اکنون تمام حوادث جاری بر دایره فلات ایران رو به سوی مرکز آن سمت و سو میگیرند. تحولات از ۶جهت با یکدیگر تلاقی میکنند و ولیفقیه را نشانه گرفتهاند. کمیتهای جاری در ۲-۳سال اخیر دارند به کیفیتی بالغ میشوند که نشان از موقعیت انقلابی دارند. شواهد از درون حاکمیت و جامعه ایران تا منطقه و رویدادهای بینالمللی نسبت به نظام آخوندی، به برآیندی بدل شدهاند که رو به تعیینتکلیف اصل و شخص ولایت فقیه میگرایند.
وضعیت آشفته ارز و بحران پولی که یکباره در این هفته بارز شد، تحول مهمی را علیه مدیریت فاسد حاکم بر ایران سوق داد. این تحول مهم گویای عمق فساد و دزدی و چپاول در مدیریت نظام و زیر نظر شخص خامنهای است. خبرهای درزکرده، آدرس بیت خامنهای را بر سر ایجاد بحران ارز میدهند. شواهد نشان از بو کشیدن و احساس سرنگونی لاعلاج از جانب حاکمیت را دارند. از این رو میلیاردها دلار از کشور خارج میکنند تا مقابل آثار قیام دی ۹۶ و همهجانبه شدن آن عاقبتاندیشی کرده باشند!
به بحران ارز و آشفتهبازار پول، باید بحران حاد سوریه را هم افزود. بحرانی که این روزها تمامیت نظام و نیز دیکتاتور سوریه را در خود فرو برده است. این تحول مهم در حالی است که به موعد تعیینتکلیف برجام نزدیک میشویم. مجموع این ۲تحول مهم نشان از بازگشتناپذیر بودن اوضاع کنونی ایران تحت حاکمیت آخوندها را دارد. حلقه محاصره داخلی ـ یک طرف مردم، یک طرف تضادهای لاعلاج باندها ـ و محاصره خارجی دارد تنگتر میشود. این محاصره دارد به سمت مرکز ثقل و ستون و خیمه نظام قرونوسطایی آخوندی یعنی ولایت فقیه میرود.
بلوغ تضادهای داخلی حاکمیت راه به لشکرکشی باندها علیه یکدیگر با محوریت دوری و نزدیکی نسبت به ولایت فقیه برده است. آنچه له و علیه خامنهای شکل گرفته، گویای سیبل شدن ولیفقیه در مرکز بحرانهای کنونی حاکمیت است. این نشانهروی اگرچه با نامه اعتراضی ۳۰۰بسیجی به خامنهای و پاسخ ۳۳۰بسیجی دیگر، جنس تضادهای داخلی را تغییر رنگ میدهد، اما در همین حدش هم لشکرکشی پیرامون «بود و نبود» اصل ولایت فقیه و شخص ولیفقیه است.
اکنون هم مردم ایران در اعتراضهای روزانه و قیامهای صورت گرفته نشان دادهاند که مشکل اصلی ایران، اصل ولایت فقیه است و هم عناصر و باندهای درون حاکمیت به ناگزیر به این واقعیت رسیدهاند. تفاوت در این است که مردم از این اصل و این شخص عبور کردهاند و هیچ امیدی به این بت عصر جاهلیت ندارند؛ اما باندهای درون حاکمیت، آن را مانع استمرار نظام آخوندی میبینند.
با تعیینتکلیف شدن اصلاحطلبان زالوصفت توسط نسل جوان و آزادیخواه ایران، بحران حاکمیت بر سر مانور و مرمت، در بنبست کامل قرار گرفته است. نامه ۳۰۰تن از احمدینژادیها به یکباره فلشهای درون حاکمیت را هم به سوی ولیفقیه نشانه رفت. پاسخ ۳۳۰بسیجی به آن نامه که تلاش کردند وانمود کنند: «ما و آنها، همه، زیر خیمه انقلابیم و به این اختلاف، برادرانه مینگریم»، جز یک لشکرکشی و جداسازی و پارهپاره شدن نیست؛ بهخصوص تهدید هم میکنند که: «در مورد چهرههای سیاسی، از امام راحل (ره) آموختهایم که با هیچکس در هر مرتبهیی که باشد، عقد اخوت نبندیم و چهارچوب دوستی ما در درستی راه هر فرد نهفته باشد». واضح است که منظور از «درستی راه هر فرد» فقط یک شاخص دارد و آن هم سر در بیت ولیفقیه داشتن است و بس. در حالی که اساس اختلافات کنونی درون نظام، دارد بر گرد بیت ولایت فقیه میچرخد.
آنچه اهمیتی فراتر از فراز و فرود تضاد باندها با ولیفقیه دارد، عواملی هستند که پس از سالیان بسیار، اکنون متکاثف شده و به موقعیت انقلابی منجر شدهاند. در مرکز این عوامل، تضاد آشتیناپذیر مردم با دستگاه ولایت فقیه است. این تضاد، مشغله شخص خامنهای و قوای سهگانه حاکمیت آخوندی میباشد. از جوشش این تضادهای بنیادی است که هر بار به شکلی بحرانهای حاکمیت را بروز میدهد.
اکنون همبستگی تضادها علیه کلیت نظام آخوندی، گرهی سر راه همه جناحها و باندها نهاده است. نتیجه گشودن این گره، چیزی جز برچیدن بساط ولایت فقیه از ایرانزمین نیست. این همان هوایی است که از لای پنجره و دریچههای بیت خامنهای به درون رفته و تمام عرصه و ارکان نهادهای ولیفقیه را درنوردیده است. تمام نامهنگاریها و رایزنیهای درون و بیرونی نظام هم حول رفع و رجوع این هوای مهارناپذیر صورت میگیرد. این همان هوای تازهیی است که مصداقش، تعبیر تاریخی ویکتور هوگو میباشد:
«هیچ چیز نمیتواند جلو فکری را که زمانش رسیده است، بگیرد».