روز سهشنبه 28 دی 95روزنامه حکومتی اعتماد گزارشی از مناطق جنوب کرمان داشت که نمای جدیدی از فقر در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان یعنی ایران ا ست. اهمیت این گزارش در این است که موضوعش کارتن خوابی یا گورخوابی و غیره نیست. موضوع، هموطنانی هستند که در آمارهای حکومتی بهعنوان روستاییان ایرانی دارای ”مسکن و منبع درآمد شناخته شده“ طبقهبندی شدهاند! و مردم خیالشان راحت است که گرچه در روستاها مشکلاتی هم هست اما شکر خدا، حداقل سرپناه و نان و آبی برای حفظ حیات و کرامت انسانی خود دارند ولی تنها پس از خواندن گزارش است که میتوان از خود پرسید، راستی وضعیت معاش یک سوم جمعیت ایران (روستاییان ما) چگونه است؟ اگر پشت آن آمارهای حکومتی چنین واقعیتی نهفته است، پس لازم است که به سایر آمارها و خبرها هم نگاهی دیگر بیندازیم!
اول گوشههایی از گزارش را ببینیم،
اسم منطقه مورد نظر، قلعه گنج و دهستان ”مارز “ است.
”در مارز، ٦٥٠ خانوار (٣٢٠٠ نفر) ساکن هستند. خانهها توی دره است. ٧، ٨ کپر قوز کرده. مجموع این کپرها، روستای «ماه مانَک» است؛ یکی از دهها روستای فقر زده جنوب کرمان. کپرها، هر کدام، ٤، ٥ متر از هم فاصله دارند. هر کپر، یک خانه. یعنی یک نیمکره از جنس نخل، آلونکی با ارتفاع یک و نیم تا دو متر و مساحت١٢متر.
کف کپر، خاک سفت با یک لا زیلوی سورمهای فرش شده. کپر با لامپی که از وسط سقف آویزان شده، روشن میشود. در این روستا، تنها وسیله برقی، همین لامپ است. وسط زیلو به اندازه یک دایره برای منقل بریده شده.
قابلمه کوچکی، کنار منقل است. ”ناهارمان، عدسه. ما یا عدس میخوریم، یا سیبزمینی، یا آب داغو (آب مخلوط با روغن و پیاز داغ) که با نان میخورند“.
خانم خبرنگار از زنی که میهماندارشان است سؤال میکند: اینجا گوشت میخورین؟
(میخندد) گوشت چیه؟
وسایل خودت کجاست؟
وسایل چیه؟
بالاخره هر زنی برای خودش یه وسایلی داره. لباسات، کفش، روسری؟
(میخندد) ما اینجا هیچی نداریم. (ظاهراً اینها فقط لباس تنشان را دارند و بس!)
روستا آب لولهکشی ندارد و زنهای روستا، برای شستن ظرف و لباس باید بروند کنار رودخانه پشت کوه. روستا حمام ندارد و اهالی روستا، برای حمام میروند کنار همان رودخانه پشت کوه. روستا دستشویی ندارد و اهالی روستا برای قضای حاجت میروند پشت کوه، گوشه زمین را چال میکنند، زیر سقف آسمان ادرار و مدفوع میکنند بدون آنکه آبی برای شست و شو داشته باشند. اگر در طول روز، یا شب و دیر وقت، مریض بشوند، هیچکس باخبر نمیشود. نزدیکترین خانه بهداشت، ٢٥ کیلومتر دورتر است. نزدیکترین بیمارستان، ١٥٠ کیلومتر آنطرفتر.
«هر وقت یارانه بدن، ما هم میریم شهر. (شهر، یعنی قلعهگنج. اهالی اینجا عموماً تا بهحال دورتر از قلعهگنج نرفتهاند) یکی میگوید: وقتی میریم شهر، پیش همون یارو که یارانهمان میده، گاهی ماست میخریم. ماست تنها چیزیه که غیر از عدس و سیبزمینی میخوریم...».
”کلاهن“ روستایی است که ٨ خانوار در آن ساکنند و با نور فانوس زندگی میکنند. آنطرفتر روستای ”ماهوگان“ است. تنها درآمد مردم، فروش حصیره (حصیرهایی که بهعنوان زیرانداز استفاده میشود). برای حصیر هم، ١٠ نفر، ٢٠ نفر میرن دامنه کوه، ٤ روز، ٥ روز طول میکشه تا (نخل ایرانی) و پیش (برگ درخت خرما) پیدا کنن و با داس ببرن و بیارن. زن و بچه ٥ روز مینشینن و با همین گیاه، حصیر میبافن و هر حصیر رو ٤ هزار تومن میفروشن. قیمت یک کیسه ٤٠ کیلویی آرد ٥٠ هزار تومنه. (یعنی 13 حصیر به یک گونی آرد!) توی کپرها رو نگاه کنی، نیم کیلو آرد نیست، سیبزمینی نیست، عدس نیست، نون و گوشت نیست. هیچ خونهای حموم و دستشویی نداره. خانوادههایی در این روستا هستن که شاید در روز، بیشتر از چند تا خرما برای خوردن نداشته باشن که اونم باید تصمیم بگیرن، اون چند تا خرما، ناهارشون بشه یا شام.
دیروز، یک کودک یک سال و ٧ ماهه در «رایِن قلعه» مرد. علت فوت؛ اسهال شدید. مادر کودک پول نداشت بچه را دکتر ببرد. نزدیکترین بیمارستان، ٢٠٠ کیلومتر دورتر از روستا بود.
پنج شنبه جمعهها، کنار رودخونه میبینی که داخل حلب روغن، آب ریختن و بچههای کوچولو رو توی حلب میشورن. شاید ٤ تا خانواده دستشویی داشته باشن. بقیه میرن توی صحرا. میرن توی بیابون که آب هم نیست. بهخاطر همینه که اسهال میگیرن. فقر آهن خیلی زیاده. بیماریهای پوستی خیلی زیاده. سرماخوردگی و آنفلوآنزا خیلی زیاده. بیشتر خانوادهها لباس گرم ندارن. لباس گرمشون کجا بود؟ جورابشون کجا بود؟ کلاهشون کجا بود؟
مبلغ مذهبی، داخل مسجد روستا از مشکلات «نَمگاز» میگوید. از اینکه مردم آب تصفیهشده ندارند، برق ندارند، حمام و دستشویی ندارند، مدرسه روستا بخاری ندارد، مردم شغل ندارند، درآمدی جز یارانه ندارند. پول قبض برق ندارند و برق میدزدند. مرد، شیلنگ سیاه رنگی را که مثل مار، در دامنه کوه پیچ خورده و در گودی پشت روستا گم شده و از پشت مسجد سر در آورده، نشان میدهد. «آب آشامیدنیمون از این شیلنگ میاد. شیلنگ رو از رودخونه کشیدن تا اینجا. وصلش کردن به دینام و آب رودخونه میریزه توی اون حوضچه. (حوضچه کوچک پشت دیوار مدرسه را نشان میدهد). آب هم پر انگل و میکروبه. هر چی انگل توی اون آب هست توی شکم اینا هم هست (به پسربچهها اشاره میکند).
مردها برای کارگری میرفتن اسلکهٴ بندرعباس. اونی هم که میرفت بندرعباس برای کارگری، حقوقش رو ٣ ماه، ٤ ماه بعد میدادن. از مردان روستای ”درکلات“ فقط ٥ نفر در روستا باقی ماندهاند. دخترهای روستا میگویند دیگر مردی نمانده، همه رفتند بندر و برنگشتند.
***
گزارش تقریباً تکرار مکرر همین حرفها در یکایک روستاهای آن منطقه است، اگر فرصت ندارید به کرمان بروید یا گزارش کرمان را بخوانید، میتوانید در همین تهران خودمان سری به حاشیه نشینها و کارگران کوره پز خانهها و... بزنید، اینها در آمار رسمی رژیم در شمار بد مسکنها و شاغلین ردیف شدهاند! به تقویمتان نگاه کنید. داریم به سالروز انقلاب 57 میرسیم. انقلابی که باید فقر و دیکتاتوری را ریشهکن میکرد اما نکرد، یعنی خمینی و باندش نگذاشتند. به هر حال خمینی مرد و جز یک گنبد و بارگاه فرعونی، یکهزار فامیل جدید و بهشدت متمول و یک حکومت سراسر فاسد و جنایتکار از خود باقی نگذاشت. حکومتی که ولیفقیهاش خامنهای با حدود 95میلیارد دلار اندوخته، یکی از بزرگترین ثروتمندان جهان است.
رئیس قوه قضاییهاش با دهها حساب بانکی از اموال مسروقه و مصادره شده ملت، در شمار پولدارترین چهرههای ایران است.
وزرایش هم همینطور. وکلایش آنچنان متمولاند که برای نماینده شدن، میلیاردها تومان خرج میکنند.
و فرماندهان جنایتکار سپاه پاسدارانش صاحبان بزرگترین شرکتهای مقاطعه کاری منطقه و کلید دار واردات قاچاق مملکتاند.
امروزه کار به جایی رسیده که پیدا کردن این قبیل گزارشها در رسانههای رژیم آسانترین کار است، همه مینویسند و ابراز تأسف میکنند اما روز بعد گزارش دلخراشتری منتشر میشود و این چرخهٴ فاسد همینطور ادامه پیدا میکند، چرخهای که تنها و تنها با درهم شکستن ساختار حاکمیت ضدبشری موجود، دگرگون میشود.
قلعه گنج.
اول گوشههایی از گزارش را ببینیم،
اسم منطقه مورد نظر، قلعه گنج و دهستان ”مارز “ است.
”در مارز، ٦٥٠ خانوار (٣٢٠٠ نفر) ساکن هستند. خانهها توی دره است. ٧، ٨ کپر قوز کرده. مجموع این کپرها، روستای «ماه مانَک» است؛ یکی از دهها روستای فقر زده جنوب کرمان. کپرها، هر کدام، ٤، ٥ متر از هم فاصله دارند. هر کپر، یک خانه. یعنی یک نیمکره از جنس نخل، آلونکی با ارتفاع یک و نیم تا دو متر و مساحت١٢متر.
کف کپر، خاک سفت با یک لا زیلوی سورمهای فرش شده. کپر با لامپی که از وسط سقف آویزان شده، روشن میشود. در این روستا، تنها وسیله برقی، همین لامپ است. وسط زیلو به اندازه یک دایره برای منقل بریده شده.
قابلمه کوچکی، کنار منقل است. ”ناهارمان، عدسه. ما یا عدس میخوریم، یا سیبزمینی، یا آب داغو (آب مخلوط با روغن و پیاز داغ) که با نان میخورند“.
خانم خبرنگار از زنی که میهماندارشان است سؤال میکند: اینجا گوشت میخورین؟
(میخندد) گوشت چیه؟
وسایل خودت کجاست؟
وسایل چیه؟
بالاخره هر زنی برای خودش یه وسایلی داره. لباسات، کفش، روسری؟
(میخندد) ما اینجا هیچی نداریم. (ظاهراً اینها فقط لباس تنشان را دارند و بس!)
روستا آب لولهکشی ندارد و زنهای روستا، برای شستن ظرف و لباس باید بروند کنار رودخانه پشت کوه. روستا حمام ندارد و اهالی روستا، برای حمام میروند کنار همان رودخانه پشت کوه. روستا دستشویی ندارد و اهالی روستا برای قضای حاجت میروند پشت کوه، گوشه زمین را چال میکنند، زیر سقف آسمان ادرار و مدفوع میکنند بدون آنکه آبی برای شست و شو داشته باشند. اگر در طول روز، یا شب و دیر وقت، مریض بشوند، هیچکس باخبر نمیشود. نزدیکترین خانه بهداشت، ٢٥ کیلومتر دورتر است. نزدیکترین بیمارستان، ١٥٠ کیلومتر آنطرفتر.
«هر وقت یارانه بدن، ما هم میریم شهر. (شهر، یعنی قلعهگنج. اهالی اینجا عموماً تا بهحال دورتر از قلعهگنج نرفتهاند) یکی میگوید: وقتی میریم شهر، پیش همون یارو که یارانهمان میده، گاهی ماست میخریم. ماست تنها چیزیه که غیر از عدس و سیبزمینی میخوریم...».
”کلاهن“ روستایی است که ٨ خانوار در آن ساکنند و با نور فانوس زندگی میکنند. آنطرفتر روستای ”ماهوگان“ است. تنها درآمد مردم، فروش حصیره (حصیرهایی که بهعنوان زیرانداز استفاده میشود). برای حصیر هم، ١٠ نفر، ٢٠ نفر میرن دامنه کوه، ٤ روز، ٥ روز طول میکشه تا (نخل ایرانی) و پیش (برگ درخت خرما) پیدا کنن و با داس ببرن و بیارن. زن و بچه ٥ روز مینشینن و با همین گیاه، حصیر میبافن و هر حصیر رو ٤ هزار تومن میفروشن. قیمت یک کیسه ٤٠ کیلویی آرد ٥٠ هزار تومنه. (یعنی 13 حصیر به یک گونی آرد!) توی کپرها رو نگاه کنی، نیم کیلو آرد نیست، سیبزمینی نیست، عدس نیست، نون و گوشت نیست. هیچ خونهای حموم و دستشویی نداره. خانوادههایی در این روستا هستن که شاید در روز، بیشتر از چند تا خرما برای خوردن نداشته باشن که اونم باید تصمیم بگیرن، اون چند تا خرما، ناهارشون بشه یا شام.
دیروز، یک کودک یک سال و ٧ ماهه در «رایِن قلعه» مرد. علت فوت؛ اسهال شدید. مادر کودک پول نداشت بچه را دکتر ببرد. نزدیکترین بیمارستان، ٢٠٠ کیلومتر دورتر از روستا بود.
پنج شنبه جمعهها، کنار رودخونه میبینی که داخل حلب روغن، آب ریختن و بچههای کوچولو رو توی حلب میشورن. شاید ٤ تا خانواده دستشویی داشته باشن. بقیه میرن توی صحرا. میرن توی بیابون که آب هم نیست. بهخاطر همینه که اسهال میگیرن. فقر آهن خیلی زیاده. بیماریهای پوستی خیلی زیاده. سرماخوردگی و آنفلوآنزا خیلی زیاده. بیشتر خانوادهها لباس گرم ندارن. لباس گرمشون کجا بود؟ جورابشون کجا بود؟ کلاهشون کجا بود؟
مبلغ مذهبی، داخل مسجد روستا از مشکلات «نَمگاز» میگوید. از اینکه مردم آب تصفیهشده ندارند، برق ندارند، حمام و دستشویی ندارند، مدرسه روستا بخاری ندارد، مردم شغل ندارند، درآمدی جز یارانه ندارند. پول قبض برق ندارند و برق میدزدند. مرد، شیلنگ سیاه رنگی را که مثل مار، در دامنه کوه پیچ خورده و در گودی پشت روستا گم شده و از پشت مسجد سر در آورده، نشان میدهد. «آب آشامیدنیمون از این شیلنگ میاد. شیلنگ رو از رودخونه کشیدن تا اینجا. وصلش کردن به دینام و آب رودخونه میریزه توی اون حوضچه. (حوضچه کوچک پشت دیوار مدرسه را نشان میدهد). آب هم پر انگل و میکروبه. هر چی انگل توی اون آب هست توی شکم اینا هم هست (به پسربچهها اشاره میکند).
مردها برای کارگری میرفتن اسلکهٴ بندرعباس. اونی هم که میرفت بندرعباس برای کارگری، حقوقش رو ٣ ماه، ٤ ماه بعد میدادن. از مردان روستای ”درکلات“ فقط ٥ نفر در روستا باقی ماندهاند. دخترهای روستا میگویند دیگر مردی نمانده، همه رفتند بندر و برنگشتند.
***
گزارش تقریباً تکرار مکرر همین حرفها در یکایک روستاهای آن منطقه است، اگر فرصت ندارید به کرمان بروید یا گزارش کرمان را بخوانید، میتوانید در همین تهران خودمان سری به حاشیه نشینها و کارگران کوره پز خانهها و... بزنید، اینها در آمار رسمی رژیم در شمار بد مسکنها و شاغلین ردیف شدهاند! به تقویمتان نگاه کنید. داریم به سالروز انقلاب 57 میرسیم. انقلابی که باید فقر و دیکتاتوری را ریشهکن میکرد اما نکرد، یعنی خمینی و باندش نگذاشتند. به هر حال خمینی مرد و جز یک گنبد و بارگاه فرعونی، یکهزار فامیل جدید و بهشدت متمول و یک حکومت سراسر فاسد و جنایتکار از خود باقی نگذاشت. حکومتی که ولیفقیهاش خامنهای با حدود 95میلیارد دلار اندوخته، یکی از بزرگترین ثروتمندان جهان است.
رئیس قوه قضاییهاش با دهها حساب بانکی از اموال مسروقه و مصادره شده ملت، در شمار پولدارترین چهرههای ایران است.
وزرایش هم همینطور. وکلایش آنچنان متمولاند که برای نماینده شدن، میلیاردها تومان خرج میکنند.
و فرماندهان جنایتکار سپاه پاسدارانش صاحبان بزرگترین شرکتهای مقاطعه کاری منطقه و کلید دار واردات قاچاق مملکتاند.
امروزه کار به جایی رسیده که پیدا کردن این قبیل گزارشها در رسانههای رژیم آسانترین کار است، همه مینویسند و ابراز تأسف میکنند اما روز بعد گزارش دلخراشتری منتشر میشود و این چرخهٴ فاسد همینطور ادامه پیدا میکند، چرخهای که تنها و تنها با درهم شکستن ساختار حاکمیت ضدبشری موجود، دگرگون میشود.
قلعه گنج.