به یاد یک خانم استاد دانشگاه افتادم. چند سال پیش میگفت پسرم دانشآموز است. دائم میرود ورزش و من از او میخواهم که بیشتر به درسهایش برسد. اما پسرم میگوید اینها میخواهند ما را معتاد کنند. ما باید ورزشکار و با نشاط باشیم و به چنگشان نیفتیم.
باز به یاد همکاری میافتم که میگفت پسرم استعداد فوقالعادهای دارد و بعد هم متوجه شدم که واقعاً در زمره نخبگان علمی بوده است. اما این همکار میگفت نمیدانم چرا هر وقت به خانه میرسد اشک از چشمانش جاری میشود و دچار افسردگی است.
راستی رژیمی که کارگر و دانشجو و معلم را میگیرد و به صلابه میکشد، به شبکه جاسوسی و جاسوسپروری و سربازان بدنامش افتخار میکند، دستفروشان(حتی مادران فقرزده روستایی) را با چهار تا لاخه سبزی سیلی میزند و بساطشان را غارت و تاراج میکند، چطور این بلای سیاه را افسارگسیخته ول کرده است تا ارزانتر از سیگار، به دست دانشآموزان هم برسد؟
یکی از جوابهایش را ببینید: فردی در ادارهای به من نزدیک شد و گفت "کیس" نداری؟ من مقداری گیج شدم و قبل از اینکه سؤال کنم خودش توضیح داد: شما مشکلی دارید و مثلاً ابد یا طولانی حبس میگیرید. ما وارد میشویم و فلان مبلغ، بسته به جرمت، از تو میگیریم. در صدی از آن را به یک خیریه مثلاً کمیته امداد و کارهای تهیه جهیزیه و غیره میدهیم. بقیهاش را با قاضی برمیداریم. دوباره پرونده را به جریان میاندازیم و قاضی با توجه به دست خیری که دارید برایتان تخفیف قائل میشود و خلاصه ظرف چند ماه از زندان بیرون میآیید. به این ترتیب همه طرفها راضی میشوند! اما همانطور که گفتم این فقط یکی از جوابها است و البته شاید سادهترین آنها. یک سر تراژدی به لو رفتن نوچههای پاسدار آدمکش قاسم سلیمانی و یا برادران قاچاقچی میرسد.
همینطور فاش کردن قاچاق مواد مخدر توسط رئیس ستاد مبارزه با قاچاق رژیم که صراحتاً در برنامه تلویزیون(بهعلت ندادن حق باند رقیب) رو شد. همینطور مواد مخدری که اینجا و آنجا در فرودگاهها و بنادر شرق و غرب عالم از عوامل دستاول رژیم کشف شده و میشود...
اینها فقط چند نمونه است. بیدلیل نیست که مواد مخدر ارزانتر از سیگار و در دسترس دانشآموزان است. خود مهرههای رژیم پایین آمدن سن اعتیاد و فحشا را اذعان میکنند. اذعان آنها هم دلیل صداقت نیست که اگر یک جو صداقت و غیرت داشتند کار به اینجا نمیکشید. آنها همه فجایع را بعد از اینکه فراگیر و عمیق شد بهطور سربسته و آن هم از موضع طلبکارانه مطرح میکنند و تقصیر را به گردن هر چیز و هر کس از جمله قربانی میاندازند و با این کار ظرفیت پذیرش بدبختی را در مردم بالا میبرند. فاجعهای که ۴۰سال پیش میتوانست تبدیل به یک بحران جدی برای حکومت شود امروز حداکثر بهعنوان یک مشکل که باید در محیط بحث و نظر مورد تحقیق قرار گیرد مطرح میشود و مثلاً بهصورت شیک از نوع آخوندی "آسیبهای اجتماعی" را به بحث و نظر صد من یک غاز بگذارند و عدهای متکبر بیغیرت و مفتخور و لاشخور افاضه فضل کنند و پول بگیرند و کاسهلیسی کنند.
موضوع به اینجا هم ختم نمیشود. موضوع به منافع کلان مالی به بهای بدبخت کردن میلیونها جوان هم ختم نمیشود. موضوع اصلی طرح و برنامه اطلاعاتی این حاکمیت سیاه است برای بیرمق کرد جوانان تا کسی پاپیچ فاجع آفرینیها و تبهکاریشان نشود.
این دشمنان ذاتی و خونی ملت به کمتر از ویرانی و نابودی مردم رضایت نمیدهند. شکنجه و کشتار و خودکشی دادن به اسیران دربند و بیدفاع زیر چنگالهایشان کفایت نمیکند. این جنگل رویان ارادههای ایرانی با درو کردن سرها سر بازایستادن ندارد. دژخیم با ریشهها کار دارد. میخواهد ریشهها را بخشکاند و بسوزاند و نیست و نابود کند. افسردگی و ناامیدی میپراکند. با دجالگری و دروغدرمانی گیج و بیراه و با اعتیاد از هستی ساقط میکند. بقایش را در اینها میبیند. برای رژیم ادامه وجود نکبت و ویرانگرش اوجب واجبات است. نباید فکر و ارادهها شکل بگیرد. نباید جامعه و جوان و دختر و پسر ایرانی فکر کنند، شک کنند، بشناسند، به آگاهی و خودآگاهی برسند، برنامهریزی کنند، حرکت کنند و بسازند...
از نظر حاکمان خونخوار، اگر جوانان قرار نیست بسیجی، آدمکش و آتش به اختیار باشند پس واجب است که نابود شوند.
محمود از تهران
بیشتر بخوانید:
نبض شهر از مولوی – گزارشی از تهران (قسمت اول)
نبض شهر از مولوی – گزارشی از تهران (قسمت دوم)
نبض شهر از مولوی – گزارشی از تهران (قسمت سوم)
نبض شهر از مولوی – گزارشی از تهران (قسمت چهارم)
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند