اشتیاق دیدار داشتم و نمیخواستم حسرتش به دلم بماند. عطای منصب و ثروت را به لقای شیخ خونخوار بخشیدن، بر راه خویش تا سقف شکنجههای لاجوردی و اوین بالا رفتن و زندانهای دهشتبار ۶۰ و بعد از آن را در نوردیدن، محرومیتهای جانکاه را به جان خریدن، از "خندق"دوری گزیدن و مضافا دل با"بچهها" داشتن زیارتش را برایم به یک باید رساند. بهخصوص که دو شنیده را باید از نزدیک و شخصاً محک میزدم:
اول ـ حیرت:
استاد بزرگوار در جلساتی که با مرحوم هدی صابر و سایرین داشتند گفته بودند که در حیرتم چطور ممکن بود سنگینترین مباحث فلسفی و علمی برای یک جمعیت دههزار نفری با آن سلاست و تسلط آن هم بهصورت شفاهی برگزار نمود. برگزاری کلاسهای تبیین جهان فقط از یک نبوغ بر میآمد. مسعود بیشک یک نبوغ است.
باید دانست این کلام استادی فرزانه است که سالهای سال بهای ایستادگی را بهغایت پرداخته و از شکنجههای طاقت سوز از جمله کابل و آویزان شدن قپانی که آثارش در تمام عمر او را رنج میداد گذشته بود. خود اولین سرپرست بزرگترین دانشگاه بوده و عمری را به تعلیم و تعلم در نظر و عمل پرداخته و کوله باری سنگین از دانش و تجربه را با خود دارد.
اینکه خندقها محاصرهات کرده باشد و خوکردگانش به فرو رفتن بخوانندت و کوران رنج و حرمان همچنان بر وجودت بپیچد تا بر زمینت زند و باز نام یار حیرت افزایت باشد شایسته است که تا شانههای سرو بالا روی و جاودان بر قلبها حک شوی.
دوم ـ بچهها:
علاقه قلبی ایشان و خودمانی بودن با "بچهها" و یاران زندان زبانزد بود. نقل میشد که با گروههای مختلف کوه پیمایی داشتهاند. مواقعی به ملاحظه کسالت و بیماری ترجیح داده میشد مزاحم ایشان نشوند. اما در اولین دیدار گله دوستانه و دوست داشتنی استاد شروع میشد:
بی معرفتا حالا تنها میروید و منو خبر نمیکنید؟
نقل میشد که "بچهها" را بهغایت دوست داشت و با آنها به آرامش میرسید. دیدار کوتاه تکرار همین تجربه بود.
دیدار
یکی از روزها در جمعی معترض که همه در تکاپو بودند ایشان را یافتم در حالیکه با جثهای تحلیل رفته از بیماری و کهولت کنار پیاده رو نشسته بودند. با این شرایط باید در بیمارستان و تحت مراقبت باشند اما خود را برای دادخواهی به این جمع رسانده بودند. کیسه پلاستیک فربه از انواع قرصها و لیوان کوچک آب و جوانمردی که مثل پروانه به دورش میگشت و تیمارش میکرد نه تلنگر که تازیانه بر وجدان بود. تجمع که پایان یافت با آنها تا مسافتی همراه شدم و بالاخره خودم را رساندم. همراه ایشان متوجه شد که خصوصی است و کمی فاصله گرفت. بدون مقدمه و تعارف آهسته گفتم که برای خانواده زندانیان کمک اندکی است که باید تقدیم کنم. اعتماد نکرد و با تغیر مرا مورد عتاب قرارداد. نتوانستم از لبخند خودداری کنم و با مکث کوتاهی به آهستگی گفتم شما را میفهمم اما بهصورت من نگاه کنید و هر چه یافتید همان را بگویید. بزرگوار اندکی درنگ کرد و قرار گذاشتم که با واسطه آن را برسانم. حالا محرم شده بودیم و آنچه مرا تکان داد دردی بود که از فشارهای طاقتفرسا میکشید. حس کردم اکنون مرا محرم و قاصدی یافته که پیامش را برسانم. در حالیکه سرش را تکان میداد با لحنی تظلم خواه که گویی تمام وجودش کلمه است: "خیلی فشار زیاده، خیلی ...". این را چند بار تکرار کرد و لحن غریبش قویتر از کلام اثر میگذاشت. در نگاهش اراده بیتزلزل و در لحنش صداقت و درد را توأمان یافتم. راستی چه فشاری دردناکتر از قپانی آویزان کردن او را میآزرد؟ همان شکنجهای که در زندان تا پایان عمر آثارش را بر بدنش گذاشته بود و رهایش نکرد. آه پر سوزش از شرایط و فشار طاقتفرسا سخت متأثر کننده بود. او چه میکشید و از چه خبر داشت که در آن مختصر مجال گفتنش نبود؟ آن روز هنوز قیام ۹۶ و قیام کبیر آبان ۹۸ نرسیده بود. هنوز کشاورزان نگفته بودند پشت به دشمن رو به میهن و هنوز رسوایی و ذلت خامنهای به برجام و شلیک جنایتکارانه به هواپیمای مسافری و ماوقع نکشیده بود. هنوز استیصال رژیم به گدایی و دخیل بستن آشکار به انتخابات ینگه دنیا نرسیده بود. هنوز مردم منطقه اخراج رژیم و عواملش را فریاد نزده بودند. اما سالها بعد وقتی که در پیامی اقدام زنان متهور ایرانی را ستود به یقین دریافته بود که درد و رنج و آلامش در طریق آزادی به ثمر مینشیند و آرمان مقتدایش مصدق کبیر محقق میشود. همچنان که خود گفته بود هر تقلا و تلاش بیچشمداشت حتماً تاثیرگذار است. وطن دوباره با آزادی متولد میشود.
باید اذعان کرد در حاکمیت اختناق کتاب زندگانی "پرداختگران آزادی" پشت جلدی هم دارد که ناخوانده مانده است. بدون این خوانش از آنان درس کافی نیاموخته ایم. اکنون با بلوغ جامعه به گشایش فصل نوین تاریخی امکان این خوانش بیش از هر زمان فراهم گشته و خود به عبور قاطع کمک میکند. ولولهای که این فقدان به جانها انداخت نشان از قدرشناسی مردم و ماندگاری نامهای عزیز است. سلام و درود بیکران به دکتر محمد ملکی که پرداختگر بیچشمداشت بود و عروجش به جاودانگی نیز بر خیرات و برکاتش افزود و دلالتی شد بر راه رهایی: ملت حق دارد... این راه نشد از آن راه... .
محمد.ص
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است.