«فاشیسم عقل و منطق را تحقیر میکند، حقیقت را بهخاطر قدرت فرمانروایی و اهواء ناپسند آن پایمال و انکار میکند، حماقت و خبث را از قید اداره منطق و شعور آزاد میدارد، اوباشی را رواج میدهد و یک نهضت وحشیانه اراذل بهوجود میآورد» (توماس مان، پیروزی آینده دمکراسی، ص ۷۸ و ۷۹).
«آنهایی که تصمیم به ارتکاب جنایت میگیرند، درمییابند که بهتر است به وسیعترین و شدیدترین حد جنایت دست زنند. این شدت جنایت، باور کردن گفتههای راست قربانیان را دشوارتر مینماید» (هانا آرنت، توتالیتاریسم، ص ۲۷۰).
***
روزگاری در سایهٔ فتوای قتلعام زندانیان سیاسی توسط خمینی، اعضای هیأت مرگ احساس پیروزی میکردند. این احساس آنان دقیقاً مصداق این فکر آدولف هیتلر بود که همیشه در توجیه هر جنایت میگفت: «فکرش را هم نکنید آقایان! این هم جزیی از اقدامات دولت است در جهت چهارمیخه کردن قدرت قانونی حکومت. وانگهی، که دیده است کسی از پیروزمندان حساب بکشد؟» (از مقدمه رمان «مرگ کسب و کار من است»، ص هشت، نوشته روبر مرل، برگردان احمد شاملو).
حالا ۳۳سال پس از آن قتلعام، «حساب کشیدن» از آن هیأت مرگ، تبدیل به یک جنبش گسترشیابنده در ایران و جهان شده است. قانونمندی تکامل مراحل مبارزه برای آزادی را بنگرید که این جنبش بزرگ «حساب کشیدن» از هیأت مرگ خمینی، موضوع روز نبرد مردم با نمایش انتخاباتی وارثان خمینی شده است. وجه دیگر این قانونمندی را بنگرید که خامنهای هیچ راه و چارهیی جز توسل به عضو هیأت مرگ حتی در درون نظام آخوندها ندارد. مگر خامنهای در دو سال گذشته مدام روضهٔ دولت حزباللهی جوان را نمیخواند؟ اما مدار مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و پتانسیل اجتماعی آن را بنگرید که خامنهای سعید محمد حزباللهی و لاریجانی مشاورش را هم پس میزند و جز «مرتکبین به حداکثر جنایت» را نمیتواند کاندید و سپس گماشتهٔ خویش کند.
اکنون مدار سرنگونیطلبی متکی بر پتانسیل مهیای شورش و قیام به مراحلی ارتقا یافته است که ولیفقیه نظام جز توسل به قاتل مرغوب و جانی بالفطرهٔ دست اول، هیچ راه دیگری ندارد. ابراهیم رئیسی بدون گذراندن مراحل دروس حوزوی و احراز صلاحیت از جانب مدرسین حجرههای آخوندی، از ۲۰ سالگی مشغول بازی با جان انسانها شده و لقب آیتاللهیِ حکومتی از جانب خامنهای و کارگزارانش به وی اطلاق شده است! تصور کنید که یک طلبهٔ ۲۰ساله که هیچ دوره و کلاس مرسوم حوزوی و علوم پیچیدهٔ حقوق و قضا را نگذرانده، باید چقدر در سرسپردگی به ولیفقیه برای قدرتطلبی، سالها با جان و زندگی انسانها بازی کرده باشد که لقب آیتالله به وی داده شود.
خامنهای اینگونه به نهاییترین سلاح انبار نظام روی آورده است. این بروز یک مختصات جدید سیاسی را گواهی میدهد؛ گواهی میدهد که وقتی طرد و نفی رژیم از جانب جامعه و مقاومت برای آزادی در تعادلقوای سیاسی و اجتماعی، همتراز با حاکمیت و یا بالاتر از آن قرار میگیرد، دیگر تاکتیک بازی دادن اصلاحطلبان و اعتدالیون قلابی را بیتعارف تخطئه میکند و سراغ قاتلان مرغوب و بالفطره میرود و از خیر حزباللهیهای جوان هم میگذرد.
حالا رئیسی با دستان و عبا و نعلین خونی از پای «دار» ستان سروهای آزادی بلند شده و خود را «متعهد به آزادی بیان، عقیده و قلم» معرفی میکند! البته او نوبرش را نیاورده است؛ این اقتضای احتیاج است که قاتلان مرغوب باید برنامههای مرغوب ارائه کنند؛ فقط یک جای کار ایراد دارد که مثل چنین آزادیخواهی را همکیشان و اسلاف همخوی رئیسی چند ده سال زودتر از او ادعا کرده بودند که برگ سوختهاش را حافظهٔ تاریخ قبول نکرد و غثیانی بر سر و صورت خودشان شد. یکیشان که رئیسی نوادهٔ اخلاقی و آرمانی وی است، خود را آدولف هیتلر «سوسیالیست» معرفی نمود، اما درونمایهٔ «نازیستی» را غثیان کرد. پس آزادیخواهی رئیسی اصلاً عجیب نیست، وقتی تاریخ درباره سلفش گواهی داده است که «این دشمن سرسخت بشر، هرگز به خواب هم نمیدید که زمانی کلمه «سوسیالیسم» را استعمال کند. ولی مربیان آلمانی و ایتالیایی او که از تبلیغ فاشیستی نیک آگاهند، به او گفتهاند که امروزه بدون استعمال این کلمه هیچ کاری از پیش نمیرود»! (توماس مان، پیروزی آینده دمکراسی، ص ۱۰۰)
حالا کار مردم ایران ساده شده است. تمامیت نهانی و آشکار جمهوری اسلامی با قاتلان مرغوبش به میدان آمده است. نمایش پایانی خرداد ۱۴۰۰ تنها یک عرصه از این نبرد است که دیگر هیچ شبههیی در صفبندی دو طرفش وجود ندارد. مردم ایران در هیأت نبرد سراسری برای آزادی در مصاف با آخرین سلاح خونچکان از قتلعام آمدهٔ نظام.