نگاهی به تجربه شاه و نظری به محاسبات خامنهای
این روزها خامنهای با چنگ و ناخن و دندان در حال مبارزه برای حفظ طلسم اختناق و سرکوب در ایران و عراق و لبنان است.
در ایران بهگفته خودش طی ۲۴ساعت و البته با اقدام بهقتل ۱۵۰۰هممیهن شورشی، تلاش کرد قیام آبان ماه را متوقف کند، البته نتوانست و تقریباً ۲ماه بعد با قیامی بزرگتر و شعارهایی کوبندهتر از سوی مردم روبهرو شد!
خامنهای اکنون کوشش میکند همین تلاش نافرجام را در عراق و به کمک مزدور دستنشاندهاش مقتدی صدر در به خاک و خون کشیدن انقلاب بزرگ مردم عراق، عملی کند، امری که تا همین لحظه با شکست فاحشی روبهرو شده و خیزش مضاعف عراقیها را در پی داشته است.
مشابه همین اقدام را خامنهای در لبنان هم بکار بسته اما حداقل تاکنون نتیجه مطلوبش را نگرفته و انقلاب و خیزش در هر ۳کشور ادامه دارد.
خامنهای از چه رو اینچنین از باز شدن شکاف در سرکوب و اوجگیری تصاعدی قیام و انقلاب هراسان است؟
چرا خامنهای و البته پیش از او خمینی مکررا تکرار میکرد که حتی یک گام عقبنشینی در مواضع سرکوبگرانه حکومتی باعث عقبنشینیهای مستمر تا سرنگونی خواهد شد؟ این استدلال جنایتکارانه مستند به چه واقعیتی است؟
بهویژه که چه خمینی و چه اکنون خامنهای به چشم خویش دیدهاند که مردم از پس هر سرکوبی قدرتمندتر و شورشیتر و با شعارهایی رادیکالتر قد برافراشتهاند.
مهمترین تجربه در دسترس خمینی و خامنهای چیزی نیست جز وحشت آنها از تکرار تجربه دیکتاتور سلفشان یعنی شاه!
نگاهی به تجربه شاه
شاه روز ۱۶مرداد ۱۳۵۶هویدا نخستوزیر تقریباً مادامالعمر خود را پس از نزدیک به ۱۳سال نخستوزیری برکنار کرد و در راستای سیاست حقوقبشر کارتر، جمشید آموزگار را جای وی به نخستوزیری گماشت.
از ۱۶مرداد ۵۶ تا ۲۲بهمن ۵۷ فقط حدود یکسال و نیم (تقریباً یک سال و ۶ماه و ۶روز) طول کشید که شاه و دیکتاتوری خود و خاندان و اساساً نظام پادشاهی سقوط کنند!
در آن یکسال و نیم توفانی شاه ناگزیر از تعویض ۴نخستوزیر دیگر شد:
آموزگار، شریفامامی، ازهاری و بختیار.
آن آخری فقط ۳۷روز فرصت نشستن بر کرسی صدراعظمی یافت و گرچه مدعی بود مرغ توفان است اما توفان انقلاب آنچنان جارویش کرد که حتی اسمی هم از او باقی نماند.
هویدا را خود شاه در زندان تحویل آخوندها داد!
تیمسار جنایتکار نصیری سرکرده پلید ساواک هم سرنوشتی بهتر از هویدا پیدا نکرد و همراه چند تن دیگر از جاننثاران اعلیحضرت همایونی! توسط ولینعمتش «کت بسته» تحویل آخوندها شد و سپر حفاظتی سرکوب و اختناق در چشمبهمزدنی ترک ترک برداشت و بر زمین ریخت تا دیکتاتور بیزره و سپر و آسیمهسر از ایران بگریزد!
این، آن تجربه خوفناکی است که خمینی و خامنهای با درس گرفتن از آن تلاش میکنند خود را از همسرنوشت شدن با شاه نجات دهند.
خامنهای چقدر شانس دارد خود را نجات بدهد؟
اکنون باید دید اگر حقیقتاً خامنهای با چنین سرمشقی در حال سرکوب قیام مردم در ایران و عراق و لبنان است، چقدر شانس پیروزی دارد؟
یا به بیان دیگر خامنهای با دستکردن در خون مردم و اعمال سرکوبهایی خونین (از آن دست که در آبان ۹۸ مرتکب شد یا آنگونه که مزدورش مقتدی صدر در روز ۱۶ بهمن ۹۸ در نجف جنایت آفرید) چقدر شانس بقا دارد؟
پاسخ درست و دقیق را البته تاریخ مشخص خواهد کرد اما آنچه را که تا همین نقطه میتوان با اتکا به تجارب تاریخی مشابه و بهویژه تجارب همین خامنهای پیشبینی کرد،
یعنی با نگاهی به روند رو به رشد قیامهای نوبهای در ایران و همچنین با نگاهی به روند رو به رشد انقلاب در عراق و لبنان، میتوان حدس زد تشدید سرکوب به تعمیق انقلاب منتهی خواهد شد و تعمیق انقلاب و گسترش آن بویژه به میدانیابی هر چه بیشتر عنصر انقلابی راه خواهد برد و این دقیقاً همان چیزی است که خامنهای بهشدت از آن واهمه دارد.
خامنهای مانند هر دیکتاتوری دیگری تصور میکند که میتواند قوانین تحول جامعه و ضرورت رشد اجتماعی یک ملت را متوقف کرده یا به «میل» خود تغییر دهد!
این، همان قاعده و قانونی است که هیچ دیکتاتوری به آن اعتقاد ندارد.
قدرت و ثروت، برخیها را آنچنان فریفته خود می کند که «طرف» تا آخرین لحظه حیاتش خود را تافته جدا بافته هستی تلقی میکند و تنها هنگامی به واقعیتهای صلب و سخت هستی چشمش باز میشود که خود را در آستانه قبر خویشتنش میبیند!