بچهٔ شاه در ۶اسفند ۱۴۰۱ با حضور در تلویزیون معلومالحال «منوتو» اینچنین مینمود که برای پاسخ دادن به سؤال شهروندان آمده است ولی وقتی در ماهیت و کیفیت تماسها دقیق شویم میبینیم که آنها سازماندهیشده و با سمت و سوی مشخص هستند. همه میدانند که وزارت بدنام اطلاعات برای بزککردن بچهٔ شاه در پوش شهروندان و اشخاص عادی یا مخالف رژیم، خط خودش را پیش میبرد. بهترین شاخص برای تشخیص این موضوع این است که هیچ مانعی برای تماسگیرندگان از سوی حاکمیت ایجاد نشد. بهسادگی میشد پی برد که حاکمیت از برقراری و استمرار این نوع تماسها و قربان صدقهٔ بچهٔ شاه رفتن، منفعت کلان دارد. میخواهد این را القا کند که سلطنت در ایران هواخواه دارد.
نکتهٔ مهمتر اینکه بچهٔ شاه جا به جا در بین اظهاراتش، دم از بازگشت میزد و تعیین نوع حکومت بعدی را به صندوقهای رأی احاله میداد. هر بار که یکی او را با لقب «ولیعهد»! خطاب قرار میداد، نه تنها طفره نمیرفت، بلکه کیف میکرد. این همان بیرونزدن دم خروس سلطنت و شاهنشاهی از زیر قبای فریبکارانهٔ جمهوریخواهی و تمسک جستن به صندوق رأی است.
سؤال اینجاست. اگر او به رأی مردم اعتقاد دارد، چرا رأی میلیونی مردم به الغا و براندازی تاریخی سلطنت در سال۱۳۵۷ را انکار و تخطئه میکند و از آن به نام «فتنهٔ ۵۷» یاد میکند. رأی مردم به نفی سلطنت چنان قاطع و بیتردید بود که خمینی با تکیه بر آن، حق حاکمیت آنان را ربود و سلطنت فقیه و استبداد دینی را به جای جمهوری و آزادی قالب کرد.
بچهٔ شاه در جایی دیگر از این شوی برنامهریزی شده، صحبت از سلطنت در اروپا به میان کشید. اینجاست که بیسوادی و بلاهت او آشکارتر میشود. کسی که اندک مطالعهٔ تاریخی داشته باشد میداند که سلطنتهای مشروطه در کشورهای اروپایی طی قرون متمادی شکل گرفتهاند. بهدلیل مقاومتهای انقلابی و نیز پیشرفت جوامع بشری، سلطنت در کشورهایی مانند انگلستان، بلژیک و دانمارک قدم به قدم و سال به سال تراشیدهشده و عقب نشسته است. تا آنجا که شاه یا ملکه در این کشورها فاقد قدرت اجرایی هستند. نمیتوانند مانند سلطنت در کشورهای وابسته دست به سرکوب مردم خود بزنند و بساط دار و شلاق راه بیندازند و قدرت ساواک را به رخ مردم بکشند. در آن کشورها قدرت در دست مجلس است و مجلس با انتخاب آزادانهٔ مردم تشکیل میشود.
در کشورهای خاورمیانه، حکومتهای سلطنتی حتی اگر نه با یک انقلاب خونین بلکه با کودتا سرنگونشدهاند، دیگر امکان بازگشت به قدرت نداشتهاند. مصر، عراق و افغانستان شاهد گویایی بر این واقعیت هستند، چه رسد به ایران که مردم به انقلابی عظیم ریشههای ۲۵۰۰سالهٔ سلطنت را از این مرز و بوم برکندند. بههمین دلیل در فرهنگ انقلابی نسلهای ایران، مطرود است. این طردشدگی مانند طردشدگی و مورد نفرت بودن آلمان نازی در میان اروپاییها یا شهروندان این کشور است. با اینکه ۸۸سال از جنگ جهانی دوم گذشته است ولی هنوز آرم فاشیسم هیلتری در کشورهای اروپایی و بهطور خاص آلمان ممنوع است و حمل آن جرم محسوب میشود. چگونه است وقتی نوبت به ایرانیها میرسد، بچهٔ شاه از سلطنت مدفون و ساواک منفور پردهبرداری میکند و توقع فعالیت آزادانه به نفع آنها دارد؟
اگر او ادعای دموکراسی، آزادیخواهی و دفاع از حقوق زنان دارد، بهتر است ابتدا از خودش و خانوادهاش شروع کند و حق ولیعهدی خواهر بزرگش را بهرسمیت بشناسد.
از نشانههای دیگر بلاهت بچهٔ شاه این است که گمان میکند سپاه پاسداران و نیروهای انتظامی نقد ولیفقیه را ول کرده و به نسیهٔ سلطنت او خواهند چسبید. این نیروها جیرهخوار ولیفقیه سفاک هستند و برای حفظ حاکمیت او پروار شدهاند. آنچه در سال ۱۳۵۵ باعث شد که ساواک شاهنشاهی، شلاق بر زمین بگذارد، برگ حقوقبشر کارتر بود. هیأت حاکمهٔ جدید آمریکا دیگر از ساواک حمایت نمیکرد.
کثرت جنایتهای فاشیسم دینی هرگز موجب نمیشود که از دیکتاتوری وابستهٔ سلطنتی اعادهٔ حیثیت شود. مردم ایران بهدرستی از تاریخ آموختهاند که نه بهحال تمکین کنند و نه به گذشته برگردند، آنها فقط و فقط آینده تابناک خود و سرزمینشان را مدنظر دارند. شعارهای «مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه، چه رهبر» و «نه سلطنت، نه رهبری/ دموکراسی برابری» آنان نمایانگر و تبلور چنین خواستهای است.
بیتردید مقاومت تاریخی خلق ما گذار حقیقی خود را طی خواهد کرد. مردم ایران هوشیارتر از آن هستند که فریب چند مجری، کارچرخان و تلویزیون وابسته را بخورند. این هوشیاری ملی اجازهٔ عرضاندام به فرصتطلبان، منحرفکنندگان قیام و زائدههای دیکتاتوری نخواهد داد.
عباس تبریزی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است