار، به موقعیت و مختصات کنونی و واقعیت تعیینتکلیف شده بین مردم و نظام آخوندی برمیخوریم: «وضعیت به گونهیی است که تحولات با روندی شتابنده در بدنه اجتماعی به نوعی «رادیکالیزم» نزدیک میشوند. جالب آنکه این رادیکالیزم از هیچ متر و معیار و شاخص تعریفشدهای هم برخوردار نیست. به بیان دیگر، جامعه ایران شاید در آیندهای نزدیک با نوعی «رادیکالیزم افسارگیسخته» روبهرو خواهد شد».
گریبان نظام
همانطور که در بالا اشاره شد، این وضعیت حاصل انباشته شدن جنایتهای سیاسی و اقتصادیِ خمینی و خامنهای است که به شرایط کنونی بالغ شده و گریبان نظام را گرفته است. شرایطی که دیگر حتی «گفتمان»های درون حاکمیت هم بر سر آن به جایی نرسیده که بدتر، نزاع جناحین را بدتر کرده و شعلهاش را بالاتر میبرد: ««در ساختار و بافتار سیاسی کشور، ناکارآمدی گفتمانی است که به یقین در آیندهای نهچندان دور مشکلاتی عدیده و غیرقابل حل را برای کشور ایجاد میکند».
بافههای بر باد ساختهٔ دیکتاتورها
این در حالی است که آخوندها زمان را از دست داده و آنچه از جنایت و چپاول و تجاوز و دجالیت کاشتهاند، بافههایی بودهاند که هیچ دیکتاتوری نتوانسته آیندهای بر آنها استوار کند. اکنون دیگر حتی نیروهای تا دندان مسلح و سرکوبگران خلص ولایت فقیه که میدانداران جنایتهای افسارگسیخته در دهههای ۶۰و ۷۰بودند هم کارآیی گذشته را ندارند: «شرایط و موقعیت خاص کشور در این ایام حکایت از آن دارد که نمیتوان و شاید نباید به شیوهها و روشهای معمول و تجربهشده طی سالهای اخیر امید چندانی داشت. تجربه نشان داده است که ایجاد «حس امنیت» و «حس اعتماد» را نمیتوان تنها در برخوردهای قضایی یا بگیر وببندهای پلیسی جستوجو کرد. چه اینکه این نوع برخوردها به تنهایی نهتنها عامل بازدارنده نخواهند بود، بلکه بهدلیل ماهیت و جنس این قبیل کنشها، گاه تأثیراتی معکوس و خارج از هدفگذاریهای اولیه در پی خواهد داشت». (روزنامه ابتکار، ۳۰اردیبهشت ۹۸)
زمان بدیهی تغییر
اکنون حق آزادی و عدالت اجتماعی که در خیزش و خروش و شورش و مطالبات مردم بالغ و متبلور میشود، «بهعنوان یک چیز بدیهی» در مقابل نظام واقع شده است. این خواستهها ـ حتی در حداقلهایش ـ برای حکومت تمامیتخواه آخوندی «گذرگاهی خطرخیز» است. از طرفی «مسألهٔ زمان» بهمثابه پلهای شکسته شده و «جامعهای که در انتظار نخواهد ماند»، تمامیت حکومت را محاصره کرده است: «تردیدی نیست که این روزها کشور دوره گذار از گذرگاهی خطرخیز را تجربه میکند. تصمیمگیران و تصمیمسازان هم باید از این منظر به «مسأله زمان» و «سرعت در تصمیمگیری» توجهی ویژه و خاص داشته باشند. چه اینکه جامعه در انتظار حرکتهای بطیی و کند نخواهد ماند». (روزنامه ابتکار، ۳۰اردیبهشت ۹۸)
اکنون گندم ۴۰سال گذشتهٔ ایران در «آسیاب زمان» چرخیده است. همان آسیابی که خمینی و خامنهای هرگز فکر نکردند که قدرت آن از قدرت و هیبت سلاح و سرکوب و عوامفریبی و زنستیزی و بریدن زبان و قلم و هیمنهٔ اعدام و قتلعام، بسا بسا بیشتر است.
«دینات فراق انسان از انسان و انزوای خدا؛
آیهٔ عشق و چکامهٔ وصال، نـه!
حدیث حیات تو کتاب شقاوت؛
ستایش مهر آزادی، نـه!
پگاهانت قتلگاه جنگل بر رواق اعدام؛
طلیعهٔ رویش و دوام نـه!
بنگر چسان انسان از تو گذشته است...!
باش تا جهل مسلط قرون
هورایت کشد و
رسولان خرد
ترکت گویند...
باش تا ارثیههای عاطفی خلق
بر آستانهٔ رستاخیز آزادی فرود آیند...
بنگر چسان انسان و ایران و زمان از تو بگذرند...!»