به خاک و خون کشیدن جوانان و کودکان محروم بلوچ و خیزش دلاورانه متعاقب آن مشاهداتی را تازه کرد که تقدیم میشود.
دو نماد در ورودی چابهار تکاندهنده است. اولی محصول طبیعت و صخرههایی است سخت و محکم با احجام غریب چون تندیس حماسه و قدرت لایزال. گویی خالق اثر ودیعهای نهاده است که مردم راز چیرگی بر تقدیر کور را در آن بیابند. اما به شهر که نزدیکتر میشوی نماد دوم محصول حکمرانی و سیستم فاسد. متضاد با اولی و معرف واقعیتی سیاه است که مچالهات میکند. کپرهای حلبی با سقف چوب و خاشاک و پلاستیک که تا وارد نشوی باور نمیکنی چگونه گنجایش لوازم محقر زندگی را دارد آن هم نه یکنفر بلکه یک خانواده. شهر تجسم فقر است و در بازارچه دکههایی که مغازه نام دارد متاع مختصری عرضه میکنند که اگر همه آن را هم بفروشند به سختی جواب خرجشان را بدهد. کوچهها و خیابانها اینجا و آنجا با زباله و لجن و مگس و پشه روایت فراموشی است. در حاشیه ساحل چند تأسیسات خارجی به چشم میخورد که از ما بهتران و همسفرگان غارت دنیای دیگری برای خود ساختهاند و بهکلی از فضای شهر جداست.
اجناس مغازهها معمولاً لوازم پاکستانی است که خریدار چندانی هم ندارد اما مایحتاج اولیه مثل همه جا گران است و چه بسا گرانتر.
بندر کنارک با ساحل کثیف و بویناک و لنجهای اغلب فرسوده و قایقهای شکسته و از کار افتاده معرف دیگری از واقعیت است.
رکود و بیکاری و فقر عریان نیاز به کنکاش ندارد. دخمههایی به نام مغازه محل دپوی لباسهای دست دوم یا چندم خارجی و عمدتاً معیوب است با بوی خاصی که فضا را پر میکند. آلونکهای محقر در کوچههای خاکی و گلی بهشدت آسیب پذیرند. فقر سیاه را حتی در عروسی هم میتوان دید که چند نفر اغلب زن و کودک با دمپایی پلاستیکی و یک ضبط صوت که بر شانه زنی حمل میشود کوچههای خاکی را طی میکنند. قعر تابستان داغ و سوزان درست هنگام ظهر و بعدازظهر کنار دیوارهای فقر، خاکسترنشینها چون جسد خشک شده با پوست چروکیده و سوخته خود را به داغی سوزنده خورشید سپردهاند. هنوز جواب این سؤال را نیافتهام که چرا اقلا لختی از سوزش آفتاب به سایه پناه نمیبرند.
با اینهمه مهربانی از این مردم جدا نمیشود. کنار جاده اولین موتورسوار با سر و صورت پوشیده بدون کلامی توقف میکند و چند کیلومتر انطرفتر پیاده میشوم. برخلاف مناطق دیگر که بیابانی است جنگل درختان بومی و رودخانه اطراف حکایت از دست و دلبازی طبیعت دارد. مردادماه درست در وسط گرما و خشکی ناگهان آسمان را ابرهای غلیظ میپوشاند و بارشهای سیلآسا شروع میشود. طبیعت از خشکی و زردی به سبزی و طراوت میگراید و گویی چشمههای بهشت جوشیدن گرفته است با همه گلها و رنگارنگیش. با فاصله اندک از کنارک در دل کوهستان مناظر بدیعی از پیشرفتگی کم عمق آب در دل خشکی شکل گرفته است. آب چندان زلال است که ریگهای کف تا عمق دو متری را میتوانی بشماری و دستهدسته ماهیهای کوچک از جلوی چشمانت رژه میروند. طبیعت برای شکفتن ذخایرش هیچ کم ندارد الا اینکه مانع توسعه این مردم یعنی سیستم فاسد آخوندی زائل شود. کافی است به چهرههای موفق این منطقه نگاه کنیم که با خلاصی از یوغ آخوند مکار و خونریز درخشیدهاند. فقر و محرومیت سهم این مردم نبوده و نیست و امکانات و ذخایر طبیعی و انسانی به وفور یافت میشود. این تصور اشتباه است که محرومیت و معضلات چند جانبه و مضاعف، ذاتی این خطه است. وقتی غریبه نباشی و به تو اعتماد کنند زیبایی بکر طبیعت را میبینی که به قلوب این مردم رسیده و وفا و مهربانی در عمق جانشان ریشه دارد. بلوچستان را مشتی واداده و خائن نمایندگی نمیکنند. اینجا و آنجا خیل جوانان بیکار مشاهده می شوند که آرام نگاهت میکنند اما خشم اعماق در چشمانشان شعله میکشد و به هیچوجه به "غریبه" اعتماد نمیکنند مگر خلافش ثابت شود.
متن مردم رازهای نهفته در سرکوب و خفقان تاریخی بسیار دارد. کینههای فرو خفته هرازگاهی با چاشنی ستمی منفجر میشود تا انرژی آزاد شده به میعاد آتشفشان برسد.
مخاطبی که اقبال اعتماد را داشته باشد با جوانانی مواجه است که ستم را با تمام وجود حس کردهاند. حقوق به یغما رفته خود را میشناسند و به ابعاد تاریخی، منطقهای، اجتماعی، اقتصادی، قومی و مذهبی آن واقفند.
در خانه یا در مهاجرت در اطراف شهرهایی مثل گرگان و گنبد و تهران و پاکدشت و غیره جز بیکاری یا کار سخت و فقر سیاه نمییابند. عمدتاً به کارگری کشاورزی و حفاری و کارهای سنگین و بعضاً ساختمانی گمارده میشوند. آنچه از فقر آموزش در بلوچستان و کلاسهای زیر درخت و در بیابان و کپرها برملا شده تنها گوشهای از عمق و گستردگی محرومیت عمدی جنایتکارانه و تحمیلی است که شاه و شیخ به بار آوردهاند. دفاعیات مجاهدین در بیدادگاههای آریامهری با افشای کودکانی که از زور گرسنگی به صحرا برای چرا میروند وجدانها را تکان داد و امید میرفت که با انقلاب ۵۷ این لکه ننگ زائل شود اما شیخ خونخوار گاندو را به جان همان کودکان انداخت. دخترکان نوباوه طعمه شدند جان باختند و معلول شدند اما دریغ از ذرّهای شرف که سنگدلان را تکان دهد. به جای آن گلوله باریدند و به خاک و خون کشیدند تا جوانان عاصی و محروم در تلاش یک لقمه نان ناکام باشند.
بیکاری بیداد میکند و انبوه بیکاران در گذران امور به شغلهای کاذب رو آوردهاند.
مرز میر جاوه- تفتان را کسی که ندیده باشد تصوری از تأسیسات و تشریفات مشابه سایر مرزهای دنیا دارد. اما واقعیت ملغمهای از فراموشی، فقر، رشوه، بینظمی، زورگویی، فلاکت و فقدان هر گونه توجه و مایه ننگ است. رفتار زننده و خشن مأموران گمرکی و گماشتگان وزارتی و سپاه خروج از مرز را به اعمال شاقه با ریسک فقدان بخشی از مایملک تبدیل میکند. از ضروریات تأسیسات مرزی به جز چند کانون اخاذی و سرکوب خبری نیست. میهمانخانه دولتی بیشتر شبیه قراضه خانه کثیف است با اخاذی مضاعف. اما با کمال تعجب اداره ارشاد برقرار و با ممیزی ابلهانه و آزار پاچه مسافران را میگیرد. فیالمثل مسافری چند CD موسیقی بدون کلام کلاسیک به همراه داشت که به هیچوجه اجازه ورود ندادند و ضبط کردند. به او گفتند تنها در صورتی عودت میشود که نامه وزارت ارشاد را از مرکز داشته باشی. مقایسه در گاه ورودی میرجاوه - تفتان با لاهور _ واگه بهخوبی نشان میدهد که یک کشور همسایه چه جایگاهی برای حکومت آخوندی قائل است و آخوند تخریبگر و مفتخور تا چه میزان انحطاط را به رخ همسایگان کشیده است. آن دورتر چند نفر با پلاستیکهایی در دست و یک الاغ با خورجینی از اقلام پاکستانی در کنارشان سنگلاخ و تپههای بیابان را پیاده میپیمایند. در جادههای ناهموار و خطرناک سوختبران با سر و کله پوشیده برای محافظت از آفتاب و غبار هر کدام با یک یا دو بشکه در باربند واقعاً به استقبال مرگ میروند و در پس خود غبار غلیظی به جای میگذارند. ردههای پایین تا بالای مأموران فاسد برای اخاذی و رشوه در این منطقه بین خودشان سرقفلی تعیین میکنند.
اینجا و آنجا چند بساط روی زمین پهن است و اقلام خرده میفروشند و چند نفر با دستهای پول منتظر مسافری هستند که برای تبدیل مراجعه کند. سؤال این است که آیا با کودکانشان شب را میتوانند سیر بخوابند؟
ن. اشرفی
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است.