«ردایی که «زندگی در دروغ» به تن دارد، از جنس شگفتانگیزی است. تا زمانی
که جامعه را میپوشاند، گویی از جنس فولاد است. اما بهمحض آنکه کسی در
جایی از آن، سوراخی پدید آورد، بهمحض اینکه تنها یک بازیگر، قواعد بازی
را زیر پا گذاشت و بازی را همچون یک بازی برملا و رسوا کرد، همهچیز عوض
میشود؛ زرهپوش، کاغذی بهنظر میرسد و رو به از هم گسیختن میرود و بهنحو
ترمیمناپذیری متلاشی میشود» (واتسلاو هاول، قدرت بیقدرتان، ص ۳۳).
***
«زندگی در دروغ» را باید یکی از دقیقترین تعبیرها در معرفی و شناخت تمامیت حاکمیت آخوندی از خمینی تا خامنهای دانست. تنها از چنین زندگیای یک ساختار تباهساز شکل میگیرد و تباهی را مسلط میکند.
بیشک با این عبارت و این مفهوم آشنا هستید که «آخوندها بسیار تلاش کردهاند از جامعه ایران چیزی شبیه مناسبات و روابط در حوزههای علمیهشان بسازند». سرآغاز تباهسازی هم از همین سیاست و تمهیدات سرکوبگرانه برای اجرا و مسلط کردن آن بوده است. شاید بتوان گفت بیشترین و سنگینترین بهایی که مردم ایران و پیشتازان مبارزه با آخوندها همچون مقاومت ایران و قیامآفرینان پرداختهاند، پرداختی بوده است برای خنثی کردن دجالیتی عجین تباهسازی و بیاعتمادی.
این حکایت ۴۲ساله البته بیپاسخ نبوده است. بیش از ۱۲۰هزار جان گرامی همراه با هزاران زندانی سیاسی، نثار مبارزه و روشنگری در مصاف با «زندگی در دروغِ» تباهسازان ولایی شدهاند. اینگونه است که گردنههای صعب تضادهای پیچیده و سرسخت یک مسیر ۴۲ساله توأم با غدر و خیانتهای مسلط تبهساز و همسویان و همدستانش، فتح میشوند. اینگونه است که اعتماد مردمانی به اصالتهای این مسیر و آفرینندگان آن جلب میشود. اینگونه است که «امید به زندگی، به مردمی بازگردانده میشود». مردمانی که بهدلیل سلطهٔ اهریمنان اشغالگر، تأمین مبانی و اولیهترین مایحتاج زندگی را با سنگینترین بهای صنفی و عاطفی میپردازند. جلب توجه اعتماد چنین مردمانی مملو از زخم کاری اهریمن بداندیشِ آخوندصفت، حقیقتاً کارستانیست پر قیمت و طاقتسوز.
یکی از ظرفها و نمادهای بیان این کارستانهای مصاف ۴۲ساله که به برخی ویژگیهای آن اشاره شد، برنامهٔ سالانهٔ همیاری با سیمای آزادی است. همین سلسله برنامهها هم مسیر کمیت به کیفیت را طی کردهاند و اکنون به یک آوردگاه مهم و نیز عرصهٔ سنجش کیفیت و اعتبار مبارزه با حاکمیت ولایت فقیه تبدیل شده است.
از میان انبوه تماسها که پرداختن به جزئیات آنها در حوصلهٔ این مقاله نیست، به یکی اشاره میکنیم که گویای تمامیت «زندگی در دروغِ» جمهوری اسلامی آخوندی است. این تماس که تحلیل دقیق سیاسی و اجتماعی جامعه ایران و ژرفای شگرف عواطف لطیف آدمی را آمیخته است، از جانب یک ایرانی شرافتمند ابراز شده که «قواعد بازی» تباهسازان ولایی را برهم زد و «آن را برملا و رسوا کرد». سخنان وی گویای این سنجش اجتماعی است که مردم، قواعد بازی دیکتاتور را برهم میزنند و با بههم خوردن این قواعد، دیکتاتورِ «زرهپوش، رو به از هم گسیختن میرود و بهنحو ترمیمناپذیری متلاشی میشود».
بهنام که از دماوند با سیمای آزادی تماس گرفت، هم قواعد بازی خامنهای و ادوار دولتهای قسم خورده به تباهسازی ولیفقیه را برملا نمود، هم اعتماد به مسیر مقاومتی پایبند به اصالتهای مردمی و مبارزاتی را تشریح کرد و هم شکست ناگزیر دیکتاتور زرهپوش و ترمیمناپذیری آن را. کلمات بهنام با فکر و سنجش معنای آنها بیان شدهاند. کلماتی که گویی از سفری زنده با راهپویان ۴۲سال گذشته آمدهاند. بهنام تلاش میکند حس و دردی مشترک را از سراسر ایران گرد آورد و کلماتش هم، زبانی تصویرگر واقعیتهای سخت و تلخ و گاه شیرین باشند. واژههای بهنام، گامبهگام شکست یأس و پلهپله بهروزیِ توانستن، برخاستن و امید را برنشاندناند. بهنام را ضمیر و سرشتی مأنوس با واقعیت محض و تجربه شدهٔ ۴۲سال زندگی در سایهٔ سلطهگر تباهساز ولایی، به کلام و بیان میآورند. او این راه پیموده و نظارهگریهای آمیخته با حواسش را شمرده شمرده و بغضآلود شرح میدهد:
«ما توی غم و اندوه و اشغال یک نظام ستمگر هستیم؛ افرادی غیر وطنی و اشخاصی که اصلاً نمیشود اسم حیوان هم رویشان گذاشت. اینجا هیچچیزی وجود ندارد. زندگی نیست.
شما امید زندگی را به ما بازگرداندید. امید ما شما هستید. البته ما خودمان هم هستیم، خودمان اینجا هستیم و در کف خیابان، تکلیفمان را با اینها روشن میکنیم. عوامل استعمار به اینها کمک کردند و اینها را بر ما مسلط کردند. اینها فکر میکنند قدرتی هستند. ما نابودشان میکنیم».
در طنین این سخنان بهنام، میلیونها پیام مشترک هست که گامبهگام و پلهپله، بهروزیِ توانستن و امید برخاستن را بر دل و ضمیرشان برنشاندهاند. این تبلور پاسخ به همان سنگینترین بهای پایداری و ماندگاری و وفاداری به اصالتها است. این دل و ضمیر، همان وسعت فلات ایرانزمین است که در بغض تولدی نو و جسارت و دلیری بهنام و بهنامها، چنین طنین یافته است: «من عشق مشترکم / مرا فریاد کن» !