این سؤال در ذهن بسیاری از شهروندان و حتی ناظران و تحلیلگران خبرهای مربوط به ایران وجود دارد. این نظام چرا در مواجهه با جامعهٔ انفجاری ایران به روشهایی از سرکوب متوسل میشود که به جای فرونشاندن تنش و برقراری آرامش، فضا را بیشتر علیه حکومت برمیانگیزاند. بهعبارت دیگر این روشها خود به سوختبار اعتراضهای دیگر تبدیل میشوند.
واضحتر بگوییم: این حکومت چه نیازی دارد که سرمای زمستان تنها سرپناه محرومان را بر سر آنها خراب میکند؟ شلیک به کولبران و سوختبران محروم و بههم ریختن و ربودن بساط محقر دستفروشان چرا برای او حیاتی است؟ چرا دست به اقداماتی میزند که ایلغار مغول را تداعی میکند؟ مأموران او چرا شگردهایی را بهکار میبرند که یادآور نیروهای منفور و افن اس اس است. مگر نمیداند در عصر ارتباطات جمعی، از این صحنهها فیلمبرداری میشود و در مقیاس وسیع بیننده و بازخورد پیدا میکنند؟
این سؤال حتی در داخل حکومت نیز بازخوردهای خود را دارد.
علی خضریان، یک نمایندهٔ مجلس ارتجاع در یک گفتوگوی علنی با قالیباف به یکی از این روشهای فاشیستی اعتراف میکند و خواهان ارجاع آن به کمیسیون امنیت ملی مجلس میشود. جالب است که او نمیداند یا وانمود میکند که نمیداند. «کمیسیون امنیت ملی»! خود از واضعان روشهای فاشیستی برای ممانعت از سقوط نظام است.
«من پریروز خودم در میدان شهدا دیدم فردی با یک پسر نوجوانش سوار موتور بود زمانی که رسید به میدان شهدا پیاده کردند او را بچه با موتور را گذاشتن در پیاده رو سر پدر یک جلیقه کردند، یک چوب دادن دست او، خودشان ایستادند کنار خیابان به این فردی که تقریباً عاقله مرد بود داشتند میخندیدند که این حال باید کار را انجام بدهد شأن پلیس این نیست ما اینجوری با مردم رفتار کنیم. آیا من که سواره هستم اگر کمربند ایمنی خودم را نبندم با من یک همچنین رفتاری کسی انجام میدهد؟ چون او موتورسوار هست و جزء قشر مستضعف هست ما باید باهاش جلوی فرزندش یک همچنین رفتار بدی را با او انجام بدهیم؟» (خبرگزاری مجلس ارتجاع. ۲۱مهر ۱۴۰۰)
رئیس مجلس ارتجاع با تذکر «خارج از دستور بودن» این موضوع، آن را درز میگیرد.
یکی از این نمونههای شنیع و انزجارآور سرکوب [که بسیاری از مردم آن را دیدهاند] گرفتن دست و پای یک دختر جوان توسط یک مأمور لندهور لباسشخصی و انداختن او به داخل ون گشت ارشاد است. شرع ریاکارانهٔ آخوندی که آن همه برای عفاف و حجاب قشقرق به راه میاندازد در برابر این برخورد موهن سکوت میکند و به آن مأمور در روز روشن اجازهٔ هر اهانتی را به یک «نامحرم»! میدهد.
راستی چرا؟
واقعیت این است که خامنهای میداند که این اقدامات سرکوبگرانه میتواند بهعنوان جرقهای در انبار باروت جامعه آماده انفجار عمل کند، ولی از آنجا که سرکوب جزیی از ماهیت این رژیم و یکی از دو پای موجودیتش میباشد نمیتواند این اهرم را زمین بگذارد.
این همان پارادوکسی است که نظام آخوندی با آن روبهروست و دستش را بهرغم ماهیت سرکوبگرانهاش میبندد لذا تا میتواند تلاش هم میکند که هر آنچه از سرکوب و رفتارهای جنایتکارانه اینچنینی دارد در پشت دیوارها و مخفی از دوربینها انجام بدهد (نمونه زندان و خانه سالمندان و...) ولی تکنیک اینترنت و موبایل باعث شده که نمونههایی از این جنایات بیرون بیاید و خامنهای و نظامش را مفتضح کند. علت نفرت و ضدیت بیمارگونه آنها با فضای مجازی هم ریشه در همین مسأله دارد.
رژیم مرگسالار ولایت فقیه بهخوبی میداند که «شورشهای بیکاران و گرسنگان» در تقدیر است. این شورشها از نهاد جامعهٔی برمیخیزد که شکاف طبقاتی دهشتناک را به چشم میبیند و تبعات آن را با گوشت و پوست و استخوان لمس میکند. قیام آبان بارزترین نمود انفجار خشم فرو خوردهٔ اجتماعی بود؛ خشمی که بارقهیی از آن از قوارهٔ سرکوب فراتر رفت و زمین را در زیر پای عمامهداران به لرزه درآورد.
این خشم فرو خورده اکنون زنگهای خطر را برای فاشیسم دینی به صدا درآورده است.
«تابآوری جوانان و اقشار سرخورده تا حد مشخصی است، از آن مرحله به بعد این قشر دیگر دلیلی برای سکوت نمیبیند و اقدام به واکنش میکند. اخبار آسیبهای اجتماعی و نیز گزارشهای کوچک شدن سفره مردم و حذف مواردی چون گوشت و مرغ بهمثابه شمارش معکوس و زنگ خطر است» (مستقل. ۲۶مهر ۱۴۰۰).
در چنین فضایی توسل به روشهای فاشیستی برای مهار توفان خشم «گرسنگان و بیکاران»، یک اشتباه محاسبهٔ محض است. نهتنها نمیتواند آن را مهار کند، بلکه در حکم پاشیدن آتش بر بنزین است.