728 x 90

زندان یونسکو؛ یا جهنمی ناشناخته

زندان یونسکو
زندان یونسکو
روایتی از زبان شاهدان و از بند رستگان مخوف‌ترین زندان جنوب ایران

زندان یونسکو که در حال حاضر جای خود را به یک زندان بزرگتر در حد فاصل جاده‌ی دزفول - شوشتر داده، در مرکز شهر واقع شده است. همان‌گونه که از نامش پیداست، «یونسکو» در رژیم گذشته - بنیادی بود که با همکاری «سازمان ملل» و به‌خاطر پروژه‌یی برای «مبارزه با بیسوادی» و حمایت از کودکان در «دزفول» ایجاد شد. در سالهای پایانی رژیم سلطنتی؛ این مرکز در اختیار «اداره‌ی آموزش و پرورش» شهر گذاشته شد، سپس به «باشگاه فرهنگیان» تبدیل، و بعد از حاکمیت دیکتاتوری ولایت فقیه؛ به زندان بزرگ جوانان و فعالان سیاسی بدل شد!

در آغاز دهه‌ی شصت، زندان یونسکو، دارای چهار اتاق بود که بیش از ۳۵۰زندانی را در خود می‌فشرد. در همین سالها (سالهای ۶۰ تا ۶۵) به‌دلیل سرکوبها و دستگیریهای گسترده و کمبود جا برای انباشتن زندانیان، نزدیک به شش اتاق قرنطینه و ۴۰بند و سلول از جنس بلوک‌های سیمانی که در تابستانهای گُر گرفته‌ی این شهر جنوبی حکم جهنم را دارند، ساخته شد. هم‌چنین قسمتی از ساختمان یونسکو در اختیار دادستانی رژیم قرار گرفت. زیرزمین زندان بونسکو با پله‌های زیاد در اعماق زمین نیز به اتاق شکنجه یا بزبان بازجویان «اتاق تمشیت»، جایی که فریاد و نالة زندانیان زیر شکنجه به گوش کسی نمی‌رسید.

در این سالها، شاید کمتر کسی از زندانیان سیاسی یونسکو را می‌توان سراغ گرفت که با بازجویان و شکنجه‌گرانی هم‌چون «خلف رضایی» معروف به «خلف رینگو»، «علیرضا آوایی»، «شمس‌الدین کاظمی»، «نداف»، «هردوانه»، «کف شیری»، «عبدالرضا سالمی»، «عبدالعظیم توسلی» و «علی خلف» آشنایی نداشته باشد.

اگر چه تابه‌حال شرح جنایتهای اعمال شده در این زندان به‌دلیل حضور فضای خوف انگیز کنونی، از سوی زندانیان سیاسی آزاد شده‌ی «یونسکو» نزد افکار عمومی بازگویی نشده است ولی از گزارشهای تکان‌دهنده‌ی اعدام و شکنجه در سالهای دهه‌ی شصت در زندان یونسکو، که سال گذشته و برای نخستین بار پیرامون آنها سخن به میان آمد، گزارش «محمدرضا آشوغ» از زندانیان سیاسی  پیشین این زندان قابل‌توجه است.

در این گزارش محمدرضا آشوغ که یک بار در سالهای ۶۰ تا ۶۲ دستگیر و زندانی می‌شود، و بار دوم در سال ۶۵ اسیر و به مدت ۱۰سال محکومیت زندان می‌گیرد، از اعدام فجیع کودکان و نوجوانانی هم‌چون «عبدالرضا زنگویی» - پانزده ساله -، «حمید آسخ» - پانزده ساله - و «غلامرضا گلال زاده» - شانزده ساله - می‌گوید. این اعدامها در «حیاط خلوت» پشت زندان و در حالی که محکومان خردسال را به درختهای کهن سال می‌بستند، انجام می‌شد.

محمدرضا آشوغ، هم‌چنین گواهی می‌دهد که در آن روزها سایر زندانیان که از «چشمی» های سلول ناظر آن صحنه‌های جنون آمیز پاسداران بودند، می دیدند که چگونه آن درختان تنومند، شکافته و خونین می‌شدند. نیز، زندانیان خود از نزدیک شاهد بودند که سرانجام آدمکشان حرفه‌یی یونسکو برای از بین بردن آثار آن جنایتها، تعدادی از آن درختان مجروح و پاره پاره شده را قطع کردند.

هم‌چنین می‌توان از اعدام «منوچهر نظری» - هیجده ساله -، «مسعود والی زاده» - شانزده ساله - و «ضیا رکنی»، همگی از هواداران سازمان مجاهدین خلق یا اعدام فدایی خلق «فرزانه‌ی اکبری» - نوزده ساله - در همین سالها نام برد. متأسفانه و بدلایل «اخلاقی» و احتمالاً عدم موافقت خانواده‌های زندانیان زن اعدام شده در این سالها نمی‌توان از نام مشخص زنان و دختران جوان اعدام شده‌ای گفت که پیش از اعدام مورد تجاوز بازجویان و پاسداران قرار می‌گرفتند.

از دیگر موارد گزارش محمدرضا آشوغ درباره‌ی شکنجه و آزار زندانیان سیاسی در زندان یونسکو در دهه‌ی شصت، نگه‌داشتن زندانیان به‌طور اجباری و طولانی مدتی در زیر آفتاب ۵۰درجه تابستان ست. در این زمینه او اشاره دارد به دو تن از هواداران سازمان فدایی به‌نامهای «غلامرضا و محمدرضا» -دو نفر که برادر بوده‌اند - که یک روز تمام زیر آفتاب سوختند و وقتی به سلولها بازگردانده شدند، آن چنان لب و صورت آنان سوخته و شکاف برداشته و قیافه‌هایشان تغییر کرده بود، که مشکل می‌شد آنها را شناخت.

«ضرب حتا الموت» یا شکنجه تا سر حد مرگ از دیگر شکنجه‌های رایج در زندان یونسکو در این سالهاست. شکنجه و مرگ دردناک «کریم ماکیانی» - از هواداران مجاهدین- نمونه‌ای از این جنایت هاست که بسیاری از زندانیان سیاسی پیشین یونسکو با آن آشنا هستند.

بی توجهی عمدی و آگاهانه نسبت به وضعیت زندانیان بیمار که در مواردی به مرگ آنان انجامید هم‌چون مرگ دردناک یکی از زندانیان سیاسی به‌نام «رشیدیان»، اعدام های مصنوعی به‌صورتی که شماری از زندانیان سیاسی را در کنار فرد اعدامی قرار بدهند و در اطراف آنها شلیک بکنند، و یا تیراندازی به درون سلولها از پشت‌بام و از راه هواکش در هنگام اعتراض زندانیان به وضعیت وحشتناک صنفی خود که در یک مورد که به‌دستور «خلف رضایی» صورت گرفت و در اثر آن اقدام وحشیانه یکی از زندانیان به‌نام «محمدرضا جهانگیری» از ناحیه‌ی صورت به‌شدت مجروح شد، از دیگر مواردی است که شرایط جهنمی و سیاه زندان یونسکو و نحوه‌ی رفتار پر از خشونت بازجویان و زندانبابان آن را افشا می‌کند...

گر چه شماری از زندانیان سیاسی ی زندان یونسکو - دزفول در دهه‌ی شصت، فعالان و هواداران سازمانهای سیاسی از این شهر بودند ولی به‌دلیل وضعیت خاص این زندان و وجود بازجویان و شکنجه‌گران بیرحم آن، تعداد قابل توجهی از زندانیان سیاسی دیگر شهرهای خوزستان شامل اندیمشک، مسجدسلیمان، شوش، هفت تپه، و شوشتر، یا برخی فعالان سیاسی عرب زبان خوزستان یا دیگر استانهای همجوار را نیز به این زندان منتقل می‌کردند.

بعدها شماری از بازجویان و کارگزاران دادستانی دزفول که صاحب تجربه‌های ضدانسانی در امر بازجویی و اعمال خشونتهای غیرقابل باور بودند، به سایر استانها منتقل شدند.

آن تابستان خونین و این سروهای سربلند-قسمت دوم یونسکو

همراه با تدارک کشتار عمومی زندانیان سیاسی در زندانهای سراسر ایران در تابستان ۶۷، این فاجعه در اوایل تابستان این سال در زندان یونسکو شروع می‌شود. ابتدا، زندانیان را از بندها بیرون کشیده و به سلول‌های جداگانه منتقل کردند. هم زمان ملاقاتها قطع شد. در یک مورد، یکی از وابستگان زندانیان دربند که نسبت به قطع ملاقات اعتراض می‌کند و وارد دفتر زندان می‌شود در فرصت کوتاهی که یکی از مأموران دادستانی اتاق را ترک کرده، او موفق می‌شود که دفتر ثبت ملاقاتها را ورق بزند و یک لیست ۱۵۰نفره از زندانیان ممنوع‌الملاقات را ببیند. برخی دیگر از زندانیانی که بعدها آزاد شدند نیز گزارش می‌دهند که در آن روزها شرایطی کاملاً غیرعادی بر زندان حاکم بود. نه فقط شمار زندانبانان افزایش یافته بود که آنها برخلاف گذشته با لباس نظامی و به‌صورت آماده‌باش به‌سر می‌بردند.

در همین روزها - روزهای پایانی تیر ماه - شمار بسیاری از زندانیان سیاسی زندان یونسکو که پیشتر آزاد شده بودند، مجدداً دستگیر و به زندان بازگردانده شدند. همچنین، جمعی از زندانیان قدیمی زندانهای مختلف خوزستان و استانهای همجوار را به «یونسکو» آوردند و این در حالی بود که سلولها مطلقاً گنجایش پذیرش زندانی جدید را نداشتند.

تا این‌که «یک روز صبح اعلام کردند که هیاتی از طرف ' خمینی' به زندان آمده تا به زندانیان عفو بدهد! همان موقع «احمد راسخ» و «شاهپور شیرانی» گفتند که این هیأت شر است. حتماً بلا و فتنه‌ای زیر سر دارند و گرنه خمینی اهل عفو نیست».

در روزهای بعد، زندانیان را در گروه‌های هفت - هشت نفره در راهروهای بند به صف می‌کنند و چشمها و دست هایشان را می‌بندند اما هنوز «کسی باور نداشت که همه را اعدام کنند به‌خاطر این‌که تا آنجا که به زندان و زندانیها مربوط می‌شد هیج اتفاق تازه‌یی نیافتاده بود». «ترکیب سه نفره‌ای از قاضی شرع، محمد حسین احمدی، شمس‌الدین کاظمی، و علیرضا آوایی» به‌اصطلاح محاکمه‌ی سرپایی و چند دقیقه‌ای زندانیان را آغاز می‌کنند. بعد از آن که نخستین گروه هشت نفره وارد اتاق می‌گردد «از تک‌تک آنها تنها یک سؤال می‌شود: منافقین حمله کرده‌اند. آیا حاضرید با آنها بجنگید؟».

«گیج شده بودیم. ما همه حکم داشتیم. بعضی فقط مدت کوتاهی به اتمام زندان‌شان مانده بود. برخی حتی مدت زندانشان تمام شده و منتظر آزادی بودند. «حجت قلاوند» فقط یک ماه از دوران محکومیتش مانده بود. «طاهر رنجبر»، هفت سال و شش ماه زندان، و «محمد انوشه» نزدیک به هفت سال زندان کشیده بودند و همهٴ اینها بایستی عنقریب آزاد می‌شدند».

پاسخ زندانیان به آن پرسش مرگبار، متفاوت اما کمابیش مضمون واحدی دارد از این دست: «من حکم دارم... ، اگر زندانم تمام شد و در آن روز دشمن خارجی به ایران حمله کرد، قطعاً با آن خواهم جنگید». برخی نیز از دادن پاسخ مشخص طفره می‌روند. در نهایت به توصیه مسئول اطلاعات که از افراد هیأت تعین تکلیف زندانیها بود و بدون مشورت با سایر اعضا، اسامی را در لیست اعدامی‌ها می‌نویسند. محمدرضا آشوغ بیاد می‌آورد که در آن محاکمه و آن پرسش مرگبار، میان ترکیب هیأت سه نفره (دادستان، حاکم شرع و فرد وابسته به اطلاعات)، اختلاف بروز می‌کند. او می‌گوید که مثلاً در مورد خود او و نیز «طاهر رنجبر»، بدون رعایت نظر دادستان و حاکم شرع»، فرد اطلاعات با عصبانیت گفت که اسم آنها را در لیست اعدامی‌ها بنویسند.

از قضا همین نکته‌ی اخیرست که در نامه‌های اعتراضی آقای منتظری به خمینی در مرداد و شهریور سال ۶۷ بگونه‌ای مستند بدان اشاره می‌شود، امری که خشم و غصب «امام جلاد امت» را نسبت به جانشین خود برانگیخت و به باور بسیاری از آگاهان سیاسی خلع آقای منتظری از نیابت «رهبری»، تنها به‌خاطر همین مخالفت صریح او به حکم خمینی و کشتار زندانیان سیاسی است.

چند سرو جوان زندگی اندیش در آن روزهای خون گرفته‌ی «یونسکو» در صف اعدام ایستادند؟ چند سرودخوان عشق و بیداری، با آفتاب و آرزوی آزادی، درود و بدورد آخرین را سر دادند؟ هنوز بدرستی بر کسی روشن نیست. «تا آنجا که من دیدم حدود ۷۰نفر منتظر محاکمه بودند و این عده غیر از کسانی بود که هنوز در سلولها بودند. در یک گروه «ما ۴۴نفر بودیم که با دو مینی‌بوس به میدان تیر اعزام شدیم که البته بعداً متوجه شدیم که شمار دیگری از جمله تعدادی از زندانیان زن نظیر «شهین حیدری» و «صغرا قلاوند» هم بودند که با این گروه اعدام شدند. شک نمی‌کنم که روزی تاریخ همه رازها را برملا خواهد کرد. آن روز چندان دیر نیست. همه رازهای دردناک زندان یونسکو و صدها یونسکو دیگر این خاک به‌زودی لب به سخن خواهند گشود. به‌زودی...
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7bc75f97-27e3-4373-ba13-3f679f943366"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات