اظهارات سخیف یکی از روضهخوانهای بیت خامنهای بهنام پناهیان، جنجال زیادی در رژیم برانگیخته و کسانی از حوزه و اهل منبر تا قلمزنان حکومتی بهشدت بهنامبرده تاختهاند و او را متهم به «سبالنبی» (دشنام بهپیامبر) کردهاند؛ اتهامی که بر اساس آن رژیم افرادی را اعدام کرده است. برخی هم روی حرف اصلی روضهخوان خامنهای انگشت گذاشتهاند که «ولایت (یعنی حکومت و حاکمیت) بر عدالت اولویت دارد» و «استواری بعثت بر قدرت (یعنی سرکوب) است نه بر اخلاق».
این حرف البته همان حرفی است که خامنهای و خمینی در دجالیت ضداسلامی خود طی بیش از ۴دهه برای سرکوب و کشتار و چپاول مردم گفته و عملی کردهاند. همان گفتار و کرداری که آنها را بهتعبیر قرآن بهمصداق بارز «الد الخصام» یعنی بدترین دشمنان خدا و آیین رهاییبخش اسلام تبدیل کرده است. دشمنان پلید خدا و خلق که ولایت و حاکمیت آنها «هلاک حرث و نسل» است (سوره بقره آیه ۲۰۵).
مگر وقتی خمینی با خیانت بهامید و اعتماد مردم ایران انقلاب آنها را دزدید و ولایت و استبداد مطلقهٔ فقیه را برقرار کرد، بدترین منکَر دوران را بنا نکرد؟
مگرخمینی حفظ نظام پلیدش را اوجب واجبات اعلام نکرد و مگر بهعواملش نگفت که برای حفظ حکومت، فرائضی چون نماز و روزه و حج را هم میتوانید تعطیل کنید، دروغ بگویید و جاسوسی کنید؟
مگر خمینی نبود که با جعل حدیث به مزدوران خود مجوز شرعی داد که در مقابله با مجاهدین و دشمنان، «باهتوهم!» (به آنها بهتان بزنید!) و مگر با همین حربه نبود که خمینی و خامنهای و خیل رجالگانش از هیچ بهتان و شیطانسازی فروگذار نکردند و جلادانشان هزار هزار از پاکترین و بهترین فرزندان این میهن را بهمسلخ بردند.
آنچه آخوند پناهیان بر زبان رانده، چیزی نیست جز گوشهیی از همین راه و رسم خمینی و خامنهای که حالا جنجال بهپا کرده و آنها در جنگ گرگها بهپلیدی و پلشتی آن اعتراف میکنند و مینویسند:
«دال مرکزی این گفتمان، حتی "ولایت"نیست؛ "قدرت" است. همهچیز، از اعتقادات، از اخلاق، از مناسک و حتی خود ولایت، مادام که در خدمت قدرتاند مطلوبیت دارند... این خوانش، بیش از آنکه با روایت مشهور اسلامی و شیعی از حکومتهای نبوی و علوی قرابت داشته باشد، با حکومت توسعهطلب اموی قرابت دارد» (سایت حکومتی رویداد۲۴- ۱۹فروردین).
اما در ورای جنجال و جنگ گرگها در ولایت خلیفه درمانده ارتجاع، تاریخ معاصر ایران شاهد است و چند نسل از هموطنان و بهویژه نسل انقلاب در تمامی این ۴دهه یک صدای رسا را پیوسته شنیده است که از روز اول بهولایتفقیه و سلطنت و قانون اساسی آن «نه» گفته و تصریح کرده است: «اگر انقلاب و دین و مذهب و اسلام و مسلمانی همین است که خمینی یا خامنهای بهما نشان دادند نخواستیم، نمیخواهیم و هرگز نخواهیم خواست» (مسعود رجوی ـ ۳۰دی ۱۳۸۸). و البته بهای بس سنگین و خونین این موضع را نیز در این سالیان و طی جنگ خونین و سهمگینی که میان این دو اسلام سراپا متضاد در جریان بوده، بهتمامی پرداخت کرده است.
آنچه خمینی و خامنهای و این جماعت دینفروش بهنام اسلام، با این مردم و با این مکتب کردهاند، چنان فاش و آشکار است که تودههای معترض نیز در خیابانها فریاد میزنند «اسلامو پله کردن، مردمو ذله کردن» و «حسین حسین شعارشان، دزدی افتخارشان!».
اکنون این سؤال مطرح میشود که چرا غرغرهٔ اباطیل همیشگی مبلغان ولایت، این بار از دهان روضهخوان خامنهای، موجب چنین جنجالی شده است؟ پاسخ را بایستی در وضعیت درهم شکسته و بحرانی رژیم و بهویژه ضربه خردکننده تحریم سراسری شعبده انتخابات خلیفه ارتجاع جستجو کرد.
رهبر مقاومت در فردای نمایش انتخابات گفت: «خامنهای در شکست فجیع در مهندسی انتخاباتش بخش عمدهٔ منافع حاصل از خونریزی و کشتارها در غزه را از دست داد. در مرداب انتخاباتی فرو رفت که از روز اول سال۱۴۰۲پس از سرکوب قیام ۱۴۰۱ بهطور مستمر بر آن پا میکوبید، در داخل ایران و در منطقه و در سطح بینالمللی مفتضح و مضحکه شد. اکنون باید مانند شاه «صدای انقلاب» مردم ایران را شنیده باشد» (مسعود رجوی ـ ۱۲ اسفند ۱۴۰۲).