ادارات فشل
این روزها سر و کارم به ادارات مختلف میافتد که در اخاذی و سردواندن باجی به هم نمیدهند. جایی صدایم بلند شد و رئیس مربوطه به یک پس و واپس دیگر رضایت داد.
تجربه معمول در ادارات سه قانون نانوشته است:
- باید نه تنها خرج خودشان بلکه مفتخورهای بالادست را تأمین کنند. (خودکفایی به زبان آخوندی)
- کارمندان انتظار بهبود معیشت نداشته باشند، بلکه کمی حقوق را از حاشیه وظایف خود تأمین کنند! فی المثل رئیس مزدور یک اداره روز روشن و در جلسه رسمی خطاب به کارمند معترض گفت اداره کاری نمیتونه بکنه موضوع رو با مراجعین و طرفهای ثالث اداره در همان مأموریت خودت حل کن و این امری رایج است! انبوه مراجعین تجارب متنوعی از این دست دارند.
- موارد فوق نباید به قیل و قال با مراجع مغبون منجر شود مگر در موارد خاص که حراست بهقول قالیباف لولهاش کند. همینکه صدای شاکی بالا رفته و طبیعتاً دیگران هم با درد مشترک همراهی داشتهاند اداره یا سریعاً کوتاه آمده و یا حراست پیدایش شده و «لوله اش» کرده است. و هر دو مورد به یک جا ختم میشود. شتر دیدی ندیدی و باز روز از نو روزی از نو.
راننده
در همان پس و واپس، آخر مسیر را با پرایدی طی کردم که رانندهاش بدون کلامی گوش به آهنگی سپرده بود و کلامی نمیگفت. برای اینکه غریبه نباشیم گفتم این سه تا سگی که رو داشبورد گذاشتی چه سری تکون میدن. در جا خندهاش بلند شد و گفت: سران سه قوه اند!
- پس رئیسشون کجاس؟
- اون افعی فعلاً تو سوراخه!
همسایه
مدتی همسایهها از قطعی گاه و بیگاه آب و فشار کم در طبقات در اذیت هستند. چند نفر آوردند تا مشکل احتمالی رفع شود اما فایده نداشت. همسایه بالایی که بازنشسته است به سازمان آب مراجعه کرده بود که ماوقع را چنین میگوید:
معلوم شد کار اوناست میگن کمبود و بحران آبه! گفتم چرا خبر نکردین؟ بهجای جواب گفتن باید مخزن و پمپ بذارین. منم دادم به هوا رفت که هی پیغام میذارین مشترک پر مصرف، هی تعرفه بالا میبرین، هی اخطار قطع میدین. گاز و برق هم از شما بدتر، پمپ هم که بذاریم برق میگه پرمصرف، ای لعنت به همتون. من بازنشسته چقده جون دارم هر روز یه بساط؟ داشتم میآمدم بیرون یکی منو کشید کنار گفت ناراحت نشو فعلاً به پمپ و مخزن پول ندین، اگه بخوای لوله قویتر بذارم یه چیزی هم به ما بدین!
چند روز بعد صدایم زد تا دزدی از ساختمان روبهرویی را بگوید.
- خبر نداشتی خونه روبهرویی آقای... . رو دزد زده
- اون که هفته قبل بود.
- رفته کلانتری ثبت کنه حسابی چرخوندنش. اشکش دراومده بود.
- مگه با اون خونه کناریاش چکار کردن که با اون بکنند؟
- اونا که چند ماهه هنوزم دزداشون پیدا نشده. همین آقای... . میگفت خود اینا هم دستشون تو کاره. هم از رفتاری که با من کردن و هم اینکه این راسته همه خونهها رو دزد زده و یکیش هم پیدا نشده. کدوم مغز خر خوردهای باورش میشه وقتی یه چارتا جمع میشن ایکی ثانیه خودشونو میرسونن اما شب اینجا معتاد و هر کس دیگهای بیتوته میکنن یکی نمیاد بگه خرت به چند؟
- برا من هم همین اتفاق افتاده البته تهران نه تو اطراف. همکارام میگفتن اینکه پیدا نمیشه یعنی دنبالش نیا.
- حالا این بابا میگه دلم او نقده از دزده نمیسوزه که از اینا میسوزه!
پیرمرد
و باز ادارهای دیگر و ماجرایی دیگر که میزنم بیرون و پیرمردی که پیرزنی هم همراه اوست، جلوی در آدرس خود پرداز را سؤال میکند. لهجهاش نشان از اطراف اصفهان دارد. میگویم همین داخل هست. با پرخاش میگوید:
- دستگاهشونم مثل خودشون بیکاره اس، یه مترسک بیخاصیت گذاشتن خرابه. پول زور هم که میگیرن باید به اذیت بهشون بدی پدر سوختههای بیپدر و مادر!. یه بار برام فیش نوشتن دادم. اومدم تموم کنم باز میگن یه فیش دیگه هم هست.
گردونه فاسد اداری در پی سنتهای ولایی و بازار مکاره با کارچاقکها و طراران و جیببرها و تلکه بگیرها و داروغه همدست راهزن، هر بخت برگشتهای را مفلس بر میگرداند.
پیر مرد بغض آلود ادامه میدهد مگر خدا نجاتمون بده. هر جا میریم گرونی، هرجا میریم در بسته، هرجا میریم پول زور. تو زندگی موندم، تنهایی نتونستم بیام، خانومم همرام اومد یهدفه مشکلی برام پیش نیاد یا دسته گل آب ندم.
- اینا تا شیر هست میدوشن، بعدش هم به گاو آهن میبندند. هر کی نمیخواد داد بزنه فریاد کنه.
- یه چیزی میگیا! مگه ندیدی تو اصفهان چشم در آوردن؟ اینا بیپدر و مادرن، بیرحمن، مروت ندارن. الآن اونایی که کشته شدن اونایی که زندونن. اونایی که فرار کردن، کی خرج زن و بچه شونو میده؟ عائله شون چیکار میکنن؟ این بچههای زندانیا اعدامیا کی به دردشون میرسه؟
- یا ناله یا فریاد. ظلم که پایدار نیست. شاه که یادت هست مگه حکومت نظامی نداشت؟ آخرش مجبور شد صدا ها رو بشنوه اما دیر شده بود. اگه ظالم نبود که فرار نمیکرد. اینها هم همینطوره.
به بانک میرسیم و باجه را نشانش میدهم و خداحافظی میکنیم.
معلم سالخورده
از پل چوبی به طرف بهارستان میروم. فردی مسن آدرس سؤال میکند و میدانم که برای اعتراضات معلمین آمده است. رفتار و سخنش غیر از این نمیگوید. او را تا مسیری همراهی میکنم و هویداست که این تن نحیف را به قوه ادراک و بغض سالیان به اینجا کشانده است. انبوه کلمات در حنجرهاش گیر میکنند و یکی یکی و نامنظم پرتاب میشوند. زبان بدنش گویاتر از کلمات بغضش را بارز میکند:
ما... مقصریم. از همون اول... نباید سکوت میکردیم. حالا علیه ما از مالیات ما از همه چیز ما برامون قشون آوردند...
از دور قیل و قال و حرکاتی میبینیم. نزدیکتر چند مزدور و لباسشخصی بر سر یکنفر ریخته و افراد حاضر او را در میبرند. اینجا و آنجا مغازهداران و مردم با هم گفتگو میکنند. چیزی مشترک است که بهروشنی پیداست: نفرت. همه منطقه را مزدور ریختهاند. دوربین بهدستهای نجس اطلاعاتی با زوم کردن مثلا رعب افکنی میکنند. شرورهای حکومتی با کینه به مردم خیره میشوند. اما بعد از مدتی کوه هراسافکنی موش میزاید و جبروت مقام ولایت عظما بادکنک سوراخ سوراخ شده است و رو در روی اسلحه و باتون و دوربین و جاسوس و اطلاعاتی نجس، جمعیت شکل گرفته و راه افتاده است. حلقه مزدوران شکسته میشود.
معلم زندانی آزاد باید گردد.
دولت خیانت میکند مجلس حمایت میکند.
نظام منحوس با مرگ ایدئولوژیک -فرهنگی گور خود را مهیا کرده و با فشل اقتصادی و اداری به درماندگی امنیتی- نظامی میرسد. امری که باید با اهرم مقاومت تشدید و تسریع شود.
چنین باد.
محمود از تهران
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است