دکتر بهروز پویان، کارشناس علوم سیاسی از تهران
دانشگاه در شکل امروزین آن، طی عمر ۸۴سالهٔ خود، نقشهای سیاسی و اجتماعی درخشانی را در تاریخ معاصر ایران ایفا کرده است که نادیده گرفتن آنها، بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران را در این مقطع تاریخی امکانناپذیر میکند. این حضور مؤثر و چشمگیر دانشگاه در نقشآفرینی سیاسی و اجتماعی، تقریباً همهٔ دولتها در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی را بر آن داشته است که پیوسته در ترسیم سیاست انقباضی خود در قبال نیروهای اجتماعی و سیاسی، بخشی را به کنترل و عموماً سرکوب فضای دانشگاه اختصاص دهند. از اولین سرکوب دانشگاه در دورهٔ رضاخان تا تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در ۹دیماه ۹۶ که طی آن بسیاری از دانشجویان بازداشت و سپس به حبسهای طولانی محکوم شدند، راهی پرخون و رنج و البته سرشار از حماسه و غرور میتوان ترسیم کرد.
در ترسیم نقشه برخورد با دانشگاه، دو رژیم شاه و شیخ از الگوهایی نسبتاً واحد بهره بردهاند. این الگو دارای ۲بخش امنیتی و فرهنگی بوده است. از یکسو در برهههای مختلف و در هر اعتراضی دیکتاتورها نیرویهای سرکوب را به دانشگاه گسیل داشتهاند که طی آن روزهای خونباری همچون ۱۶آذر ۳۲ و ۱۸تیر ۷۸ را در دانشگاه ثبت کردهاند. از سوی دیگر، بهطور پیوسته گماشتگان فرهنگی خود را در دانشگاه بهکار گرفتهاند تا همراه با سیاستگذاری فرهنگی در سطح کلان، دانشگاه را به پایگاه ایدئولوژیک خود تبدیل کنند و پتانسیلهای تحولخواهی و خیزش را از آن بربایند.
برای نظامهای دیکتاتوری شاه و شیخ که مبتنی بر "انحصار منابع قدرت و ثروت" بوده و هستند، دانشگاه فضایی است که نیروی جوان جامعه را با امکان زیستهای سیاسی و اجتماعی متفاوت از آنچه که در نظم دیکتاتوری جریان دارد، آشنا میسازد و همین آگاهی از امکانهای دیگر، برای نظامهای دیکتاتوری که تنها یکگونه زیست اجتماعی و سیاسی را ممکن میدانند و به شیوههای گوناگون از سرکوب گرفته تا عوامفریبی، آن را تحمیل میکنند، دانشگاه به یکی از بزرگترین کانونهای خطر برای نظم انحصاری تبدیل میشود. به همین دلیل علاوه بر ۲الگوی برخورد که از آن یاد شد، دیکتاتور برای سیاستزدایی و محو حساسیتهای اجتماعی و سیاسی دانشگاه، در مقام "دغدغهمند علمی" بهواسطه بهاصطلاح "آکادمیسین"های وابستهٔ خود، اقدام به مثلاً "آسیبشناسی آکادمی" در ایران میکند و به لطایفالحیل، این خروجی را بیرون میکشد که تنها راه "تولید علم" و بازگشت دانشگاه به مسئولیت و وظیفهٔ ذاتیاش، ایزولهشدن و انتزاع از جامعه و تحولات آن و در نهایت از دست دادن حواس خود نسبت به مسایل سیاسی و اجتماعی جاری است. این ترفند بهویژه در رژیم ولایت فقیه و بهطور مشخص از زمان روی کار آمدن باند موسوم به اصلاحطلبان در مجلات و مؤسسههای رنگارنگ علمی تبدیل به سکهٔ رایج شد. بهرغم همهٔ این ترفندها دانشگاه راه خود را رفته و میرود و همچنان نسبت به تحولات جاری سیاسی و اجتماعی حساسیت نشان میدهد.
اینکه بهرغم همهٔ ترفندهای دیکتاتوری هنوز "دانشگاه زنده است" به مسألهیی بازمیگردد که نقشآفرینی سیاسی و اجتماعی را تبدیل به کارکرد وجودی این نهاد کرده است. اما برای شناخت این مسأله ناگزیر باید تاریخچهٔ جنبش دانشجویی و خیزشهای دانشگاه در ایران را مرور کرد تا بتوان نخست الگویی از این تاریخچه برای حرکتهای دانشجویی استخراج کرد و بر اساس آن، مسألهٔ مورد بحث را توضیح داد.
الگوی دومرحلهای مبارزات دانشجویی
اگر از اعتراض دانشجویان دانشگاه تهران در دوران رضاخان به برگزاری مراسم جشنتولد ولیعهد آن روزگار که طی آن صحن دانشگاه توسط عوامل رژیم آذینبندی شده بود و نهایتاً به برخورد دستگاه سرکوب رضاخانی با دانشجویان انجامید بگذریم، فعالیتهای سازماندهیشدهٔ دانشجویان در قالب تشکلهای دانشجویی از پس اخراج رضاخان از کشور و شروع پهلوی دوم در ابتدای دههٔ ۲۰ آغاز میشود. در این دهه بهطور کلی جریانهای متشکل دانشگاه در ۳جریان مارکسیستی، اسلامی و ملی سازماندهی میشدند.
جریان مارکسیستی بهطور مشخص متشکل از دانشجویان هوادار حزب توده بود که میتوان گفت ادامه تشکیلات حزب و در قالب شاخهٔ دانشجویی در دانشگاه فعالیت میکرد. جریان اسلامی با پایهگذاری انجمن اسلامی، نخست در دانشکدهٔ پزشکی و سپس سایر دانشکدههای دانشگاه تهران سازماندهی شد و جریان ملی که مشخصاً هواداران نهضت ملی و دکتر مصدق بودند نیز در این دهه فعالیت میکردند. از منظر سیاسی، انجمنهای اسلامی ماهیتی کاملا غیرسیاسی داشتند و ایدهٔ اولیهٔ این تشکل دانشجویی بر نگرانی از گسترش مارکسیسم و یا بهطور کلی سستشدن پایههای اعتقادی دانشجویان مسلمان بنا شده بود. از اینرو در نشریات خود مطلقاً به تحولات سیاسی روز ورود پیدا نمیکرد و در واقع فلسفهٔ وجودیاش ردیهای بر مارکسیسم بود. از این رو در نگاه پایهگذاران انجمن اسلامی مسأله و تضاد اصلی آن روزگار جامعه ایران، نه یک استبداد سیاسی و وابستگی و نفوذ استعمار، که وجود دگراندیشی در جامعه بهویژه در میان نسل جوان تحصیلکرده بود. بر این اساس زمانی هم که در نهضت ملی گسست ایجاد شد و راه مصدق و کاشانی از هم دور شد، این نهاد غیرسیاسی که هم دلبستهٔ کاشانی بود، هم به هر حال میخواست خود را در میان هواداران نهضت ملی مصدق بهثبت برساند، دچار بلاتکلیفی شد و نهایتاً در یک بیانیه با یکی به نعل و یکی به میخ زدن، موضعی گرفت که دل هیچکدام را نرنجاند.
اما هواداران حزب توده از آنجا که در ادامه تشکیلات حزب تعریف میشدند، مواضعشان اعم از سیاسی و اجتماعی همان مواضع حزب بود و هرگز بیانیه یا تحلیلی مستقل ارائه نمیکردند. جریان ملی دانشجویان نیز که بهطور مشخص هوادار مصدق بودند، فعالیتشان با اقدامات و موضعگیریهای مصدق تنظیم میشد. بهعنوان نمونه بههنگام ارائه اوراق قرضه توسط دولت ملی مصدق، دانشجویان در صفهای طولانی و در یک تظاهرات اجتماعی هدفمند اقدام به خرید این اوراق کردند.
پس از کودتا و افزایش شدید اختناق سیاسی و بازگشت انسداد، نهضت مقاومت ملی که حاصل ائتلاف اشخاص و احزاب و تشکلهای سیاسی هوادار نهضت ملی مصدق بودند تا ابتدای دههٔ ۴۰ فعالیت خود را در قالب نوشتن تعدادی بیانیه ادامه داد و هرگز موفق به هیچگونه سازماندهی اجتماعی برای شکستن انسداد سیاسی حاکم نشد. دانشگاه در این مقطع بهدلیل سرکوب پس از کودتا بهویژه سرکوب خونین ۱۶آذر ۳۲ در دانشکده فنی تهران که طی آن شریعت رضوی، بزرگنیا و قندچی، ۳دانشجوی این دانشکده بهشهادت رسیدند، عملاً به محاق رفت تا اینکه از ابتدای دههٔ ۴۰ در یک سرفصل تاریخی خود را بازیابی کرد. در اول بهمن ۱۳۴۰ در دولت امینی، دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به تعلل دولت در بازگشایی مجلس دست به تجمع و اعتراض زدند که شاه برای سرکوب آنها کماندوهای هوانیروز را به دانشگاه گسیل داشت و روزی خونین را با تعداد زیادی مجروح و بازداشتی در تاریخ دانشگاه تهران رقم زد. این قیام دانشجویی که توسط هیچکدام از احزاب و جریانهای سیاسی موجود آن روزگار سازماندهی نشده بود، پیام روشنی دربرداشت. اینکه در فقدان راهحلهای تازه و احزاب پیشرو، دانشگاه با عبور از رویههای سیاسی سابق احزاب و گروهها، ابتکارعمل را در دست گرفته بود. از این مقطع دانشگاه به کانون اصلی مبارزه علیه دیکتاتوری ارتقا پیدا کرد.
پس از سال ۴۲ که شاه بقایای احزاب اصلاحطلب را برچید، دانشجویانی که تجربهای در فعالیتهای رفرمیستی احزاب سابق داشتند، با یک جمعبندی اصولی و درک شرایط جدید مبارزه، تنها راه مقابله با دیکتاتوری خشن شاه را مشی انقلابی و بهرهگیری از زبان قهر تشخیص دادند. تحلیلی که راهگشا بود. از این مقطع یک تغییر کیفی در موقعیت دانشگاه نسبت به گذشته ایجاد شد. تا پیش از دههٔ ۴۰ جریانهای دانشجویی ادامهٔ احزاب و جریانهای سیاسی موجود در صحنهٔ سیاسی جامعه بهشمار میرفتند و در قالب شاخهٔ دانشجویی بدنهٔ اصلی حزب که بیرون دانشگاه بود، فعال بودند، اما از دههٔ ۴۰ دانشگاه ابتکارعمل را در مبارزه از آن خود کرد و منشأ احزاب و سازمانهای انقلابی شد. از جمله سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که در این دهه توسط دانشجویان ایجاد شد و عضوگیری گسترده در دانشگاه، آنرا به پایگاه اصلی گروههای سیاسی مترقی و پیشرو ارتقا داد.
همچنانکه گفته شد این سازمانهای پیشرو انقلابی همچون سازمان مجاهدین خلق با نفی و نقد رویههای رفرمیستی گذشته که مقهور سرکوب و انسداد سیاسی رژیم شده بودند، با تحلیل درست شرایط جدید، برخلاف جریانهای سیاسی سابق که فعالیت در چارچوب قانون را برگزیده بودند، با اصلیکردن تضاد حاکمیت-ملت، ساختار متصلب سیاسی را در سیبل قرار میداد و یا همچون سازمان چریکهای فدایی با رد "تئوری بقا"ی حزب توده که ماهیتی غیرانقلابی و سازشکارانه داشت و توسط امیر پرویز پویان تئوریزه شد، دانشگاه را مسلح به تئوریهای انقلابی کردند و در مدت کوتاهی دانشگاه توانست در شکلی تازه سازماندهی شود.
پیشگامی دانشگاه در وحدت نیروهای اجتماعی
از جمله شاخصهای تعیینکننده در سرفصل جدید نقشآفرینی انقلابی دانشگاه در دههٔ ۴۰، پیشگامی دانشگاه و سازمانهای انقلابی برآمده از آن، در اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی از جمله بازار و کارگران بود. این اقدام، سازمانهای انقلابی را از حصار دانشگاهها خارج کرده، مرزهای عمل انقلابی را به لایههای دیگر جامعه گسترش میداد. ضمن اینکه با اصلی کردن تضاد حاکمیت-ملت، سایر تضادهای اجتماعی از جمله تضادهای قومی، مذهبی، جنسی و… بهنفع تضاد اصلی و در خدمت آن مستحیل میشدند. و این اقدام پادزهری است که حربههای یک دیکتاتور را در برجسته کردن تضادهای گاهبهگاه اجتماعی بهمنظور ایجاد شکاف در صف متحد جامعه خنثی میکند. مبتنی بر چنین منطقی بود که پس از سقوط رژیم پهلوی، به فاصله کوتاهی هواداران مجاهدین خلق بهسرعت و به شکلی باورنکردنی با گذر از مرزهای جنسی، قومی، دینی و طبقاتی همهٔ لایههای جامعه را دربرگرفتند. هر چند برای یک سازمان انقلابی کیفیت نیروها بسیار مهمتر از کمیت آنهاست، اما گذر از مرزهای اعتباری جامعه، خود یک عامل کیفی بهشمار میرود. از اینرو فارغ از کمیت، حضور افراد از طبقات و ادیان و اقوام و از هر دو جنس در صف اعضا و هواداران یک سازمان انقلابی، تاییدی بر کیفیت بیچون و چرای آن و برجستگی وجه دموکراتیک گفتمان آن تشکیلات است.
دوران سلطنت فقیه
پس از انقلاب ضدسلطنتی فضایی ایجاد شد تا سازمانهای انقلابی برآمده از دانشگاه که در دههٔ ۵۰ ضربات سنگینی از سوی رژیم پهلوی و جریان اپورتونیستی خورده بودند به فعالیت علنی بپردازند. این سازمانها که در شرایط اختناق پهلوی توانسته بودند با همهٔ فشارها خود را زنده نگه دارند بهمحض علنی شدن، انفجاری اجتماعی ایجاد کردند. بهویژه سازمان مجاهدین خلق ایران که در مدت کوتاهی تبدیل به بزرگترین جریان سیاسی غیرحکومتی فعال در کشور شد و در ائتلاف با گروهها و جریانهای سیاسی مارکسیستی، قومی و مذهبی در برههای خمینی و باندش را به وحشتی عظیم انداخت.
دانشگاه در این دوران نقشی کلیدی داشت. بهگفتهٔ شاهدان آن روزها، دانشگاه بازار داغ میتینگها و گردهماییهای سیاسی احزاب و گروههای مختلف بود. بهشهادت همین شاهدان، مجاهدین خلق بیشترین هوادار و نیرو را در میان دانشجویان داشتند. کلاسهای درس تبیین جهان مسعود رجوی در دانشگاه صنعتی شریف و سخنرانیهای رهبران این سازمان از جمله موسی خیابانی بر کمیت و کیفیت این نیروها در دانشگاه میافزود.
اکنون دانشگاه بهطور کامل از دست خمینی بیرون کشیده شده بود و خمینی معنای این رویداد و پیآمد آن را بهخوبی میفهمید. او خود میدانست که ایدئولوژی مرتجعانهاش خریداری در دانشگاه ندارد و این مسأله به دبیرستانها نیز کشیده شده بود. اکنون دانشگاه در تسخیر مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق بود. تنها راه گریز، تعطیلی دانشگاهها به بهانهٔ "انقلاب فرهنگی" و در واقع تصفیهٔ خونین دانشگاه بود. پروژهای که توسط افرادی مدیریت و اجرا شد که بعدها و پس از برچیدن دارها و شستن خونها، این بار در لباس اصلاحطلبی و تئوری فریبکارانهٔ "نفی خشونت" دست به نفی و تخطئهٔ "ایدئولوژی" زدند و در مضرات آن دادها سردادند. حسن حاجفرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش و صادق زیباکلام از جمله همین افراد بودند که پروژه انقلاب فرهنگی و در واقع تصفیهٔ وحشیانهٔ دانشگاه را به امر خمینی پیش میبردند. لیست بلند اعدامیان دههٔ ۶۰ از مجاهد و فدایی بهخوبی نشان میدهد که چگونه دانشگاه توسط خمینی و عواملش که حزباللهیهای آن روزگار و اصلاحطلبان امروز هستند، مثله شد.
یکی از ترفندهای خمینی برای مقابله با سازمانهای انقلابی بهویژه مجاهدین خلق در دانشگاه، کشیدن انجمنهای اسلامی زیر چتر نهادی ارتجاعی به نام "دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه" بود که نقش نیروی فشار در دانشگاه را بازی میکرد.
خمینی که خوب میدانست راهی به دانشگاه نمیتواند باز کند و از آنچه دانشگاه بر سر پهلوی آورد، آگاه بود، بهروشنی و بهصراحت میگفت "ما هر چه مصیبت داریم از دانشگاه است". به این منظور برای اینکه این نهاد مترقی را زیر چتر ارتجاع بکشاند، نخست "دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه" را تشکیل داد ولی وقتی کاری از پیش نبرد، با تعطیلی دانشگاه و تصفیهٔ آن به خیال خود صورتمسأله را پاک کرد.
پس از بازگشایی دانشگاهها، تنها نهاد قانونی در دانشگاه همین دفتر و مجموعههایش یعنی انجمنهای اسلامی بودند که همچنان که گفته شد نیروی فشار و بازوان امنیتی رژیم در دانشگاهها بهشمار میرفتند. بهرغم سرکوب خونین دانشگاه در دههٔ ۶۰، رژیم ولایت فقیه که میدانست این نهاد آنچنانکه تاریخش نشان داده به این محدویتها تن نخواهد سپرد و نهایتاً بار دیگر با تغییر نسل، خود را از زیر پنجههای سرکوب بیرون میکشد، همزمان با ایدهٔ خلاصی از پتانسیل انفجار اجتماعی در نیمهٔ دههٔ ۷۰ و تغییر مسیر این پتانسیل از عمل انقلابی به سمت و سویی که خود هدایت میکند و البته سراب اصلاحات را نشان میداد، بحث اصلاحات را مطرح کرد که نقابی خوشرنگ مینمود و سعی کرد دانشگاه را به زیر عبای شکلاتی اصلاحطلبان بکشاند. اما ۱۸تیرماه ۷۸ که طی آن رژیم را تا مرز بحرانی جدی لرزاند، دانشگاه با ۳شهید و صدها مجروح و بازداشتی، این طرح را به گور سپرد. از آن پس دانشگاه پیوسته بیقرار بوده است و تلاش کرده ضمن بازیابی حساسیتهای اجتماعی و سیاسیاش مسیری فارغ از آدرسهایی که باندهای مختلف حکومتی نشان میدهند، پیدا کند. این تلاشها در نهایت در ۹دیماه ۹۶ بهبار نشست و دانشگاه با طرح شعار استراتژیک "اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" و عبور از کلیت رژیم، خود را دوباره در موقعیت دردستگرفتن ابتکارعمل سیاسی قرار داد.
جمعبندی
بازمیگردیم به مسألهای که در ابتدا طرح شد مبنی بر اینکه چرا بهرغم ترفندهای دو دیکتاتوری شاه و شیخ، هنوز "دانشگاه زنده است" و "چرا نقشآفرینیهای سیاسی و اجتماعی تبدیل به کارکرد وجودی این نهاد شده است؟"
با توجه به تاریخچهٔ مختصری که بیان شد و الگوی دومرحلهای جنبش دانشجویی که سرفصل آن دههٔ ۴۰ بود و طی آن حرکتهای دانشجویی از موقعیت مشروط به احزاب و جریانهای سیاسی به سطح تولید جریانهای سیاسی انقلابی و پیشرو ارتقا پیدا کرد، میتوان گفت، در یک ساختار دیکتاتوری که فضای عمومی جامعه را از احزاب و سازمانهای سیاسی مستقل تهی میکند، دانشگاه ناگزیر از بهدوش کشیدن بار این مسئولیت و جبران فقدان نهادهای دموکراتیک است. این مسئولیتپذیری نه تنها در خصوص نهادهای دموکراتیک سیاسی که در امور اجتماعی نیز برجسته میشود. نمونه درخشان آن اقدام خودجوش و داوطلبانهٔ دانشجویان دانشگاه تهران در کمک به مردم جوادیهٔ تهران در جریان سیل ویرانگر ابتدای دههٔ ۴۰ میباشد که در جایی که رژیم از انجام مسئولیتهایش در قبال جامعه سر بازمیزند و نهادهای حمایتی اجتماعی مستقل هم وجود ندارد، دانشگاه این خلأ را پر میکند. با توجه به الگوی مطرح شده، آنجا که فضای انسداد کامل سیاسی حاکم میشود، دانشگاه در مقام راهگشا برمیآید و هر چه تصلب ساختار سیاسی بیشتر باشد، از گرایشهای رفرمیستی کاسته شده بر گرایش رادیکال و انقلابی افزوده میشود. آنچه در مورد سازمانهای انقلابی دههٔ ۴۰ اتفاق افتاد بر این منطق استوار است.
در شرایط کنونی نیز که در شرایط انسداد کامل سیاسی قرار داریم و البته رژیم نیز در یک بنبست ناگزیر و مرگبار بهسر میبرد، بهویژه پس از قیام دانشجویان در کنار سایر اقشار مردم در بیش از ۱۴۰شهر در سراسر میهن که اعلام عبور دانشگاه و جامعه از کلیت رژیم و نفی رویههای بهاصطلاح "اصلاحطلبی" گذشته بود، لازم است که دانشگاه با آگاهی از تجربهٔ تاریخیاش، سدشکن و راهگشا باشد. در این راه، طبق همین تجربه، اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی از جمله کارگران و معلمان و… نیز بهعنوان یک شاخص کیفی بسیار مهم به ارتقای جنبش یاری میرساند.
امتیازی که امروز جنبش دانشجویی از آن بهرهمند است و در تجربهٔ خود بهویژه در دههٔ ۴۰ که دههای درخشان و تاریخی بهشمار میرود از آن بیبهره بوده است، وجود یک آلترناتیو دموکراتیک نیرومند سیاسی با تجربهای طولانی از مبارزه و سازماندهی علیه دیکتاتوری است. بهویژه آن که این آلترناتیو یعنی شورای ملی مقاومت ایران دارای یک نیروی اصلی و تعیینکننده یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران است که خود برآمده از تاریخ جنبش دانشجویی در همان دوران درخشان دههٔ ۴۰ به همت محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان است. وجود چنین نیرویی درون شورای ملی مقاومت ایران و نیز سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که آن نیز مخلوق تاریخ جنبش دانشجویی در دههٔ ۴۰ میباشد، درون این شورا، در کنار سایر گروههای سیاسی و افراد شاخصی همچون دکتر منوچهر هزارخانی که در بخشی از تاریخ جنبش دانشجویی بهعنوان یکی از رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج کشور که نقشی تعیینکننده در ارتقای بینالمللی حرکتهای دانشجویی دوران پهلوی داشتند، بهشمار میرود، میتواند شورای ملی مقاومت ایران بهعنوان تنها آلترناتیو دموکراتیک رژیم ولایت فقیه را محوری برای اتحادعمل نیروها قرار دهد و امکانات گستردهای در جهت سازماندهی و وحدت نیروها در اختیار دانشگاه بگذارد که حصول نتیجه را که همانا سرنگونی دیکتاتوری و برقراری دموکراسی است، در چشمانداز بسیار نزدیک قرار خواهد داد.